کلمه جو
صفحه اصلی

distantly


دور به مسافت زیاد

انگلیسی به فارسی

دور، از دور، دورادور


باسردی، با بی‌مهری


از راه دور


انگلیسی به انگلیسی

• remotely, far away; in an unfriendly or reserved manner
if you see or hear something distantly, you hear or see it faintly because it is far away.
if something happens distantly, it happens in a place that is far away; a literary use.
if you are distantly related to someone, you are related to them but not closely.
if you do something distantly, you do it in a cold and emotionally detached way.
distantly also means that you do something in a way that shows that you are not concentrating on what you are doing but are thinking about something else.

جملات نمونه

1. she is distantly related to me
او با من خویشی کمی دارد.

2. she greeted us distantly
با سردی به ما خوشامد گفت.

3. Distantly, to her right, she could make out the town of Chiffa.
[ترجمه ترگمان]Distantly، به سمت راست، می توانست شهر of را از شهر خارج کند
[ترجمه گوگل]به راستی، او می تواند شهر چیفا را تشخیص دهد

4. Distantly, to her right, she could make out the city of Shanghai.
[ترجمه ترگمان]به سمت راست، به سمت راست او می توانست شهر شانگهای را ترک کند
[ترجمه گوگل]به راستی، او می تواند شهر شانگهای را تشخیص دهد

5. His father's distantly related to the Royal family.
[ترجمه Nastaran] پدرش رابطه یا ارتباط دوری با خانواده سلطنتی داشت
[ترجمه ترگمان]پدرش با خانواده سلطنتی خویشاوند است
[ترجمه گوگل]پدرش به دور از خانواده سلطنتی بود

6. Somewhere, distantly, he could hear the sound of the sea.
[ترجمه ترگمان]جایی دور از دور، صدای دریا را می شنید
[ترجمه گوگل]جایی دور، او می تواند صدای دریا را بشنود

7. Distantly he heard the report of another gun.
[ترجمه ترگمان]صدای شلیک یک تفنگ دیگر را شنید
[ترجمه گوگل]گزارش از یک اسلحه دیگر شنیده می شود

8. I can only distantly remember all this.
[ترجمه ترگمان]فقط از دور دست و پنجه نرم می کنم
[ترجمه گوگل]من فقط می توانم همه چیز را به یاد داشته باشم

9. She became distantly aware that the light had grown brighter.
[ترجمه ترگمان]از دور متوجه شد که نور درخشان تر شده است
[ترجمه گوگل]او دوردست آگاه شد که نور روشن تر شده است

10. His style distantly resembles that of Wilde.
[ترجمه ترگمان]سبک او بسیار دور از وایلد بود
[ترجمه گوگل]سبک او به دور از شبیه وایلد است

11. He heard, distantly, the sound of the sea.
[ترجمه ترگمان]صدای دریا از دور به گوش رسید
[ترجمه گوگل]او صدای دریا را شنید

12. Distantly related species may come to resemble one another closely.
[ترجمه ترگمان]گونه های مختلف مرتبط ممکن است به یکدیگر شبیه باشند
[ترجمه گوگل]گونه های دور افتاده ممکن است نزدیک به یکدیگر شبیه یکدیگر باشند

13. It was shaking, he noted distantly, dragging air into his lungs.
[ترجمه ترگمان]داشت می لرزید و از دور دست ها را به داخل ریه هایش می کشید
[ترجمه گوگل]او دچار تکان خوردن شد، او به فاصله دور اشاره کرد و هوا را به ریه هایش کشید

14. The first of the sirens sounded distantly and she ran to the kitchen, gathering up her belongings with hands that shook.
[ترجمه ترگمان]اولین صدای آژیر از دور به گوش رسید و او به طرف آشپزخانه دوید و وسایلش را که می لرزید جمع کرد
[ترجمه گوگل]اولین آژیر از راه دور صدایی به صدا در می آمد و به آشپزخانه می زد و وسایلش را با دستانش می گرفت


کلمات دیگر: