کلمه جو
صفحه اصلی

rod


معنی : میل، میله، قدرت، چوب، عصا، ترکه، برق گیر، میله دار کردن
معانی دیگر : چوب (راست و نازک)، راست شاخه، (معمولا با: the) تنبیه، گوشمالی، چوبکاری، (انجیل) عصا، (از فلز یا چوب یا پلاستیک و غیره) میل، سنبه، دیلم، وشنگ، مرود، (انجیل) نژاد، تخمه، تبار، گرز مرصع (که شاهان در مراسم رسمی به دست می گرفتند و نشانه ی قدرت و مقام بود)، (مجازی) قدرت و اقتدار، ابهت، (یکان سنجش درازا برابر با 5/03 متر یا پنج و نیم یارد) راد، راد مربع (برابر با 25/29 متر مربع)، (امریکا - خودمانی) تپانچه، (امریکا - خودمانی) رجوع شود به: hot rod، (مهره داران) یاخته ی میله مانند، میل یاخته (در مردمک چشم)، (ترکیزه شناسی) ریزجاندار باسیل مانند، میلیزه سان، رجوع شود به: fishing rod

انگلیسی به فارسی

میله


عصا، چوب، ترکه، میل، میله، قدرت، برق گیر، میله دار کردن


میله، چوب، عصا، میل، ترکه، برق گیر، قدرت، میله دار کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: rodlike (adj.)
(1) تعریف: a straight, thin, usu. round and inflexible stick, shaft, or bar.
مترادف: baton, dowel, staff, stick, wand
مشابه: bar, pole, switch

(2) تعریف: see fishing rod.
مشابه: pole

(3) تعریف: a unit of length equal to 16.5 feet or 5.029 meters.

(4) تعریف: a unit of area equal to 30.25 square yards or 25.29 square meters.

(5) تعریف: any of the cells in the retina that are rod-shaped and sensitive to dim light.

(6) تعریف: a stick, switch, or the like used for punishment, or punishment itself, generally (often prec. by the).
مترادف: birch, chastisement, lash, punishment, scourge, switch
مشابه: whip

(7) تعریف: (slang) a handgun.
مترادف: handgun, heater, pistol
مشابه: piece

• male first name (form of roderick or rodney)
stick, shaft; stick or bundle of twigs used for whipping; punishment; pistol (slang)
a rod is a long, thin metal or wooden bar.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] میله - شاخص - سوزن
[برق و الکترونیک] میله
[مهندسی گاز] میله، میل زدن، شاخص
[ریاضیات] میل، شاخص، مفتول، میله، میله ی مدرج، میل گرد

مترادف و متضاد

میل (اسم)
stomach, addiction, bar, desire, liking, tendency, will, shaft, propensity, leaning, goodwill, penchant, relish, axle, rod, bent, vocation, inclining, predilection, zest, hade, milestone, predisposition, proclivity

میله (اسم)
style, bar, beam, shaft, stalk, stem, probe, arbor, axis, axle, pivot, rod, spit, pintle, pillar, shank, scape, fust, tige, virgule

قدرت (اسم)
might, potency, power, authority, rod, zing, vigor, sovereignty, nerve, posse, vim, godown, staying power, puissance, strong arm, vis

چوب (اسم)
shaft, stick, bat, rod, wood, timber, stave, spunk

عصا (اسم)
stick, bat, rod, ferule, cane, wand, walking stick, baton, truncheon

ترکه (اسم)
switch, branch, rod, offshoot, wand, bequest, twig, sprig, heirloom, spray, bough, wattle, scion

برق گیر (اسم)
rod, lightning arrester, spark arrester

میله دار کردن (فعل)
rod, pale, spoke

bar, pole


Synonyms: baton, billet, birch, cane, cylinder, dowel, ingot, mace, pin, rodule, scepter, sceptre, shaft, slab, spike, staff, stave, stick, strip, switch, wand


جملات نمونه

1. a rod to equalize the pressure on a set of springs
میله ای برای تنظیم یکنواخت فشار وارده بر فنرها

2. leveling rod
چوب ترازیابی

3. the rod is held in its place by four screws
میله با چهار پیچ در جای خود ثابت شده است.

4. the rod of god
عصای خداوند

5. a bent rod
میله ی کج

6. a curtain rod
میله (یاچوب) پرده

7. a lightning rod
(میله ی) برقگیر

8. a piston rod
میل پیستون

9. a stiff rod
میله ی خم نشو

10. an iron rod
میله ی آهنی

11. an iron rod
میله ی آهنین

12. run the rod in and out of the hole to make it bigger
میله را چند بار بکن توی سوراخ و در بیاور تا گشادتر شود.

13. spare the rod and spoil the child
کنار گذاشتن چوب همانا و لوس شدن بچه همان

14. spare the rod and spoil the child
(ضرب المثل) تا چوب در کار نباشد بچه لوس بار می آید

15. make a rod for one's own back
برای خود دردسر درست کردن،خود را در مخمصه قرار دادن

16. he plunged the rod into the pipe to clear it
او میله را در لوله فرو کرد تا آن را باز کند.

17. she stuffed the rod into the hole
میله را در سوراخ تپاند.

18. to fear god's rod
از تنبیه خداوند هراسیدن

19. to square a rod
میله ای را چهارگوش کردن

20. rule with a rod of iron
با ستمگری و خشونت حکومت کردن

21. to electrify a glass rod
میله ای شیشه ای را دارای بار الکتریکی کردن

22. a pipe is a hollow rod
لوله عبارتست از یک میله ی توخالی.

23. The senator has become a lightning rod for criticism.
[ترجمه ترگمان]سناتور برای انتقاد از یک میله برق گیر شده
[ترجمه گوگل]سناتور تبدیل به یک رعد و برق برای انتقاد شده است

24. Both Rod and Phil are football fanatics.
[ترجمه ترگمان]هم رود و هم فیل متعصبان فوتبال هستند
[ترجمه گوگل]هر دو راد و فی متعصبان فوتبال هستند

25. Pass me a bamboo rod.
[ترجمه ترگمان] یه چوب بامبو بده
[ترجمه گوگل]من یک میله بامبو را بردارید

26. The worker bent an iron rod into a hoop.
[ترجمه ترگمان]کارگر میله آهنی را به یک حلقه تبدیل کرد
[ترجمه گوگل]کارگر یک میله آهن را به یک حلقه خم می کند

27. I rested my fishing rod against a pine bough.
[ترجمه ترگمان]چوب ماهیگیری خود را روی شاخه درختی تکیه دادم
[ترجمه گوگل]من ماهیگیری خود را در برابر یک شاخه کاج باز کردم

spare the rod and spoil the child

کنار گذاشتن چوب همانا و لوس شدن بچه همان


to fear God's rod

از تنبیه خداوند هراسیدن


the rod of God

عصای خداوند


a curtain rod

میله (یاچوب) پرده


a lightning rod

(میله‌ی) برق‌گیر


leveling rod

چوب ترازیابی


an iron rod

میله‌ی آهنین


The concrete pillars are reinforced with steel rods.

ستون‌های بتونی با میله‌های پولادین تقویت شده‌اند.


a piston rod

میل پیستون


اصطلاحات

hit (or ride) the rods

(امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن


make a rod for one's own back

برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن


rule with a rod of iron

با ستمگری و خشونت حکومت کردن


پیشنهاد کاربران

درمهندسی شیمی وشیمی یعنی پیوند

کمان چوبی

سلول های میله ای چشم

سلول های میله ای یا استوانه ای چشم برای دید در شب. rod cells

میله محک

hot rod
به نقل از هزاره:
( در آمریکا، عامیانه ) ماشینِ تقویت شده

چوب ماهیگیری

سیم - تار ( موسیقی سازهای سیمیRod6, 5, 4 )

چوب دست


کلمات دیگر: