سیاست قبول مخاطره، سیاست رفتن تا مرز جنگ (برای از میدان به در کردن حریف) (brinksmanship هم می گویند)
brinkmanship
سیاست قبول مخاطره، سیاست رفتن تا مرز جنگ (برای از میدان به در کردن حریف) (brinksmanship هم می گویند)
انگلیسی به فارسی
سیاست قبول مخاطره، سیاست رفتن تا مرز جنگ (برای از میدان به در کردن حریف) (brinksmanship هم میگویند)
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• : تعریف: the practice of seeking advantage by pursuing a dangerous course of action to the brink of disaster.
• practice of taking big risks in the hopes that the opponent will back down (especially in politics)
brinkmanship is a method of behaviour, especially in politics, in which you deliberately get into dangerous situations which could result in disaster but which could also bring success.
brinkmanship is a method of behaviour, especially in politics, in which you deliberately get into dangerous situations which could result in disaster but which could also bring success.
جملات نمونه
1. There is a lot of political brinkmanship involved in this latest development.
[ترجمه ترگمان]کاره ای سیاسی زیادی در این توسعه اخیر وجود دارد
[ترجمه گوگل]در این آخرین پیشرفت، بسیاری از نگرانی های سیاسی وجود دارد
[ترجمه گوگل]در این آخرین پیشرفت، بسیاری از نگرانی های سیاسی وجود دارد
2. In any game of brinkmanship, it is possible that one side will collapse suddenly.
[ترجمه ترگمان]در هر بازی of، ممکن است که یک طرف ناگهان واژگون شود
[ترجمه گوگل]در هر بازی برانگیختن، ممکن است یک طرف به طور ناگهانی سقوط کند
[ترجمه گوگل]در هر بازی برانگیختن، ممکن است یک طرف به طور ناگهانی سقوط کند
3. That different creditors should play at brinkmanship is understandable.
[ترجمه ترگمان]آن طلبکاران مختلف باید در brinkmanship بازی کنند، قابل درک است
[ترجمه گوگل]این طلبکاران مختلف باید در برابری بازی کنند قابل فهم است
[ترجمه گوگل]این طلبکاران مختلف باید در برابری بازی کنند قابل فهم است
4. The potential breakthrough comes at a moment of brinkmanship by the North.
[ترجمه ترگمان]پیشرفت های بالقوه در یک لحظه of از سوی شمال انجام می شود
[ترجمه گوگل]پیشرفت بالقوه در یک لحظه نابودی شمال رخ می دهد
[ترجمه گوگل]پیشرفت بالقوه در یک لحظه نابودی شمال رخ می دهد
5. There is no gainsaying the fact that brinkmanship is a dangerous game.
[ترجمه ترگمان]هیچ شکی نیست که brinkmanship یک بازی خطرناک است
[ترجمه گوگل]هیچ مشکلی وجود ندارد که نابینایی یک بازی خطرناک است
[ترجمه گوگل]هیچ مشکلی وجود ندارد که نابینایی یک بازی خطرناک است
6. The talks have collapsed and both sides have resorted to brinkmanship.
[ترجمه ترگمان]مذاکرات فرو ریخته و هر دو طرف به brinkmanship متوسل شده اند
[ترجمه گوگل]مذاکرات سقوط کرده و هر دو طرف به سمت نابودی دست یافته اند
[ترجمه گوگل]مذاکرات سقوط کرده و هر دو طرف به سمت نابودی دست یافته اند
7. But Browne and others Tuesday suggested that Copps might just be engaging in rhetorical brinkmanship.
[ترجمه ترگمان]اما براون و دیگران سه شنبه پیشنهاد کردند که Copps ممکن است در brinkmanship لفاظی داشته باشد
[ترجمه گوگل]اما براون و دیگران سه شنبه اظهار داشتند که ممکن است کپس فقط در معرض لفاظی های لفظی باشد
[ترجمه گوگل]اما براون و دیگران سه شنبه اظهار داشتند که ممکن است کپس فقط در معرض لفاظی های لفظی باشد
8. North Korean Leader Chooses Successor Amid Signs of More Brinkmanship.
[ترجمه ترگمان]رهبر کره شمالی، Chooses Successor، در میان نشانه های of بیشتر
[ترجمه گوگل]رهبر کره شمالی برنده جایزه در میان نشانه های برتری بیشتر می شود
[ترجمه گوگل]رهبر کره شمالی برنده جایزه در میان نشانه های برتری بیشتر می شود
9. As today's Wall Street Journal article notes, late - state negotiations often full of brinkmanship.
[ترجمه فریبا] همان ژور که در مقاله وال استریت ژورنال اشاره می سود ، مذاکرات اخیر، مذاکراتی اغلب پر مخاطرهبوده است
[ترجمه ترگمان]همانطور که مقاله وال استریت ژورنال می گوید، مذاکرات اخیر اغلب مملو از brinkmanship است[ترجمه گوگل]همانطور که مقاله روزنامه وال استریت ژورنال اشاره می کند، مذاکرات دیرینه مذاکرات اغلب پر از برتری است
پیشنهاد کاربران
brinkmanship ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: دشمن ترسانی
تعریف: روشی برای گرفتن حداکثر امتیاز از رقیب در یک بحران سیاست خارجی ازطریق تظاهر به مبادرت به جنگ
واژه مصوب: دشمن ترسانی
تعریف: روشی برای گرفتن حداکثر امتیاز از رقیب در یک بحران سیاست خارجی ازطریق تظاهر به مبادرت به جنگ
کلمات دیگر: