کلمه جو
صفحه اصلی

front office


(در شرکت های بزرگ و غیره) مدیران، فرمداران، ادارات مدیران، سیاستمداران وگردانندگان یک سازمان

انگلیسی به فارسی

سیاستمداران وگردانندگان یک سازمان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: front-office (adj.)
• : تعریف: the administrative office of a company or organization, or its executive officers or management.

مترادف و متضاد

executive office


Synonyms: anteriority, executive hierarchy, top brass, upstairs


جملات نمونه

1. Coaching and the front office have a lot to do with winning and losing, too.
[ترجمه ترگمان]هدایت و اداره جلویی باید کاره ای زیادی برای برنده شدن و شکست دادن داشته باشد
[ترجمه گوگل]مربیگری و دفتر جلویی نیز با برنده شدن و از دست دادن هم همینطور است

2. And right in his own front office.
[ترجمه ترگمان]و درست در دفتر خودش
[ترجمه گوگل]و درست در دفتر جلویی خود

3. The front office deserves credit, too, for making the right trades at the right time.
[ترجمه ترگمان]دفتر جلو هم برای درست کردن معاملات حق در زمان مناسب، سزاوار اعتبار است
[ترجمه گوگل]دفتر پیشین نیز برای کسب معامله مناسب در زمان مناسب سزاوار اعتبار است

4. It was from the front office.
[ترجمه ترگمان]از دفتر پذیرش بود
[ترجمه گوگل]از دفتر جلویی بود

5. Which is why the front office felt it was just as crucial to find another dependable reliever as it was another starter.
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل است که دفتر جلو احساس کرد که پیدا کردن مسکن قدرتمند دیگری ضروری است چرا که یک استارتر دیگر است
[ترجمه گوگل]به همین دلیل است که اداره پست احساس می کرد که برای پیدا کردن یک جایگزین قابل اعتماد دیگر به عنوان یکی دیگر از استارتر ها نیز بسیار مهم است

6. All others extensions can be dialled from the front office.
[ترجمه ترگمان]همه ضمیمه های دیگر را می توان از دفتر جلو هدایت کرد
[ترجمه گوگل]تمام پسوندهای دیگر را می توان از دفتر جلوی شماره گیری کرد

7. The drive to integrate back and front office systems among tour and ferry operators is similarly driving revenues.
[ترجمه ترگمان]محرکی برای ادغام سیستم های باز و جلو در میان متصدیان حمل و نقل و حمل و نقل در میان متصدیان حمل و نقل نیز درآمد محرک مشابهی دارد
[ترجمه گوگل]درایو برای ادغام سیستم های عقب و جلو در بین اپراتورهای تور و کشتی به طور مشابه درآمد را رانندگی می کند

8. The job can be particularly hectic for front office managers around check-in and check-out time.
[ترجمه ترگمان]این شغل به ویژه برای مدیران اداری در اطراف بررسی و بررسی زمان بسیار گیج کننده است
[ترجمه گوگل]این کار می تواند به ویژه برای مدیران دفتر جلویی در طول زمان چک و چک کردن وقت بپردازد

9. Prepare the recapitulation of all Front Office and Outlet Transactions accurately and timely.
[ترجمه ترگمان]آماده سازی تکرار تمامی دفاتر جبهه و پی گیری دقیق و به موقع
[ترجمه گوگل]آماده سازی خلاصه همه معاملات جبهه فرانسوی و خروجی دقیق و به موقع

10. Coordinate with Front Office, Banqueting, Beverage and other departments on all specific guests requirements.
[ترجمه ترگمان]هماهنگی با دفتر جبهه، banqueting، آشامیدنی و سایر دپارتمان ها در تمامی الزامات خاص مهمان
[ترجمه گوگل]هماهنگی با اداره فرعی، مهمانی، نوشیدنی و سایر ادارات در مورد همه نیازهای ویژه مهمانان

11. I'll be in the front office all day.
[ترجمه ترگمان]تمام روز در دفتر کار خواهم بود
[ترجمه گوگل]من در تمام جلسات اداره می کنم

12. The front office decides how much the workers are paid.
[ترجمه ترگمان]دفتر جلو تصمیم می گیرد که کارگران چقدر پول پرداخت می کنند
[ترجمه گوگل]اداره پست تصمیم می گیرد که کارگران پرداخت می شوند

13. If you want any help, please call front office.
[ترجمه ترگمان] اگه کمک خواستی، لطفا به دفتر پلیس زنگ بزن
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید هر گونه کمک، لطفا با دفتر فوریه تماس بگیرید

14. Smith goes to see his supervisor in the front office.
[ترجمه ترگمان]اسمیت به دیدن سرپرست خود در دفتر جلو می رود
[ترجمه گوگل]اسمیت می خواهد برای دیدن ناظر خود در دفتر جلویی

پیشنهاد کاربران

سازمان هایی که به طور مستقیم با افراد ارتباط دارند

قسمت پذیرش یک شرکت یا مطب که به بازدیدکنندگان خوشامد میگوید را راهنمایی می کند.

front office ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: پیش خان 2
تعریف: دفتر اجرایی اصلی شرکت ها و سازمان ها یا سامانه هایی که با مشتریان سروکار دارند


کلمات دیگر: