پسوند ( suffix )
• (1) تعریف: not containing or taking in; without.
- fat-free
[ترجمه ترگمان] عاری از چربی
[ترجمه گوگل] بدون چربی
- drug-free
[ترجمه ترگمان] عاری از دارو
[ترجمه گوگل] بدون مواد مخدر
• (2) تعریف: not requiring.
- tax-free
[ترجمه ترگمان] بدون مالیات
[ترجمه گوگل] بدون مالیات
- duty-free
[ترجمه ترگمان] معاف از تکلیف
[ترجمه گوگل] بخشوده از حقوق گمرکی
صفت ( adjective )
حالات: freer, freest
عبارات: free and easy
• (1) تعریف: being without hindrance or constraint; not enslaved or imprisoned.
• مترادف: at liberty, emancipated, enfranchised, liberated
• متضاد: enslaved, imprisoned, restricted
• مشابه: footloose, freeborn, loose, spontaneous, uninhibited, unrestricted
- After twenty years in prison, he was a free man at last.
[ترجمه ترگمان] بعد از بیست سال زندان، او بالاخره آزاد شد
[ترجمه گوگل] پس از بیست سال زندان، او در نهایت یک مرد آزاد بود
• (2) تعریف: able to move or act.
- Being divorced now, she is free to marry again.
[ترجمه نکن اسب 🐎] نمی دونن کدوم درسته. ( گوگل یا ترمگان )
[ترجمه ترگمان] حالا از هم جدا شدن، آزاد است که دوباره ازدواج کند
[ترجمه گوگل] در حال حاضر ازدواج کرده است، او آزاد است که دوباره ازدواج کند
• (3) تعریف: unloosed, disattached, or separated from contact that impedes.
• مترادف: clear, detached, separate, unattached, unloosened
• مشابه: disengaged, loose, untied
- The sign became free and blew away in the wind.
[ترجمه ترگمان] این علامت آزاد شد و در باد فوت کرد
[ترجمه گوگل] این علامت آزاد شد و در باد باد شد
• (4) تعریف: not blocked or impeded.
• مترادف: clear, open, wide-open
• مشابه: accessible, available, loose, unoccupied
- The drain is now free.
[ترجمه ترگمان] حالا فرار رایگان است
[ترجمه گوگل] تخلیه در حال حاضر آزاد است
• (5) تعریف: characterized by self-government and the existence of civil and political rights and liberties for all citizens.
• مترادف: autonomous, independent, self-governing, sovereign
• متضاد: unfree
- They fought to establish a free society after decades of repression.
[ترجمه ترگمان] آن ها پس از دهه ها سرکوبی، برای ایجاد یک جامعه آزاد مبارزه کردند
[ترجمه گوگل] آنها پس از دهه های سرکوب، برای ایجاد یک جامعه آزاد مبارزه کردند
• (6) تعریف: not subject to outside authority or restrictions.
• مترادف: independent, sovereign, unrestricted
• متضاد: controlled
• مشابه: autonomous
- A free press is essential to democracy.
[ترجمه ترگمان] یک مطبوعات آزاد برای دموکراسی ضروری است
[ترجمه گوگل] مطبوعات آزاد برای دموکراسی ضروری است
• (7) تعریف: released from burdens or worry (usu. fol. by "of" or "from").
• مترادف: disencumbered, unburdened
• متضاد: encumbered
• مشابه: carefree, fancy-free, footloose
- When she inherited that money, she became free of her financial burden.
[ترجمه ترگمان] وقتی او این پول را به ارث برد، او از بار مالی خود آزاد شد
[ترجمه گوگل] هنگامی که او این پول به ارث برده بود، او از هزینه مالی خود آزاد شد
- With his children all making a living now, he felt free from worry.
[ترجمه ترگمان] اکنون با فرزندانش زندگی می کرد و از نگرانی آزاد شده بود
[ترجمه گوگل] با اینکه بچه ها همه زندگی خود را در حال حاضر زندگی می کنند، او احساس ناخوشایند می کند
• (8) تعریف: having no obligations or previous commitments.
• متضاد: busy, engaged
- I have a meeting Thursday, but I'm free on Friday.
[ترجمه ترگمان] من پنجشنبه جلسه دارم، اما جمعه آزاد هستم
[ترجمه گوگل] من یک جلسه دارم پنج شنبه، اما روز جمعه من آزاد هستم
• (9) تعریف: requiring no payment in return.
• مترادف: complimentary, gratis, gratuitous, on the house
• مشابه: voluntary
- That store gives a free balloon to every child.
[ترجمه Mohamad ilya] آن فروشگاه به هر کودک یک بادکنک رایگان می دهد.
[ترجمه نکن خروس 🐓] این فروشگاه به همه ی کودکان، بادکنک مجانی میدهد
[ترجمه ترگمان] آن فروشگاه یک بادکنک آزاد به همه کودکان می دهد
[ترجمه گوگل] این فروشگاه یک بالون رایگان برای هر کودک می دهد
• (10) تعریف: empty, as a space; not occupied.
• مترادف: available, unoccupied, vacant
• متضاد: engaged, occupied
• مشابه: clear, empty, open, unreserved
- Is this seat free?
[ترجمه نکن گوریل 🦍] صندلی مفت وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] این صندلی خالیه؟
[ترجمه گوگل] آیا این صندلی رایگان است؟
- We drove around till we finally found a free space to park.
[ترجمه ترگمان] ما به اطراف راندیم تا اینکه بالاخره یک فضای خالی برای پارک پیدا کردیم
[ترجمه گوگل] ما به اطراف رفتیم تا بالاخره یک فضای آزاد برای پارک پیدا کردیم
• (11) تعریف: no longer dependent on someone or something.
- She is now free of drugs and alcohol.
[ترجمه ترگمان] او اکنون عاری از دارو و الکل است
[ترجمه گوگل] او اکنون از مواد مخدر و الکل آزاد است
• (12) تعریف: presumptuous; bold; forward.
• مترادف: assertive, assuming, bold, forward, presumptuous
• مشابه: audacious, brash, brazen, bumptious, high-handed, pushy, unrestrained
- You're a bit free with your remarks tonight!
[ترجمه ترگمان] امشب از remarks خلاص شدی!
[ترجمه گوگل] شما امشب با اظهارات خود کمی مایلید!
• (13) تعریف: open or available to all.
• مترادف: open
• مشابه: available, public, unlimited, unreserved
- The park is a free and inviting place to take a stroll.
[ترجمه ترگمان] پارک یک مکان آزاد و دعوت کننده برای قدم زدن است
[ترجمه گوگل] پارک یک مکان رایگان و جذاب برای پیاده روی است
• (14) تعریف: generous in spirit.
• مترادف: liberal, open, openhearted
• مشابه: charitable, generous, open-minded, openhanded, tolerant
• (15) تعریف: loose or unrestrained in behavior.
• مترادف: abandoned, loose, spontaneous, uninhibited, unrestrained
• مشابه: immoderate, intemperate, promiscuous, wanton
قید ( adverb )
حالات: freer, freest
• (1) تعریف: in a free manner.
• (2) تعریف: without cost.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: frees, freeing, freed
مشتقات: freely (adv.), freeness (n.)
• (1) تعریف: to set loose from bondage; make free.
• متضاد: capture, enslave, incarcerate, jail, restrain, seize, shut, take
• مشابه: acquit, amnesty, deliver, emancipate, liberate, loose, rescue, spring
• (2) تعریف: to disattach, unloose, or make clear of obstruction.
• مشابه: extricate, loose, rid, spring
• (3) تعریف: to release, esp. from burdens or worry (usu. fol. by of or from).
• مشابه: absolve, acquit, deliver, ease, extricate, loose, release, relieve