کلمه جو
صفحه اصلی

rule of thumb


قانون مبتنی بر تجربه (نه از روی موازین علمی)، حساب انگشت، حساب تخمینی و فرضی

انگلیسی به فارسی

حساب انگشت، حساب تخمینی و فرضی


حساب سرانگشتی، حساب انگشت، حساب تخمینی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a general rule or method based on practical experience rather than scientific proof.

(2) تعریف: a general principle that is practical but not scientifically accurate.

• guiding principle

دیکشنری تخصصی

[شیمی] قاعده سر انگشتی، قانون مبتنی بر تجربه (نه از روى موازین علمی )، حساب انگشت، تخمین کلی (مفید ولی نه خیلی دقیق )، برآورد نظرى
[عمران و معماری] حساب سرانگشتی
[زمین شناسی] حساب سر انگشتی
[صنعت] قانون سرانگشتی، قاعده ای که بیشتر مبتنی بر تجربه می باشد تا مبتنی بر تئوری دقیق.

مترادف و متضاد

rule that it is wise to follow


Synonyms: criterion, hit and miss, pragmatism, trial and error, unwritten rule


جملات نمونه

1. A good rule of thumb is that a broker must generate sales of ten times his salary if his employer is to make a profit.
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که اگر کارفرما بخواهد سود حاصل کند، یک دلال باید فروش ده برابر حقوق خود را تولید کند
[ترجمه گوگل]یک قاعده خوب این است که کارگزار باید فروش ده برابر حقوق خود را اگر کارفرمای خود سود کند، تولید کند

2. As a rule of thumb, you should cook a chicken for 20 minutes for each pound that it weighs.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک قاعده سرانگشتی، شما باید یک مرغ را ۲۰ دقیقه برای هر پوند که وزن دارد بپزید
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، شما باید برای هر پوند که آن را وزن می کنید یک مرغ را به مدت 20 دقیقه بپزید

3. As a general rule of thumb, children this age should not spend more than one hour on homework.
[ترجمه ترگمان]کودکان این عصر به عنوان یک قاعده عمومی نباید بیش از یک ساعت برای انجام تکالیف صرف کنند
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، کودکان این سن نباید بیش از یک ساعت در تکالیف خود صرف کنند

4. He often works by rule of thumb.
[ترجمه ترگمان]اغلب با قاعده انگشت کار می کند
[ترجمه گوگل]او اغلب با قاعده کلی کار می کند

5. A good rule of thumb is that a portion of rice is two and a half handfuls.
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که یک قسمت از برنج دو و نیم مشت مشت است
[ترجمه گوگل]یک قاعده خوب این است که بخشی از برنج دو و نیم خورده است

6. As a rule of thumb, you should cook a chicken for 20 minutes for each pound of weight.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک قاعده سرانگشتی، شما باید یک مرغ را ۲۰ دقیقه برای هر پوند وزن بپزید
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی باید یک مرغ را برای هر پوند وزن 20 دقیقه بشویید

7. In general, the rule of thumb was that one's peers were seconded to perform the role.
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، قاعده سرانگشتی این بود که هم سن و سالان برای ایفای نقش پشتیبانی می کردند
[ترجمه گوگل]به طور کلی، قاعده کلی این بود که همکارانی که برای انجام این نقش به کار خود ادامه دادند

8. A good rule of thumb is to make the spacing between the bars one half of the width of the bars.
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که فاصله بین میله ها و نیمی از عرض میله ها را کاهش دهد
[ترجمه گوگل]یک قاعده خوب این است که فاصله بین میله ها یک نصف عرض میله ها را ایجاد کنید

9. Rebuilding costs might be calculated on a rule of thumb basis but the assumptions would be relatively arbitrary.
[ترجمه ترگمان]بازسازی هزینه ها را می توان براساس قاعده سرانگشتی انجام داد، اما فرضیات نسبتا اختیاری خواهند بود
[ترجمه گوگل]هزینه های بازسازی ممکن است بر اساس قاعده کلی محاسبه شود، اما فرض ها نسبتا خودسرانه خواهد بود

10. But despite its drawbacks, primogeniture did offer a rule of thumb that commanded widespread respect.
[ترجمه ترگمان]اما با وجود its، primogeniture یک قاعده سرانگشتی ارائه داد که احترام گسترده را تحت فرمان قرار داد
[ترجمه گوگل]اما علیرغم اشکالاتی که داشت، اولیویته یک قاعده کلی را مطرح کرد که احترام گستردهای را به همراه داشت

11. The rule of thumb for making good use of a metaphor is to compare what is said with what is meant.
[ترجمه ترگمان]قاعده سرانگشتی برای استفاده خوب از استعاره، مقایسه آن چیزی است که گفته می شود با آنچه که گفته می شود
[ترجمه گوگل]قاعده کلی برای استفاده مناسب از یک استعاره، مقایسه آنچه با آنچه که گفته می شود، گفته می شود

12. As a rule of thumb, every storey makes a difference of one-tenth of a second to a building's period.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک قاعده سرانگشتی، هر طبقه یک دهم ثانیه را به دوره یک ساختمان تبدیل می کند
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، هر سطحی یک دهم از یک ثانویه را به یک دوره ساختمان تبدیل می کند

13. The rule of thumb no longer mattered.
[ترجمه ترگمان]قانون شست هیچ اهمیتی نداشت
[ترجمه گوگل]قاعده شستشو مهم نیست

14. A good rule of thumb is to think of 30k as around the upper limit for a page.
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که ۳۰ k را به عنوان حد بالایی برای یک صفحه در نظر بگیرید
[ترجمه گوگل]یک قاعده خوب این است که 30 کیلوگرم را در حد حد بالا برای یک صفحه بنویسید

پیشنهاد کاربران

قانون نا نوشته، قانون مبتنی بر تجربه

به قول گفتنی

قاعدهٔ تجربی

حساب سر انگشتی.

روش تجربی و غیر دقیق

قانون کلی، قانونی که همیشه رعایتش میکنیم

درحالت کلی/بصورت کلی ( پیشنهاد میشه ) ، حسب/برحسب تجربه ( پیشنهاد میشه ) ، بعنوان یک اصل ( پیشنهاد میشه ) ، تجربه میگه. . . ، یه قانونی کلی میگه. . .
حدودا میشه گفت که، بصورت تقریبی میشه گفت که، ( بایه حساب ) سرانگشتی میشه گفت که. . .

As a rule of thumb
A good rule of thumb is


روش مورداستفاده

قانون نانوشته
as a rule of thumb, you should always pay for your date's dinner

خط مشی کلی

قاعده سرانگشتی

قاعده یا اصلی که دقیق نیست ولی میتونه رعایتش خیلی کمک کنه
any inexact nonofficial or unwritten but helpful rule and guidline

A good rule of thumb to remember: The mainstream media, are almost always wrong and misguides masses

1 - حساب سر انگشتی
2 - قاعده کلی و تجربی ( علمی و دقیق نیست )

rule of thumb ( مدیریت پروژه )
واژه مصوب: سرانگشتی
تعریف: نسبت های تجربی برای تخمین هزینه هایی مانند پیشایندی و بالاسری


کلمات دیگر: