کلمه جو
صفحه اصلی

shop


معنی : کارگاه، دکان، فروشگاه، دکه، مغازه، مغازه گردی کردن، خرید کردن، خریدن، خریداری کردن
معانی دیگر : فروشگاه (به ویژه اگر کوچک باشد)، (در فروشگاه های بزرگ) دکه، بخش، به مغازه رفتن، (به) خرید رفتن، (امریکا - برخی دبیرستان ها) کلاس مکانیکی، کلاس عملی، کلاس فنی، (انگلیس - خودمانی) خبرکشی کردن، چغلی کردن، (به پلیس) گزارش دادن، (انگلیس - خودمانی) زندانی کردن، بازداشت کردن، تعمیر گاه

انگلیسی به فارسی

دکان، مغازه، کارگاه، کارگاه (علمی)، تعمیرگاه، فروشگاه، خریدکردن، مغازه گردی کردن، دکه


کارگاه، مغازه، خریدکردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: talk shop
(1) تعریف: a small retail store.
مشابه: business, canteen, market, store

- There used to be a candy shop on this corner.
[ترجمه ترگمان] قبلا این گوشه مغازه آب نبات فروشی بوده
[ترجمه گوگل] در این گوشه یک فروشگاه آب نبات وجود داشت
- A lot of new shops have opened up in the old part of town recently.
[ترجمه ترگمان] اخیرا تعداد زیادی از فروشگاه های جدید در بخش قدیمی شهر افتتاح شده اند
[ترجمه گوگل] اخیرا بسیاری از مغازه های جدید در بخش قدیم شهر افتتاح شده اند

(2) تعریف: a place where a worker such as a mechanic or carpenter keeps tools and works.

- He set up a shop in his basement where he could work on his carpentry.
[ترجمه ترگمان] یک مغازه را در زیرزمین خود گذاشت که بتواند روی carpentry کار کند
[ترجمه گوگل] او یک فروشگاه در زیرزمین خود گذاشت که در آن می توانست روی نجار خود کار کند

(3) تعریف: such a place in a service business where objects are made or repaired.

- I was having some brake trouble and had to bring my car into the shop for repairs.
[ترجمه ترگمان] من دچار مشکل ترمز کردم و مجبور شدم ماشینم را برای تعمیرات به مغازه بیاورم
[ترجمه گوگل] من مشکلی برای ترمز داشتم و مجبور بودم ماشینم را به تعمیرگاه ببرم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shops, shopping, shopped
• : تعریف: to buy or examine goods in stores or shops.
مشابه: market, trade

- The mall is convenient, but I still prefer to shop downtown.
[ترجمه A.A] بازار در دسترس است اما من هنوز ترجیح میدم مرکز شهر خرید کنم
[ترجمه ترگمان] این مرکز خرید راحت است، اما من هنوز ترجیح می دهم به مرکز شهر خرید کنم
[ترجمه گوگل] بازار راحت است، اما من هنوز ترجیح می دهم مرکز شهر را خریداری کنم
- She and her mother are shopping for a prom dress this weekend.
[ترجمه ترگمان] اون و مادرش این آخر هفته برای جشن فارغ التحصیلی دارن خرید می کنن
[ترجمه گوگل] او و مادرش در این آخر هفته خرید لباس مجلسی می کنند

• small retail store; studio; workshop, room or building in which skilled manual work is done; business, office; room in a school equipped to train students in the industrial arts
visit a store and purchase goods; browse in a store; inform on, betray (british slang)
a shop is a building or part of a building where things are sold.
when you shop, you go to shops and buy things.
a shop is also a place where a particular kind of thing is made.
see also shopping.
if you shop around, you go to different shops and compare prices and quality before buying something.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] کارگاه
[ریاضیات] خرید کردن، تعمیرگاه، مغازه، کارگاه

مترادف و متضاد

کارگاه (اسم)
atelier, workshop, shop, studio, detective, workhouse, manufactory, workroom

دکان (اسم)
store, shop, boutique

فروشگاه (اسم)
store, shop, department store, supermarket

دکه (اسم)
stand, shop, kiosk

مغازه (اسم)
store, shop, minimarket

مغازه گردی کردن (فعل)
shop

خرید کردن (فعل)
procure, buy, shop, purchase, invest, make a purchase

خریدن (فعل)
procure, buy, shop, bargain, purchase, invest, make a purchase

خریداری کردن (فعل)
buy, shop, bargain, purchase

place of retail business


Synonyms: boutique, chain, deli, department store, emporium, five-and-dime, market, mill, outlet, showroom, stand, store, supermarket


look for merchandise to buy


Synonyms: buy, go shopping, hunt for, look for, market, purchase, try to buy


Antonyms: sell


جملات نمونه

1. shop around
1- از یک مغازه به مغازه ی دیگر رفتن،قیمت کردن در چند جا 2- دنبال (شغل یا ایده ی جدید و غیره) رفتن،جستجو کردن

2. field shop
کارگاه صحرایی

3. his shop is in charring cross
مغازه ی او در چهارراه چارینگ است.

4. his shop is on ferdowsi avenue opposite bank melli
مغازه ی او در خیابان فردوسی روبروی بانک ملی است.

5. maintenance shop
کارگاه تعمیر و نگهداری،تعمیرگاه

6. our shop is interested in your business
مغازه ی ما مشتاق خرید از سوی شماست.

7. our shop retails all kinds of fabrics
مغازه ی ما انواع پارچه ها را خرده فروشی می کند.

8. pastry shop
مغازه ی شیرینی فروشی

9. that shop is still in business
آن مغازه هنوز هم باز است (هنوز هم به کار کسب ادامه می دهد).

10. the shop across the street
مغازه ی آن طرف خیابان

11. the shop has changed hands several times
دکان چندین بار صاحب عوض کرده است.

12. the shop stood apart from the rest of the village
مغازه در فاصله کمی از دهکده قرار داشت.

13. their shop closed down ten years ago
مغازه ی آنها ده سال پیش بسته شد.

14. this shop does not carry leather goods
این مغازه کالای چرمی ندارد (یا نمی فروشد).

15. this shop is a gold mine
این مغازه مثل معدن طلاست.

16. this shop produces no income
این مغازه در آمدی ندارد.

17. chip shop
(انگلیس) اغذیه فروشی (که سیب زمینی سرخ کرده و ماهی یا مرغ سوخاری می فروشد)

18. discount shop (or store)
فروشگاه ارزان،فروشگاه حراجی

19. pattern shop
کارگاه الگو سازی (درکارخانه ها)

20. pawnbroker's shop
مغازه ی کارگشایی و گروبرداری

21. talk shop
درباره ی شغل خود حرف زدن،درباره ی کار و کاسبی اختلاط کردن (بخصوص در مهمانی)

22. a butcher's shop
دکان قصابی

23. a corner shop (or a corner store)
دکان گوشه ی خیابان،دکان سرپیچ،دکان نبش

24. a curio shop
فروشگاه تحفه و هدایا

25. a printing shop
چاپخانه

26. a specialty shop
مغازه ی اشیای ویژه (دستچین شده یا بدیع)

27. an exclusive shop
مغازه ی اعیانی

28. at this shop they give discounts to students
در این مغازه به دانش آموزان تخفیف می دهند.

29. her present shop is small
مغازه ی فعلی او کوچک است.

30. the barber shop is a front for their illegal trade in heroin
مغازه ی سلمانی،داد و ستد غیر قانونی هروئین توسط آنان را مستتر می کند.

31. the gourmet shop
دکه ی خوراک های لذیذ

32. we usually shop at this store
مامعمولا از این مغازه خرید می کنیم.

33. set up shop
دست به کاسبی زدن،مغازه باز کردن،دست به کار شدن

34. shut up shop
1- (مثلا جمعه ها یا شب ها) مغازه را بستن،تعطیل کردن 2- برای همیشه بستن،به کار و کاسبی خاتمه دادن

35. a car repair shop
کارگاه تعمیرات اتومبیل

36. to stock a shop with the latest fall fashions
فروشگاهی را دارای آخرین مدهای پاییزی کردن

37. who minds the shop while you go home for lunch?
وقتی برای ناهار به خانه می روی مغازه را کی نگهداری می کند؟

38. after two years, the shop reached the breakeven point
مغازه بعد از دوسال دخل و خرج کرد.

39. it is hard to shop in the bazaar because the people keep barging into you
خرید در بازار سخت است چون مردم مرتب به آدم تنه می زنند.

40. there was a butcher shop alongside the theatre
یک مغازه ی قصابی مجاور تماشاخانه قرار داشت.

41. they debated closing the shop
آنان بستن مغازه را مورد بحث قرار دادند.

42. who'll look after the shop
دکان را کی خواهد پایید؟

43. as i was paying, the shop boy bagged the fruits
من که پول می دادم شاگرد مغازه میوه ها را در پاکت گذاشت.

44. farhad has opened a new shop
فرهاد مغازه ی تازه ای باز کرده است.

45. this house was originally a shop
این خانه در اصل دکان بوده است.

46. two drunks stumbled past the shop
دو نفر مست تلوتلو خوران از جلو مغازه رد شدند

47. two veiled women entered the shop
دو خانم روبنده زده وارد مغازه شدند.

48. he passed in front of the shop
او از جلو مغازه رد شد.

49. he used to stand by his shop and leer at the passing girls
او کنار مغازه اش می ایستاد و به دختران عابر چشم چرانی می کرد.

50. one of the customers of this shop
یکی از مشتریان این مغازه

51. she sold her stake in that shop
سهم خودش در آن مغازه را فروخت.

52. i have a charge account with this shop
با این مغازه حساب (نسیه) دارم.

53. the franchise to open a mcdonald's hamburger shop
امتیاز گشودن یک همبرگر فروشی مک دونالد

54. don't let interlopers into the affairs of the shop
نگذار اشخاص فضول از کار دکان سر دربیاورند.

55. the lady in question got out of the shop
خانم مورد بحث از مغازه خارج شد.

56. we always get value for money in that shop
در آن مغازه همیشه (با پولمان) کالای مرغوب گیر می آوریم.

57. when he is away, his son watches the shop
وقتی که نیست پسرش مغازه را تحت نظر دارد.

58. the girl was caught sneaking a dress from the shop
مچ آن دختر را که داشت پیراهن از مغازه می دزدید گرفتند.

59. the line of people in front of the bakery shop
صف مردم جلوی دکان نانوایی

60. the veriest idiot that had ever comt to my shop
ابله ترین فردی که هرگز به مغازه ی من پا گذاشته بود

61. i was fully recompensed for the damage done to my shop
در ازای خسارات وارده به مغازه ام غرامت کامل به من پرداخته شد.

62. the hungry child looked longingly at the food in the shop
کودک گرسنه با حسرت به خوراک های مغازه نگاه می کرد.

63. their car broke down and it was towed to the repair shop
اتومبیل آنها خراب شد و آن را تا تعمیرگاه بکسل کردند.

64. they lost money to the extent that they decided to close the shop
آنها به حدی ضرر کردند که تصمیم گرفتند مغازه را ببندند.

65. finding no hotel rooms, my brothers and i roosted on the platform of a shop
چون اتاق هتل گیرمان نیامد،من و برادرانم روی سکوی یک دکان بیتوته کردیم.

a butcher's shop

دکان قصابی


Farhad has opened a new shop.

فرهاد مغازه‌ی تازه‌ای باز کرده است.


the gourmet shop

دکه‌ی خوراک‌های لذیذ


a car repair shop

کارگاه تعمیرات اتومبیل


a printing shop

چاپخانه


I go shopping once a week.

هفته‌ای یکبار به خرید می‌روم.


We usually shop at this store.

ما معمولاً از این مغازه خرید می‌کنیم.


I am shopping around for a used car.

درصدد خرید یک اتومبیل دست دوم هستم.


اصطلاحات

set up shop

دست به کاسبی زدن، مغازه باز کردن، دست‌به‌کار شدن


shop around

1- از یک مغازه به مغازه‌ی دیگر رفتن، قیمت کردن در چند جا 2- دنبال (شغل یا ایده‌ی جدید و غیره) رفتن، جستجو کردن


shut up shop

1- (مثلاً جمعه‌ها یا شب‌ها) مغازه را بستن، تعطیل کردن 2- برای همیشه بستن، به کار و کاسبی خاتمه دادن


talk shop

درباره‌ی شغل خود حرف زدن، درباره‌ی کار و کاسبی اختلاط کردن (به‌خصوص در مهمانی)


پیشنهاد کاربران

فروشگاه
خرید کردن

Shop=مغازه، فروشگاه
💠Shop=store=market💠
🔵Example🔵
Ice cream shop🔎


سالن

Shop به معنی فروشگاه است که به آن store هم می گویند که آن هم همان معنی را می دهد.

بازار، مرکز خرید

Shop are increasing prices ( without discounts ) day by day
Use the treasury to buy building supplies
I understand that you have invested a lot of money up to this stage of the building

فروشگاه ( بازارها ) روز به روز قیمت ها را افزایش ( بدون تخفیف ) میزنند
برای خرید های وسایل لازم ساختمان از خزانه استفاده کنید
من شما را درک میکنم که سرمایه زیادی را تا به این مرحله ساختمان تدارک دیده اید


مغازه
دکان
مرکز خرید
فروشگاه

گاهی اوقات به معنی "خرید کردن" است

فروشگاه، مغازه


کلمات دیگر: