کلمه جو
صفحه اصلی

traditional


معنی : عرفی، مرسوم، نقلی
معانی دیگر : سنتی، ترادادی، دیرمانی، گذشته مانی، فرادهشی، مبتنی بر سنّت be traditional رسم بودن، مرسوم بودن، سنّت بودن قدیمی

انگلیسی به فارسی

سنّتی، مبتنی بر سنّت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: traditionally (adv.)
(1) تعریف: of or pertaining to customs and ways of doing things within a particular culture that are passed down from one generation to the next with little change.
متضاد: avant-garde, innovative, modern, new, non-traditional
مشابه: conservative, orthodox

- Traditional country music does not employ drums or electric guitars.
[ترجمه آراس] موسیقی سنتی کشور خالی از تبل و گیتار الکتریکی نیست
[ترجمه محسن حجازی] در موسیقی سنتی هر کشوری از تبل و گیتارهای برقی استفاده ای نمی شود
[ترجمه ترگمان] موسیقی سنتی کشور درام یا گیتار الکتریکی را به کار نمی گیرد
[ترجمه گوگل] موسیقی سنتی کشور از درام و گیتار الکتریکی استفاده نمی کند
- The kimono is a traditional form of dress in Japan.
[ترجمه hamid] کیمونو نوعی لباس سنتی ژاپنی است
[ترجمه *_*] کیمونو یک نوع لباس سنتی در ژاپن است
[ترجمه محسن حجازی] کیمونو لباس سنتی مردم ژاپن است
[ترجمه ترگمان] کیمونو یک شکل سنتی از لباس در ژاپن است
[ترجمه گوگل] کیمونو یک لباس سنتی در ژاپن است

(2) تعریف: in accordance with a particular tradition.
مترادف: customary
متضاد: avant-garde, innovative, novel
مشابه: conventional, orthodox

- The baking of holiday breads is traditional in our family at Christmas time.
[ترجمه ترگمان] پخت نان در زمان کریسمس در خانواده ما سنتی است
[ترجمه گوگل] پخت نان تعطیلات در زمان کریسمس در خانواده ما سنتی است

• customary, pertaining to tradition, handed down by tradition, in accordance with tradition
traditional customs or beliefs have existed for a long time without changing.
a traditional organization or person prefers older methods and ideas to modern ones.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] سنتی
[نساجی] بومی - سنتی
[ریاضیات] سنتی، متداول

مترادف و متضاد

عرفی (صفت)
common, civil, secular, traditional, laic, temporal

مرسوم (صفت)
habitual, usual, common, standard, prevalent, traditional, customary

نقلی (صفت)
traditional

usual, established


Synonyms: acceptable, accustomed, acknowledged, ancestral, classic, classical, common, conventional, customary, doctrinal, fixed, folk, habitual, historic, immemorial, long-established, old, oral, popular, prescribed, regular, rooted, sanctioned, taken for granted, time-honored, transmitted, universal, unwritten, widely used, widespread


Antonyms: fresh, new, unestablished, unfixed, untraditional, unusual


جملات نمونه

be traditional

رسم بودن، مرسوم بودن، سنّت بودن


1. traditional disciplines such as history, literature, and philosophy
رشته های سنتی مانند تاریخ و ادبیات و فلسفه

2. a traditional family with formal authority lodged in the father
یک خانواده ی سنتی که پدر اختیار دار رسمی آن بود

3. the dove is the traditional symbol of peace
کبوتر نماد سنتی صلح است.

4. as we grow older we incline to traditional ways
پیرتر که می شویم به روش های سنتی گرایش بیشتری پیدا می کنیم.

5. his behavior was in agreement with the tribe's traditional form
رفتار او مطابق رسوم سنتی قبیله بود.

6. The older generation prefer a darker and more traditional kind of clothing.
[ترجمه ترگمان]نسل قدیمی تر یک نوع لباس تیره تر و سنتی را ترجیح می دهند
[ترجمه گوگل]نسل های قدیمی تر لباس تیره تر و سنتی تر را ترجیح می دهند

7. This village has its own traditional dress, cuisine, folklore and handicrafts.
[ترجمه ترگمان]این روستا دارای لباس سنتی خود، آشپزی، فولکلور و صنایع دستی است
[ترجمه گوگل]این روستا دارای لباس سنتی، آشپزی، فولکلور و صنایع دستی است

8. Support for environmental issues cuts across traditional party lines.
[ترجمه ترگمان]حمایت از مسائل زیست محیطی از طریق خطوط حزبی قدیمی قطع می شود
[ترجمه گوگل]پشتیبانی از مسائل زیست محیطی در سراسر خطوط سنتی حزب

9. Consultation is traditional in the consensual Belgian system of labour relations.
[ترجمه ترگمان]مشاوره در سیستم بلژیک با رضایت طرفین در روابط کاری مرسوم است
[ترجمه گوگل]مشاغل سنتی در نظام هماهنگی بلژیکی روابط کار است

10. The spectacle of Xerxes's defeat tremendously reinforced the traditional conviction that pride goes before a fall.
[ترجمه ترگمان]نمایش شکست Xerxes این اعتقاد سنتی را تقویت کرد که غرور در مقابل سقوط قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]چشم انداز شکست Xerxes فوق العاده اعتماد به نفس سنتی که غرور قبل از سقوط می رود را تقویت کرد

11. Weaving and knitting are traditional cottage industries.
[ترجمه ترگمان]بافندگی و بافندگی صنایع سنتی روستایی هستند
[ترجمه گوگل]بافندگی و بافندگی صنایع کلبه سنتی هستند

12. Mining activities have totally disrupted the traditional way of life of the Yanomami Indians.
[ترجمه ترگمان]فعالیت های معدن کاری روش سنتی زندگی هندی ها را مختل کرده است
[ترجمه گوگل]فعالیت های معدنی کاملا شیوه سنتی زندگی هندی های یانومامی را مختل کرده است

13. We serve traditional French food cooked in a lighter way, keeping the presentation simple.
[ترجمه ترگمان]ما به غذای سنتی فرانسه که به روش روشن تر پخته می شود خدمت می کنیم و معرفی را ساده نگه می داریم
[ترجمه گوگل]ما در غذای سنتی فرانسه غذای پخته شده را با سبک تر غذا می خوریم، و ساده تر ارائه می شود

14. In some countries it is traditional for a bride to wear white.
[ترجمه ترگمان]در برخی کشورها مرسوم است که عروس سفید بپوشد
[ترجمه گوگل]در بعضی از کشورها عروس لباس سفیدی دارد

15. It's traditional for the two teams to exchange shirts after the game.
[ترجمه ترگمان]این برای دو تیم سنتی است که پس از بازی پیراهن عوض کنند
[ترجمه گوگل]برای دو تیم سنتی برای تغییر پیراهن پس از بازی سنتی است

16. The tribe's traditional way of life is under threat.
[ترجمه ترگمان]روش سنتی زندگی قبیله ای تحت تهدید است
[ترجمه گوگل]شیوه زندگی سنتی قبیله در معرض خطر است

17. The Labour Party retained its traditional stronghold in the north.
[ترجمه ترگمان]حزب کارگر دژ سنتی خود را در شمال حفظ کرد
[ترجمه گوگل]حزب کارگران قلعه سنتی خود را در شمال حفظ کرد

18. Instead of defending traditional values, the church frequently seems weak-kneed and irresolute.
[ترجمه ترگمان]به جای دفاع از ارزش های سنتی، کلیسا به طور مرتب kneed و مردد به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]به جای دفاع از ارزش های سنتی، کلیساها اغلب به نظر می رسد ضعیف زانو و بی رحم

a traditional family with formal authority lodged in the father.

یک خانواده‌ی سنتی که پدر اختیاردار رسمی آن بود.


traditional disciplines such as history, literature, and philosophy.

رشته‌های سنتی مانند تاریخ و ادبیات و فلسفه.


پیشنهاد کاربران

معمولا

پیشین

سنتی، نقلی، مثلا نمایش سنتی ، مثلا نمایش نقلی

سنتی

بلد بودن سنت قدیم



مترادفconventional

قدیمی

سنتی، مرسوم

سابقه دار

سنتی. چیزی که از گذشته برای آن مکان است مانند کوفته تبریزی که مال تبریز است

دیرپا، کهن، دیرینه، دارای قدمت

متعارف، معمول، طبق عُرف، رایج

Adj: something that has always been done or made in the same way
سنتی، سنت قدیمی

دارای فرهنگ متمدن

سنتی
Kiana is interested in traditional music
کیانا به موسیقی سنتی علاقه مند است 💾💾

کنکوری : سنتی

متداول

customary

مرسوم ، سنتی

سنت، اهل سنت، اهل قدیم.

ایستار

رایج

عمومی

حالا که همه یه سنتی نوشتن، من هم مینویسم: سنتی!!!

جاافتاده. شناخته شده،

of or relating to tradition
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎

روایی


کلمات دیگر: