فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: treats, treating, treated
• (1) تعریف: to behave toward (a person or animal) in a particular way.
• مترادف: relate to
• مشابه: deal with, handle
- The prisoners were treated cruelly.
[ترجمه مریم] با زندانیان بی رحمانه رفتار شد.
[ترجمه پریا] با زندانیان بی رحمانه رفتار کردند
[ترجمه ترگمان] اسیران بی رحمانه رفتار می کردند
[ترجمه گوگل] زندانیان بی رحمانه رفتار کردند
- Stop treating me like a child!
[ترجمه رها] با من بچه گونه رفتار نکن
[ترجمه نسترن] یعنی من بچه نیستم پس مثل بچه ها با من رفتار نکن
[ترجمه فرید] مثل بچه ها با من رفتار نکن
[ترجمه ترگمان] ! اینقدر با من مثل یه بچه رفتار نکن
[ترجمه گوگل] متوقف کردن رفتار من مثل یک کودک!
- You should treat the kitten more gently.
[ترجمه ده خورخه دوسنتوس] باید با بچه گربه ها آروم تر رفتار کنی
[ترجمه ترگمان] باید با بچه گربه بیشتر رفتار کنی
[ترجمه گوگل] شما باید بچه گربه را به آرامی درمان کنید
• (2) تعریف: to deal with, manage, or consider in a particular way.
• مترادف: deal with, handle
• مشابه: cope with, deal, manage, process, represent
- In these cases, the law treats everyone the same.
[ترجمه ترگمان] در این گونه موارد، قانون با همه یک سان رفتار می کند
[ترجمه گوگل] در این موارد، قانون به همه مربوط است
- We will treat this information as top secret.
[ترجمه kevin] این اطلاعات جاشون امنه
[ترجمه فرید] ما این اطلاعات را فوق محرمانه در نظر خواهیم گرفت.
[ترجمه ترگمان] ما با این اطلاعات به عنوان راز برتر رفتار خواهیم کرد
[ترجمه گوگل] ما این اطلاعات را به عنوان راز بالا نگاه خواهیم کرد
- He treated her request as trivial.
[ترجمه mahdi sadeghi] او درخواست او را جزیی و بی اهمیت در نظر گرفت.
[ترجمه ترگمان] او به تقاضای او به اندازه ناچیز عمل می کرد
[ترجمه گوگل] او درخواست خود را به عنوان بی اهمیت تلقی کرد
• (3) تعریف: to discuss in speech or writing.
• مترادف: address, discuss
• مشابه: analyze, consider, deal with, examine, touch
- Issues related to conservation will be treated in the next chapter.
[ترجمه ترگمان] موضوعات مربوط به حفاظت در فصل بعد مورد درمان قرار خواهند گرفت
[ترجمه گوگل] مسائل مربوط به حفاظت در فصل بعد مورد بررسی قرار خواهد گرفت
• (4) تعریف: to relieve or cure (a disease or illness).
• مترادف: cure, heal, relieve, remedy
• مشابه: attend, doctor, medicate, minister, nurse, patch
- Doctors treated the disease with penicillin.
[ترجمه ترگمان] پزشکان این بیماری را با پنی سیلین درمان کردند
[ترجمه گوگل] پزشکان این بیماری را با پنی سیلین درمان کردند
• (5) تعریف: to give medical attention to.
• مترادف: doctor, nurse
• مشابه: diagnose, medicate, take care of
- The doctor treats twenty patients a day.
[ترجمه ترگمان] پزشک روزانه بیست بیمار را درمان می کند
[ترجمه گوگل] دکتر روزانه بیست بیمار را درمان می کند
• (6) تعریف: to offer (food, drink, or entertainment) to at one's own expense.
• مشابه: dine, entertain
- She offered to treat us to lunch.
[ترجمه ترگمان] او پیشنهاد کرد که با ما ناهار بخورد
[ترجمه گوگل] او پیشنهاد کرد که با ما ناهار بخورد
• (7) تعریف: to act upon in order to achieve a desired result.
• مشابه: dose
- He treated the wood with varnish.
[ترجمه فرید] او با استفاده از روغن جلا چوب را براق نمود.
[ترجمه ترگمان] با varnish چوب را درمان کرد
[ترجمه گوگل] او چوب را با لاک زدن درمان کرد
- The water is treated with chlorine.
[ترجمه میلاد] آب با کلر فرآوری می شود
[ترجمه فرید] آب با کلر تصفیه می شود.
[ترجمه ترگمان] آب با کلرین درمان می شود
[ترجمه گوگل] آب با کلر درمان می شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to deal with a subject, topic, or theme in speech or writing (often fol. by of).
• مترادف: deal
• مشابه: consider, speak
- It's an essay that treats of politics.
[ترجمه ترگمان] این مقاله ای است که درباره سیاست صحبت می کند
[ترجمه گوگل] این یک مقاله است که رفتار سیاست دارد
• (2) تعریف: to take responsibility for the cost of providing food, drink, or entertainment to another.
• مترادف: buy, pay
• مشابه: entertain
- You don't have to pay; the boss is treating.
[ترجمه فرید] شما نمیخواد پرداخت کنید رئیس حساب میکنه
[ترجمه ترگمان] تو مجبور نیستی پول بدی، رئیس داره درمانش می کنه
[ترجمه گوگل] شما مجبور نیستید پرداخت کنید رئیس کار می کند
اسم ( noun )
مشتقات: treatable (adj.)
• (1) تعریف: the act of taking responsibility for the cost of providing food, drink, or entertainment to another.
- He told us that the ice cream was his treat.
[ترجمه خورخه دوسانتولوس] او به ما گفت که بستنی به حساب او بوده.
[ترجمه ترگمان] اون به ما گفت بستنی مال اون بوده
[ترجمه گوگل] او به ما گفت که بستنی درمان او بود
• (2) تعریف: anything regarded as a source of pleasure.
• مترادف: delicacy, goody
• مشابه: indulgence, luxury, morsel, pleasure, present
- Chocolate is his favorite treat.
[ترجمه ترگمان] شکلات درمان مورد علاقه اوست
[ترجمه گوگل] شکلات مورد علاقه او است