کلمه جو
صفحه اصلی

resist


معنی : ایستادگی کردن، مانع شدن، مخالفت کردن با، مخالفت کردن، خودداری کردن از، مقاومت کردن، استقامت کردن، پایداری کردن
معانی دیگر : تن در ندادن، مقاوم بودن، تاب آوردن، پایدار بودن، دوام آوردن، تاوستن، خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن

انگلیسی به فارسی

ایستادگی کردن، مقاومت کردن، پایداری کردن، استقامت کردن


مقاوم بودن، تاب‌آوردن، پایدار بودن، دوام آوردن، تاوستن


مخالفت کردن، تن در ندادن


خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن


عایق، روکش، حائل، جلوگیر


مقاومت کردن، مخالفت کردن، پایداری کردن، ایستادگی کردن، استقامت کردن، مانع شدن، مخالفت کردن با، خودداری کردن از


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: resists, resisting, resisted
(1) تعریف: to actively oppose or strive against.
مترادف: oppose
متضاد: accept, tolerate
مشابه: antagonize, combat, counter, cross, defy, fight

- The workers are resisting the new rules.
[ترجمه ترگمان] کارگران در برابر قوانین جدید مقاومت می کنند
[ترجمه گوگل] کارگران در برابر قوانین جدید مقاومت می کنند
- The police claim that the man resisted arrest.
[ترجمه ترگمان] پلیس مدعی است که این مرد در برابر دستگیری مقاومت کرده است
[ترجمه گوگل] پلیس ادعا می کند که این مرد دستگیر شد
- The underground group did what they could to resist the occupation government.
[ترجمه ترگمان] گروه زیرزمینی آنچه را که آن ها توانستند در برابر دولت اشغالگر مقاومت کنند انجام دادند
[ترجمه گوگل] گروه زیرزمینی اقدامات خود را برای مقاومت در برابر دولت اشغالگر انجام دادند

(2) تعریف: to withstand the action or onslaught of.
مترادف: repel, withstand
متضاد: submit, yield
مشابه: counter, counteract, foil, frustrate, stave off, thwart, weather

- The raincoat is made out of fabric that resists water.
[ترجمه ترگمان] بارانی از پارچه ایجاد شده است که در برابر آب مقاومت می کند
[ترجمه گوگل] بارانی از پارچه ای ساخته شده است که در برابر آب مقاوم است
- The milk is treated with chemicals to resist spoiling.
[ترجمه ترگمان] شیر با مواد شیمیایی برای مقاومت در برابر فاسد شدن درمان می شود
[ترجمه گوگل] شیر با مواد شیمیایی برای مقاومت در برابر خرابکاری درمان می شود
- The king's soldiers could no longer resist the forces of the invading army.
[ترجمه سعید] سربازان پادشاه، بیش از این نمی توانند در برابر نیروهای مهاجم ایستادگی کنند.
[ترجمه ترگمان] سربازان پادشاه دیگر نمی توانستند در برابر نیروهای ارتش تجاوز کنند
[ترجمه گوگل] سربازان پادشاه دیگر قادر به مقاومت در برابر نیروهای ارتش مهاجم نبودند

(3) تعریف: to keep from surrendering to or from giving in to one's desire for.
متضاد: capitulate, succumb, surrender
مشابه: abstain from, eschew, forbear, forgo, keep from, refrain from, repel, withstand

- I cannot resist potato chips if there is a bowl in front of me.
[ترجمه ترگمان] اگه یه کاسه جلوی من باشه نمیتونم در برابر سیب زمینی مقاومت کنم
[ترجمه گوگل] من نمی توانم در برابر چیپس های سیب زمینی مقاومت کنم اگر یک کاسه در مقابل من وجود داشته باشد
- He resisted the temptation to say something sarcastic to this pompous woman.
[ترجمه ترگمان] او در برابر وسوسه مقاومت در برابر این زن مغرور مقاومت می کرد
[ترجمه گوگل] او در برابر وسوسه مخالفت کرد و گفت: 'این ناراحت کننده است'
- Although her urge to confide was strong, she resisted telling him everything.
[ترجمه ترگمان] با آن که میل داشت به او اعتماد کند، مقاومت کرد و همه چیز را به او گفت
[ترجمه گوگل] اگر چه او خواستار اعتماد به نفس قوی بود، او مخالفت با همه چیز را به او گفت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: resistingly (adv.), resister (n.)
• : تعریف: to assert oneself in opposition.
مترادف: oppose
متضاد: accommodate, comply, cooperate, submit, surrender
مشابه: balk, defend, fight, protest, repel, withstand

- If the enemy invades our country, we will resist with all our might.
[ترجمه ترگمان] اگر دشمن به کشور ما حمله کند، با تمام قدرت ما مقاومت خواهیم کرد
[ترجمه گوگل] اگر دشمن به کشور ما حمله کند، ما با تمام توان خود مقاومت خواهیم کرد

• protective coating, coating that inhibits an effect or reaction (such as paint which prevents the rusting of metal)
oppose, fight against, challenge; withstand, be immune to the effects of; refrain from, desist
if you resist something such as a change, you refuse to accept it and try to prevent it.
to resist an attack means to fight back.
if you resist the temptation to do something, you do not do it.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] مقاومت کردن، ایستادگی کردن
[نساجی] مقاومت - پایداری - ممانعت

مترادف و متضاد

ایستادگی کردن (فعل)
stop, abide, stand out, halt, resist

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

مخالفت کردن با (فعل)
resist, disagree, thwart, buck, oppugn

مخالفت کردن (فعل)
resist, object, disagree, disaccord, oppose

خودداری کردن از (فعل)
resist, forbear, forgo, keep from

مقاومت کردن (فعل)
resist, oppose

استقامت کردن (فعل)
resist, reluct

پایداری کردن (فعل)
resist

withstand, oppose


Synonyms: abide, abstain from, antagonize, assail, assault, battle, bear, brook, buck, check, combat, confront, contend, continue, counteract, countervail, curb, defy, die hard, dispute, duel, endure, fight back, forbear, forgo, hinder, hold, hold off, hold out against, keep from, leave alone, maintain, persevere, persist, prevent, put up a fight, refrain, refuse, remain, remain firm, repel, stand up to, stay, stonewall, struggle against, suffer, thwart, traverse, turn down, weather


Antonyms: comply, conform, go along


جملات نمونه

1. Totie could not resist eating the chocolate sundae.
توتی نمی توانست جلوی خودش را بگیرد و بستنی میوه ای شکلاتی نخورد

2. Tight security measures resisted Jimmy's entrance into the bank.
اقدامات شدید امنیتی مانع ورود جیمی به بانک شد

3. Harold resisted the opportunity to poke fun at the weird man.
هارولد با فرصت خندیدن به مرد جدید مقاومت کرد

4. to resist conscription
به خدمت نظام وظیفه تن در ندادن

5. naheed can't resist a bargain
ناهید در مقابل اجناس ارزان شده (حراجی) مقاومت ندارد.

6. we must resist the lowering of educational standards
بایستی با پایین آوردن معیارهای آموزشی مخالفت کنیم.

7. you must resist the urge to smoke
باید در مقابل میل به سیگار کشیدن مقاومت کنی.

8. i could not resist laughing
نمی توانستم از خنده خودداری کنم.

9. he was impelled to resist oppressive laws
او فطرتا در برابر قوانین ظالمانه مقاومت می کرد.

10. he is too yellow to resist
جرات مقاومت را ندارد.

11. You have to learn to resist the sales patter.
[ترجمه ترگمان]شما باید یاد بگیرید که در برابر the فروش مقاومت کنید
[ترجمه گوگل]شما باید یاد بگیرند که در برابر فروش فروش مقاومت کنند

12. I knew she wouldn't be able to resist pairing me off with someone.
[ترجمه ترگمان]می دانستم که او قادر نخواهد بود در مقابل کسی که مرا با یک نفر از هم جدا کند مقاومت کند
[ترجمه گوگل]من می دانستم که او قادر به مقاومت در برابر جفت کردن من با کسی نخواهد بود

13. They are determined to resist pressure to change the law.
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]آنها مصمم به مقاومت در برابر فشار برای تغییر قانون هستند

14. At that time the government was unwilling to resist the foreign invasion.
[ترجمه ترگمان]در آن زمان دولت تمایلی به مقاومت در برابر هجوم خارجی نداشت
[ترجمه گوگل]در آن زمان دولت تمایلی به مقاومت در برابر تجاوز خارجی نداشت

15. I believe we should resist calls for tighter controls.
[ترجمه ترگمان]من معتقدم که ما باید در مقابل درخواست هایی برای کنترل های شدیدتر مقاومت کنیم
[ترجمه گوگل]من معتقدم که ما باید برای کنترلهای سخت تر مقاومت کنیم

16. She says she will resist a single European currency being imposed.
[ترجمه ترگمان]او می گوید که در مقابل واحد پول رایج اروپایی مقاومت خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او می گوید که او به یک ارز واحد اروپایی تحمیل خواهد شد

17. I couldn't resist peeking in the drawer.
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم جلوی دید زدن در کشو را بگیرم
[ترجمه گوگل]من نمی توانستم در کشو مقاومت کنم

18. I can never resist temptation/chocolate/the urge to laugh.
[ترجمه ترگمان]من هرگز نمی توانم در مقابل وسوسه \/ شکلات \/ اصرار برای خندیدن مقاومت کنم
[ترجمه گوگل]من هرگز نمیتوانم در برابر وسوسه / شکلات مقاومت کنم / میخواهم بخندم

19. Few males can resist a self-confident seductress.
[ترجمه ترگمان]تعداد کمی از مردان می توانند در برابر اعتماد بنفس کاذب مقاومت کنند
[ترجمه گوگل]چند مرد می توانند در برابر یک اعتقاد به اعتماد به نفس خود مقاومت کنند

20. Like an old schoolie, he couldn't resist using the blackboard.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست با استفاده از تخته سیاه در مقابل تخته سیاه مقاومت کند
[ترجمه گوگل]مانند یک مدرسه قدیمی، او نمیتواند از تخته سیاه مقاومت کند

21. His inability to resist temptation would eventually cost him his freedom.
[ترجمه ترگمان]ناتوانی او در مقاومت در برابر وسوسه سرانجام به قیمت آزادی او تمام می شد
[ترجمه گوگل]ناتوانی او در مقاومت در برابر وسوسه در نهایت به او آزادی او می بخشد

Fatemeh resisted temptation.

فاطمه در مقابل وسوسه مقاومت کرد.


they resisted the enemy valiantly.

با دلاوری در برابر دشمن ایستادگی کردند.


a metal that resists rust.

فلزی که زنگ نمی‌زند.


an armor that resists bullets.

زرهی که در برابر گلوله مقاوم است.


to resist conscription.

به خدمت نظام وظیفه تن در ندادن.


we must resist the lowering of educational standards.

بایستی با پایین آوردن معیارهای آموزشی مخالفت کنیم.


since he was resisting arrest, they had to carry him by force.

چون نمی‌گذاشت بازداشتش کنند مجبور شدند او را به زور ببرند.


I could not resist laughing.

نمی‌توانستم از خنده خودداری کنم.


پیشنهاد کاربران

to fight against something or someone that is attacking you

act against, oppose

مقاومت کردن ، ایستادن ، ایستادگی کردن

مانع - مانع شدن

با wind به معنای مقاوم در برابر باد. eg:this bow arrow is resists wind. synonym of wind proof

یعنی:ضد بودن، نانع شدن، ایستادگی کردن. . . . . مثال water resistضد آب

نپذیرفتن

1.
To stop
To prevent
To oppose

2.
To stand up to


3.

To avoid






✔️تن در ندادن

We resist change because of fear of the unknown

محروم کردن

resist ( verb ) = defy ( verb )
به معناهای: مخالفت کردن، مقاومت کردن، مقابله کردن، سرپیچی کردن

معنای مبارزه هم می دهد. نه به عنوانِ جنگ طلب، بلکه فردی که بر علیه ستم ایستادگی کرده و با آن مبارزه می کند


کلمات دیگر: