کلمه جو
صفحه اصلی

treat


معنی : چیز لذت بخش، رفتار کردن، مربوط بودن به، مهمان کردن، سالم کردن، درمان کردن، تلقی کردن، مورد عمل قرار دادن، بحث کردن، درمان شدن
معانی دیگر : عمل کردن، (با کسی) تا کردن، (معمولا با: with یا for) مذاکره کردن، معامله کردن، (معمولا با: of - به ویژه نگارش یا سخنرانی) پرداختن به، گرفتن، درباره ی چیزی بودن، (در رستوران و غیره) خرج (دیگری یا دیگران را) دادن، (به ویژه شیمی) افزودن، (چیزی را به چیز دیگر) اضافه کردن، زدن، عمل آوردن، پردازیدن، تصفیه (یا پرداخت یا هر عمل فنی لازم را) کردن، (پزشکی) تیمار کردن، پرستاری کردن، مداوا کردن، (در رستوران) خوراک (که پول آن را دیگری داده است)، مهمانی، دعوت، لذت، حظ، کیف، فیض، بندهش، (با: -self) برای خود خریدن، (با خرید) دل از عزا درآوردن، فرض کردن، بحک کردن، سروکارداشتن با، خوراک رایگان

انگلیسی به فارسی

پذیرایی کردن، مهمان کردن


رفتار کردن با، تا کردن با، برخورد کردن با


مورد بررسی قرار دادن، مورد بحث قرار دادن، پرداختن به، طرح کردن، مطرح کردن


درمان کردن، معالجه کردن، مداوا کردن، علاج کردن، دوا و درمان کردن


(چوب و غیره) عمل آوردن، پروردن


(رسمی، کهنه) مذاکره کردن، به گفتگو نشستن، وارد بحث شدن


تحفه، نعمت، موهبت، مایه‌ی لذت


پذیرایی، مهمان کردن


درمان شود، چیز لذت بخش، رفتار کردن، درمان کردن، تلقی کردن، سالم کردن، مورد عمل قرار دادن، بحث کردن، مربوط بودن به، مهمان کردن، درمان شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: treats, treating, treated
(1) تعریف: to behave toward (a person or animal) in a particular way.
مترادف: relate to
مشابه: deal with, handle

- The prisoners were treated cruelly.
[ترجمه مریم] با زندانیان بی رحمانه رفتار شد.
[ترجمه پریا] با زندانیان بی رحمانه رفتار کردند
[ترجمه ترگمان] اسیران بی رحمانه رفتار می کردند
[ترجمه گوگل] زندانیان بی رحمانه رفتار کردند
- Stop treating me like a child!
[ترجمه رها] با من بچه گونه رفتار نکن
[ترجمه نسترن] یعنی من بچه نیستم پس مثل بچه ها با من رفتار نکن
[ترجمه فرید] مثل بچه ها با من رفتار نکن
[ترجمه ترگمان] ! اینقدر با من مثل یه بچه رفتار نکن
[ترجمه گوگل] متوقف کردن رفتار من مثل یک کودک!
- You should treat the kitten more gently.
[ترجمه ده خورخه دوسنتوس] باید با بچه گربه ها آروم تر رفتار کنی
[ترجمه ترگمان] باید با بچه گربه بیشتر رفتار کنی
[ترجمه گوگل] شما باید بچه گربه را به آرامی درمان کنید

(2) تعریف: to deal with, manage, or consider in a particular way.
مترادف: deal with, handle
مشابه: cope with, deal, manage, process, represent

- In these cases, the law treats everyone the same.
[ترجمه ترگمان] در این گونه موارد، قانون با همه یک سان رفتار می کند
[ترجمه گوگل] در این موارد، قانون به همه مربوط است
- We will treat this information as top secret.
[ترجمه kevin] این اطلاعات جاشون امنه
[ترجمه فرید] ما این اطلاعات را فوق محرمانه در نظر خواهیم گرفت.
[ترجمه ترگمان] ما با این اطلاعات به عنوان راز برتر رفتار خواهیم کرد
[ترجمه گوگل] ما این اطلاعات را به عنوان راز بالا نگاه خواهیم کرد
- He treated her request as trivial.
[ترجمه mahdi sadeghi] او درخواست او را جزیی و بی اهمیت در نظر گرفت.
[ترجمه ترگمان] او به تقاضای او به اندازه ناچیز عمل می کرد
[ترجمه گوگل] او درخواست خود را به عنوان بی اهمیت تلقی کرد

(3) تعریف: to discuss in speech or writing.
مترادف: address, discuss
مشابه: analyze, consider, deal with, examine, touch

- Issues related to conservation will be treated in the next chapter.
[ترجمه ترگمان] موضوعات مربوط به حفاظت در فصل بعد مورد درمان قرار خواهند گرفت
[ترجمه گوگل] مسائل مربوط به حفاظت در فصل بعد مورد بررسی قرار خواهد گرفت

(4) تعریف: to relieve or cure (a disease or illness).
مترادف: cure, heal, relieve, remedy
مشابه: attend, doctor, medicate, minister, nurse, patch

- Doctors treated the disease with penicillin.
[ترجمه ترگمان] پزشکان این بیماری را با پنی سیلین درمان کردند
[ترجمه گوگل] پزشکان این بیماری را با پنی سیلین درمان کردند

(5) تعریف: to give medical attention to.
مترادف: doctor, nurse
مشابه: diagnose, medicate, take care of

- The doctor treats twenty patients a day.
[ترجمه ترگمان] پزشک روزانه بیست بیمار را درمان می کند
[ترجمه گوگل] دکتر روزانه بیست بیمار را درمان می کند

(6) تعریف: to offer (food, drink, or entertainment) to at one's own expense.
مشابه: dine, entertain

- She offered to treat us to lunch.
[ترجمه ترگمان] او پیشنهاد کرد که با ما ناهار بخورد
[ترجمه گوگل] او پیشنهاد کرد که با ما ناهار بخورد

(7) تعریف: to act upon in order to achieve a desired result.
مشابه: dose

- He treated the wood with varnish.
[ترجمه فرید] او با استفاده از روغن جلا چوب را براق نمود.
[ترجمه ترگمان] با varnish چوب را درمان کرد
[ترجمه گوگل] او چوب را با لاک زدن درمان کرد
- The water is treated with chlorine.
[ترجمه میلاد] آب با کلر فرآوری می شود
[ترجمه فرید] آب با کلر تصفیه می شود.
[ترجمه ترگمان] آب با کلرین درمان می شود
[ترجمه گوگل] آب با کلر درمان می شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to deal with a subject, topic, or theme in speech or writing (often fol. by of).
مترادف: deal
مشابه: consider, speak

- It's an essay that treats of politics.
[ترجمه ترگمان] این مقاله ای است که درباره سیاست صحبت می کند
[ترجمه گوگل] این یک مقاله است که رفتار سیاست دارد

(2) تعریف: to take responsibility for the cost of providing food, drink, or entertainment to another.
مترادف: buy, pay
مشابه: entertain

- You don't have to pay; the boss is treating.
[ترجمه فرید] شما نمیخواد پرداخت کنید رئیس حساب میکنه
[ترجمه ترگمان] تو مجبور نیستی پول بدی، رئیس داره درمانش می کنه
[ترجمه گوگل] شما مجبور نیستید پرداخت کنید رئیس کار می کند
اسم ( noun )
مشتقات: treatable (adj.)
(1) تعریف: the act of taking responsibility for the cost of providing food, drink, or entertainment to another.

- He told us that the ice cream was his treat.
[ترجمه خورخه دوسانتولوس] او به ما گفت که بستنی به حساب او بوده.
[ترجمه ترگمان] اون به ما گفت بستنی مال اون بوده
[ترجمه گوگل] او به ما گفت که بستنی درمان او بود

(2) تعریف: anything regarded as a source of pleasure.
مترادف: delicacy, goody
مشابه: indulgence, luxury, morsel, pleasure, present

- Chocolate is his favorite treat.
[ترجمه ترگمان] شکلات درمان مورد علاقه اوست
[ترجمه گوگل] شکلات مورد علاقه او است

• delight; refreshment or entertainment given to its recipient without cost; the bearing of the cost of a treat
relate to, deal with; process; care for a patient; give a treat; pay for, pick up the check (e.g.: "let's take a break, i will treat you for lunch")
if you treat someone or something in a particular way, you behave towards them or deal with them in that way.
when a doctor treats a patient or an illness, he or she tries to make the patient well again.
if something such as wood or cloth is treated, a special substance is put on it to protect it or give it special properties.
if you treat yourself, you buy or arrange something special which you will enjoy. if you treat someone else, you buy or arrange something special which they will enjoy.
if you give someone a treat, you buy or arrange something special for them which they will enjoy.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] مورد عمل قرار دادن، رفتارکردن، تصفیه کردن
[نساجی] عمل کردن
[ریاضیات] رفتار کردن، بحث کردن، مربوط بودن به، بررسی کردن، مورد بررسی قرار دادن، تفسیر کردن، تعبیر کردن

مترادف و متضاد

چیز لذت بخش (اسم)
treat

رفتار کردن (فعل)
demean, act, behave, treat, handle

مربوط بودن به (فعل)
treat, concern, allude, pertain to

مهمان کردن (فعل)
treat, invite, banquet, guest

سالم کردن (فعل)
treat, cure

درمان کردن (فعل)
treat, remedy

تلقی کردن (فعل)
treat

مورد عمل قرار دادن (فعل)
treat

بحث کردن (فعل)
treat, tussle

درمان شدن (فعل)
treat

pleasing entity or occurrence


Synonyms: amusement, banquet, celebration, dainty, delicacy, delight, enjoyment, entertainment, feast, fun, gift, goody, gratification, joy, party, pleasure, refreshment, satisfaction, surprise, sweet, thrill, tidbit


Antonyms: bad fortune


act, behave towards


Synonyms: account, act with regard to, appraise, conduct, conduct oneself toward, consider, deal with, employ, estimate, evaluate, handle, have business with, have recourse to, have to do with, hold, look upon, manage, negotiate, play, rate, react toward, regard, respect, serve, take, use, value, wield


doctor, medicate


Synonyms: administer, apply treatment, attend, care for, cure, dose, dress, heal, medicament, minister to, nurse, operate, prescribe


Antonyms: harm, hurt, injure


pay the bill for someone else


Synonyms: amuse, blow, buy for, divert, entertain, escort, feast, foot the bill, give, indulge, pay for, pick up the check, pick up the tab, play host, provide, regale, satisfy, set up, spring for, stake, stand, take out, wine and dine


be concerned with; discuss


Synonyms: advise, approach, arrange, comment, confabulate, confer, consider, consult, contain, criticize, deal with, deliberate, discourse on, enlarge upon, explain, go into, interpret, manipulate, reason, review, speak about, study, tackle, talk about, think, touch upon, weigh, write about


Antonyms: ignore, neglect


جملات نمونه

1. treat them well
با آنها خوش رفتاری کن (خوب رفتار کن).

2. treat with honor
تجلیل کردن،مورد احترام قرار دادن،گرامی داشتن

3. to treat a substance with sulfuric acid
به ماده ای اسید سولفوریک زدن

4. to treat a wound
زخم را مداوا کردن

5. to treat friends and strangers with equity
با دوست و غریبه یکسان رفتار کردن (تبعیض قایل نشدن)

6. we must treat animals with humanity
بایستی نسبت به حیوانات مروت داشته باشیم.

7. a father must treat all his children alike
پدر باید با همه ی فرزندانش یکسان رفتار کند.

8. you must not treat this matter lightly
نباید این قضیه را سرسری بگیری.

9. it is monstrous to treat women like that
آنچنان رفتار نسبت به زنان وحشیانه است.

10. he invited us to a treat at shamshiry
او ما را (برای خوراک) به شمشیری دعوت کرد.

11. it is not easy to treat with him
معامله با او کار آسانی نیست.

12. my sons david and john treat all kinds of patients
پسرهایم دیوید و جان انواع بیماران را درمان می کنند.

13. the prime minister was to treat for peace
قرار بود نخست وزیر درباره ی صلح مذاکره کند.

14. seeing her after ten years was quite a treat
دیدن او پس از ده سال فیض بزرگی بود.

15. New ways to treat arthritis may provide an alternative to painkillers.
[ترجمه ترگمان]روش های جدید برای درمان ورم مفاصل ممکن است جایگزین مصرف مسکن شود
[ترجمه گوگل]راه های جدید برای درمان آرتریت ممکن است جایگزین برای کمردرد باشد

16. How do we treat the life, the life how we treat.
[ترجمه ترگمان]ما چگونه با زندگی، زندگی و نحوه برخورد ما رفتار می کنیم
[ترجمه گوگل]چگونه ما با زندگی، زندگی چگونه رفتار می کنیم

17. It was lawful for the doctors to treat her in whatever way they considered was in her best interests.
[ترجمه ترگمان]برای دکترها قانونی بود که با او به هر طریقی که در نظر داشت، رفتار کنند
[ترجمه گوگل]برای پزشکان قانونی بود که او را به نحوی که در نظر گرفته شده بود، در نظر داشت

18. Don't treat me badly just because you had a bad day.
[ترجمه Sarii] با من بد رفتار نکنید فقط به خاطر اینکه روز بدی داشته اید
[ترجمه فرشاد] دلیلی ندارد که به خاطر اینکه روز بدی را سپری کرده اید، با من بد رفتاری کنید!
[ترجمه ترگمان]بد جوری با من رفتار نکن، فقط چون روز بدی داشتی
[ترجمه گوگل]فقط به خاطر اینکه روز بدی را تجربه کرده اید، به من بدبینی نکنید

19. I shall treat that suggestion with the contempt it deserves.
[ترجمه ترگمان]من این پیشنهاد را با تحقیری که شایسته آن است انجام خواهم داد
[ترجمه گوگل]من باید این پیشنهاد را با تحقیری که شایسته آن است، درمان کنم

20. They treat their children very badly.
[ترجمه الينا رسولي] آنها با کودکان خود بسیار بد رفتار می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها با بچه های خود خیلی بد رفتار می کنند
[ترجمه گوگل]آنها بسیار بد رفتار می کنند

21. She was cooking fish as a treat.
[ترجمه no one] او ( مونث ) از پختن ماهی به عنوان یک درمان استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان]او در حال پختن ماهی به عنوان یک درمان بود
[ترجمه گوگل]او بود پخت و پز ماهی به عنوان یک درمان

22. No one knew how to treat this dreaded disease.
[ترجمه no one] هیچ کس نمیدانست چگونه این بیماری مخوف را درمان کند
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی دانست چگونه این مرض وحشتناک را درمان کند
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی دانست چگونه با این بیماری مخوف رفتار کند

23. We are going to treat you like a king today.
[ترجمه ترگمان]امروز با شما مثل یک پادشاه رفتار می کنیم
[ترجمه گوگل]ما امروز به عنوان یک پادشاه رفتار خواهیم کرد

24. It was barbarous to treat prisoners in that manner.
[ترجمه ترگمان]با این رفتار زندانی ها خیلی وحشیانه بود
[ترجمه گوگل]به این ترتیب برای زندانیان مقصر بود

25. The doctor was able to treat the disease although he could not put his finger on the exact cause.
[ترجمه ترگمان]دکتر می توانست بیماری را درمان کند، هرچند که نمی توانست انگشتش را به علت درست نگه دارد
[ترجمه گوگل]دکتر توانست بیماری را درمان کند، گرچه او نمیتوانست انگشت خود را روی علت دقیق قرار دهد

26. Children are taught to treat their parents and teachers with deference?
[ترجمه ترگمان]به کودکان آموزش داده می شود که با احترام به والدین و معلمان خود رفتار کنند؟
[ترجمه گوگل]بچه ها تدریس می شوند تا والدین و معلمان خود را با احترام رفتار کنند؟

treat somebody as / like

با کسی مثل...برخورد کردن


treat something as

(حرف، عمل) تلقی کردن، قلمداد کردن، فرض کردن، گرفتن


treat of

(رسمی، کهنه) در باب...بودن، مطرح کردن


treat with

(حشره‌کش و غیره) زدن به، آغشته کردن به


treat somebody/oneself to

با...از کسی/خود پذیرایی کردن، خود را /کسی را به...مهمان کردن


treat somebody like dirt / a dog

با کسی مثل سگ رفتار کردن، با کسی بدرفتاری کردن


This is my treat.

نوبت پذیرایی / مهمانی من است/ نوبت من است پول بدهم.


look/work a treat

خوب عمل کردن، محشر بودن، خوب از کار درآمدن


پیشنهاد کاربران

خوشی ، حال

اتفاق غیر منتظره و لذت بخش

بی خطر کردن

treat به معنا مهمان کردن است
به طور مثال
ltś my treat
یعنی
I want to pay for it


بعنوان فعل یعنی رفتار کردن
بعنوان اسم یعنی بک چیز لذت بخش
It's a treat
یعنی حال میدهد

treat یعنی رفتار کردن

Treat sth as تلقی کردن، قلمداد کردن، فرض کردن، گرفتن

برای خود چیزی گرفتن . مهمان کردن. چیز لذت بخش

چیز جالب ( noun )

مورد بررسی قرار دادن

محسوب شدن


مهمان _در جمله next time it s my treat یعنی دفعه بعد مهمان من

حال دادن، حال

در حقوق به معنی معامله

درحقوق به معنی معاهده

درمان کردن، معالجه کردن

( زباله های جامد ) پالایش کردن، ( فاضلاب ) تصفیه کردن، ( پسماند ) پردازش کردن

مهربان رفتار کردن. گفتگو با لحنی دوستانه

برخورد کردن

to regard, consider, and handle in a certain way
to act or behave in a specified manner toward
to discuss settlement
negotiate
to engage in negotiations, as to reach a settlement or agree on terms
to deal with a subject or topic in writing or speech - often used with of

غذای حیوان خانگی

نوعی تعارف کردن یا مهمان کردن کسی برای خرید

کالای جالب خرید شده بدون برنامه ریزی قبلی

در نظر گرفتن

در نظر گرفتن
مدّ نظر قرار دادن

کسی را مهمان خود کردن

پاداش - جایزه

Treat=gift, present
همونطور سینِنیم اش مشخصه معنی هدیه میده ( چیزی که به دیگران میدهیم که باعث خوشحالی شون میشه )

به عمل آمدن. بزرگ کردن. پرورش دادن مثلا درthese cows have been treated by grassیعنی این گاوها با یونجه پرورش یافته اند ( به عمل آمده اند )

تربیت کردن

برنامه ی تفریحی

استفاده - رسیدگی

یعنی درمان کردن

درمان کردن ( verb )
the doctor is treating him for cancer


رفتار کردن

( نساجی ) پخت

در نظر گرفتن، پنداشتن

درمان

حساب کدن

Treat در معنای فعل یعنی " رفتار کردن" یا " درمان کردن"، اما همین فعل خود اسم نیز می باشد، سوای treatment که اسم همین فعل است و به معنای درمان یا رفتار
پس:
فعل:
● درمان کردن
● رفتار کردن

اسم:
●کار خوشایند یا باحال ( برای دیگران یا دیگران برای شما )
● غذای معرکه ( که اولین بار تست میکنید )

لحاظ کردن

عیدی
مثال:
a Christmas treat

معامله

به نظم درآوردن


دعوت کردن


مراقبت یا محافظت کردن

در نظر گرفتن * قلمداد کردن

برخورد کردن، مواجه شدن

در فراوری مواد معدنی
اصلاح کردن


with out meaning Eng


کلمات دیگر: