کلمه جو
صفحه اصلی

breast


معنی : سینه، پستان، نوک پستان، وجدان، افکار، هر چیزی شبیه پستان، سینه بسینهشدن، با سینه دفاع کردن
معانی دیگر : پستان (در پستانداران نر و ماده)، پستان زن یا مرد، چچو، ممه، آغوش، بر، کش، صدر، سینه ی حیوان، بخش پیشین و بالایی پیراهن و غیره، پیش سینه، هر چیزی که به سینه تشبیه شود، با سینه جلو رفتن (در شنا یا از میان جمعیت و غیره)، سینه کش رفتن، روی سینه خزیدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، پیشرفتن، سینه سپر کردن، (مجازی) منبع خوراک، سرچشمه ی تغذیه (روحی و جسمی)، (کان شناسی) ته دالان معدن (که در آن مشغول حفاری هستند)، برابر

انگلیسی به فارسی

سینه، پستان، (مجازاً) افکار، وجدان، نوک پستان، هرچیزی شبیه پستان، آغوش


سینه به سینه شدن، با سینه دفاع کردن


پستان، سینه، نوک پستان، وجدان، افکار، هر چیزی شبیه پستان، سینه بسینهشدن، با سینه دفاع کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: to make a clean breast of
(1) تعریف: the front part of the thorax; chest.
مشابه: heart

- The bird is primarily gray with a red breast.
[ترجمه KiNG,,,iRi] پرنده در درجه اول خاکستری با سینه قرمز است.
[ترجمه ترگمان] این پرنده در درجه اول با سینه سرخ به رنگ خاکستری درآمده است
[ترجمه گوگل] پرنده عمدتا خاکستری با پستان قرمز است
- The soldier's breast heaved once more.
[ترجمه ترگمان] بار دیگر سینه سرباز بلند شد
[ترجمه گوگل] سینه سرباز یک بار دیگر شدیدتر شد

(2) تعریف: either of two fleshy protuberances on the human chest, usu. more pronounced on females than on males, having a nipple at the center.
مشابه: bust

- She held the baby to her breast.
[ترجمه ترگمان] بچه را در آغوش گرفت
[ترجمه گوگل] او بچه را به سینه اش برگرداند

(3) تعریف: the corresponding glands of lower mammals.

(4) تعریف: the bosom, when considered the center of emotion or personal conviction.
مشابه: bosom, heart

- He felt in his breast that his actions were morally wrong.
[ترجمه SomeoneZ] در وجود خود احساس کرد که اعمالش به لحاظ اخلاقی اشتباه بوده اند.
[ترجمه ترگمان] در سینه اش احساس می کرد که رفتارش از نظر اخلاقی اشتباه است
[ترجمه گوگل] او در پستان خود احساس کرد که اعمال او از نظر اخلاقی اشتباه بوده است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: breasts, breasting, breasted
مشتقات: breastless (adj.)
(1) تعریف: to face, meet, or encounter; confront.

(2) تعریف: to climb or surmount (a mountain or obstruction).

• chest; one of a pair of milk secreting organs in female humans; similar organ in some female mammals; similar undeveloped organ in human males; bosom, heart, soul
face bravely, confront; come abreast of; stand before or against
a woman's breasts are the two soft rounded fleshy parts on her chest that can produce milk to feed a baby.
a person's chest can be referred to as his or her breast; a literary use.
when someone experiences an emotion, you can say that they feel it in their breast; a literary use.
a bird's breast is the front part of its body.
if you make a clean breast of something, you tell someone the truth about yourself or about something wrong that you have done.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] جبهه کار،سینه کار جلورو یا پیشروی دریک جهت تقریبا افقی.به جبهه کاریک فضای آماده سازی یااستخراجی نیزگفتهمی شود .
[بهداشت] پستان
[نساجی] سیلندر کوچک عقب ماشین کارد پشم که الیاف را باز کرده و تحویل سیلندر بزرگ می دهد
[معدن] جبه هکار (معادن زیرزمینی)

مترادف و متضاد

سینه (اسم)
bosom, bust, chest, breast, thorax

پستان (اسم)
breast, mamma

نوک پستان (اسم)
breast, nipple, pap, teat, papilla, tit, dug

وجدان (اسم)
breast, conscience, superego

افکار (اسم)
breast, thoughts

هر چیزی شبیه پستان (اسم)
breast

سینه بسینه شدن (فعل)
breast

با سینه دفاع کردن (فعل)
breast

front of upper body


Synonyms: bosom, bust, chest, front, mammary glands, mammilla, nipple, teat, udder


feelings, conscience


Synonyms: being, bosom, character, core, emotions, essential nature, heart, mind, psyche, seat of affections, sentiments, soul, spirit, thoughts


جملات نمونه

a bird with a yellow breast

پرنده‌ای با سینه‌ی زرد


breast pocket

جیب جلو جامه


1. breast of lamb
(گوشت) سینه ی گوسفند

2. breast pocket
جیب جلو جامه

3. chicken breast
سینه ی مرغ

4. the breast of the sea
دل دریا

5. chimney breast
(انگلیس) برآمدگی دیوار در اطراف بخاری چوب سوز دیواری (یا شومینه)،سینه ی بخاری

6. breaded chicken breast
سینه ی مرغ (سرخ شده) پوشیده از خرده نان

7. beat one's breast
تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن،سنگ چیزی را بر سینه زدن

8. make a clean breast of
کاملا اقرار کردن،(گناه و تقصیر و سر و غیره) آشکار کردن

9. patriotism welled in my breast
عشق میهن در سینه ام موج می زد.

10. the bullet pierced hassan's breast
گلوله سینه ی حسن را سوراخ کرد.

11. women are screened for breast cancer
زنان را از نظر سرطان پستان مورد آزمایش قرار می دهند.

12. a bird with a yellow breast
پرنده ای با سینه ی زرد

13. he did not dare to breast the party's leader
او جرات نمی کرد در مقابل رهبر حزب شاخ و شانه بکشد.

14. the baby sucks his mothers breast
کودک پستان مادر را می مکد.

15. the lump found in her breast is malignant
غده ای که در پستان او پیدا شده بدخیم است.

16. she crushed her child to her breast
او کودک خود را بر سینه ی خود فشرد.

17. she held the child to her breast
کودک را در آغوش گرفت.

18. the infant nestled at his mother's breast
نوزاد بر سینه ی مادرش غنوده بود.

19. a baby drinks milk from the mother's breast
نوزاد از پستان مادر شیر می خورد.

20. pari carved me a piece of chicken breast
پری یک قطعه گوشت سینه ی مرغ برایم برید.

21. the kittens were cuddling against their mother's breast
بچه گربه ها کنار سینه ی مادرشان آرمیده بودند.

22. The girl clutched her doll to her breast.
[ترجمه ترگمان]دختر عروسک را به سینه اش چسباند
[ترجمه گوگل]این دختر عروسک خود را به سینه اش چسبانده است

23. Breast/Mother's milk is the best nourishment for a baby.
[ترجمه ترگمان]شیر مادر بهترین تغذیه برای یک کودک است
[ترجمه گوگل]شیر / شیر مادر بهترین تغذیه برای یک کودک است

24. Breast cancer is the most common form of cancer among women in this country.
[ترجمه ترگمان]سرطان سینه شایع ترین شکل سرطان در میان زنان این کشور است
[ترجمه گوگل]سرطان پستان شایعترین نوع سرطان در میان زنان در این کشور است

25. Cancer of the breast in young women is uncommon.
[ترجمه ترگمان]سرطان پستان در زنان جوان غیرمعمول است
[ترجمه گوگل]سرطان پستان در زنان جوان غیر معمول است

26. She was feeding a baby at the breast.
[ترجمه ترگمان] اون داشت به یه بچه تو سینه شیر می داد
[ترجمه گوگل]او در حال سیر کردن نوزاد بود

27. Against the earth's sweet flowing breast.
[ترجمه ترگمان]در مقابل پستان شیرین شیرین زمین
[ترجمه گوگل]علیه پستان شیرین شیرین زمین

28. She developed a malignant breast tumour.
[ترجمه ترگمان]او تومور بدخیم رشد یافته بود
[ترجمه گوگل]او تومور پستان بدخیم را توسعه داد

29. Caged birds sometimes pluck out their breast feathers.
[ترجمه ترگمان]پرندگان کوچک گاهی پره ای سینه خود را بیرون می کشند
[ترجمه گوگل]پرندگان قفس دار بعضی وقت ها پاهای پستان خود را می کشند

30. Breast cancer is the leading cause of death for American women in their forties.
[ترجمه ترگمان]سرطان سینه عامل اصلی مرگ زنان آمریکایی در سنین ۴۰ سالگی است
[ترجمه گوگل]سرطان پستان عامل اصلی مرگ زنان آمریکایی در دهه چهل است

Their breasts were laden with medals.

سینه‌ی آنها (یا جلو اونیفورم آنها) پر از مدال بود.


A baby drinks milk from the mother's breast.

نوزاد از پستان مادر شیر می‌خورد.


That woman has small breasts.

آن زن پستان‌های کوچکی دارد.


The bullet pierced Hassan's breast.

گلوله سینه‌ی حسن را سوراخ کرد.


Patriotism welled in my breast.

عشق میهن در سینه‌ام موج می‌زد.


She held the child to her breast.

کودک را در آغوش گرفت.


chicken breast

سینه‌ی مرغ


breast of lamb

(گوشت) سینه‌ی گوسفند


the breast of the sea

دل دریا


ships breasting through the waves.

کشتی‌هایی که سینه‌ی امواج را می‌شکافتند.


we breasted through the crowd.

با فشار (یا تنه زدن) از میان جمعیت رد شدیم.


the hunters breasted up the slope.

شکارچیان سینه‌خیز از سربالایی بالا رفتند.


he did not dare to breast the party's leader.

او جرئت نمی‌کرد در مقابل رهبر حزب شاخ و شانه بکشد.


اصطلاحات

beat one's breast

تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن، سنگ چیزی را بر سینه زدن


make a clean breast of

کاملاً اقرار کردن، (گناه و تقصیر و سر و غیره) آشکار کردن


پیشنهاد کاربران

این همون سینه میشه. ب نظرم ممه با Boobs مطابق تره.

سینه، پستان

organ of the humans body - in mothers to breastfeed the baby

معنی گوشت سینه مرغ هم میده


کلمات دیگر: