نور بخشیدن . روشنی دادن
روشنایی دادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
روشنایی دادن. [ رَ / رُو ش َ دَ ] ( مص مرکب ) نور بخشیدن. روشنی دادن. نور دادن :
چنانستم امید کز روزگار
به ما روشنایی دهد کردگار.
هر سحر بوی تو با جان آشنایی میدهد.
تا چراغ عمر قدری روشنایی میدهد.
که سوزیش در سینه باشد چو شمع.
چنانستم امید کز روزگار
به ما روشنایی دهد کردگار.
فردوسی.
خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهدهر سحر بوی تو با جان آشنایی میدهد.
خاقانی.
تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب کارتا چراغ عمر قدری روشنایی میدهد.
خاقانی.
وجودی دهد روشنایی به جمعکه سوزیش در سینه باشد چو شمع.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
روشنایی دادن: نور بخشیدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۸۹ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۸۹ ) .
شعله انداختن. [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) روشن و تابان کردن. نورانی ساختن. روشنایی بخشیدن :
لعل در جام تا خط ازرق
شعله در چرخ اخضر اندازد.
خاقانی.
لعل در جام تا خط ازرق
شعله در چرخ اخضر اندازد.
خاقانی.
کلمات دیگر: