• point in the direction of
point to
انگلیسی به انگلیسی
جملات نمونه
1. Can u point to where I am on this map?
[ترجمه ترگمان]می تونی به جایی که من تو این نقشه هستم اشاره کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانم به این که من در این نقشه هستم، اشاره کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانم به این که من در این نقشه هستم، اشاره کنم؟
2. He reluctantly conceded the point to me.
[ترجمه ترگمان]او با بی میلی اشاره به من کرد
[ترجمه گوگل]او به شدت به این نکته پی برده است
[ترجمه گوگل]او به شدت به این نکته پی برده است
3. Your presentation must move effortlessly from one point to the next.
[ترجمه ترگمان]ارائه شما باید بدون زحمت از یک نقطه به نقطه بعدی حرکت کند
[ترجمه گوگل]ارائه شما باید بدون نیاز به حرکت از یک نقطه به بعد
[ترجمه گوگل]ارائه شما باید بدون نیاز به حرکت از یک نقطه به بعد
4. All the signs point to a successful year ahead.
[ترجمه ترگمان]همه نشانه ها حاکی از یک سال موفق پیش رو هستند
[ترجمه گوگل]تمام علائم به یک سال موفق در پیش رو اشاره دارد
[ترجمه گوگل]تمام علائم به یک سال موفق در پیش رو اشاره دارد
5. It doesn't have any point to it.
[ترجمه ترگمان]فایده ای ندا ره
[ترجمه گوگل]این هیچ نقطه ای برای آن ندارد
[ترجمه گوگل]این هیچ نقطه ای برای آن ندارد
6. There is another point to be borne in mind.
[ترجمه ترگمان]یک نکته دیگر هم وجود دارد که باید در ذهن داشته باشید
[ترجمه گوگل]یک نقطه دیگر وجود دارد که باید در نظر گرفت
[ترجمه گوگل]یک نقطه دیگر وجود دارد که باید در نظر گرفت
7. Critics of the new machine point to its incompatibility with other products on the market.
[ترجمه ترگمان]منتقدان ماشین جدید به ناسازگاری آن با محصولات دیگر در بازار اشاره می کنند
[ترجمه گوگل]منتقدان دستگاه جدید ناسازگار با سایر محصولات موجود در بازار است
[ترجمه گوگل]منتقدان دستگاه جدید ناسازگار با سایر محصولات موجود در بازار است
8. The evidence all seems to point to one conclusion.
[ترجمه ترگمان]شواهد همگی به یک نتیجه می رسند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد شواهد نشان دهنده یک نتیجه گیری است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد شواهد نشان دهنده یک نتیجه گیری است
9. He described what had happened from point to point.
[ترجمه ترگمان]او آنچه را که از نقطه ای به نقطه دیگر رسیده بود شرح داد
[ترجمه گوگل]او توضیح داد که از نقطه به نقطه اتفاق افتاده است
[ترجمه گوگل]او توضیح داد که از نقطه به نقطه اتفاق افتاده است
10. Fragments of woven cloth at the site, clearly point to the production of textiles.
[ترجمه ترگمان]تکه هایی از پارچه بافته در محل، به وضوح به تولید پارچه اشاره دارد
[ترجمه گوگل]قطعات پارچه بافته شده در محل، به وضوح به تولید پارچه ها اشاره دارد
[ترجمه گوگل]قطعات پارچه بافته شده در محل، به وضوح به تولید پارچه ها اشاره دارد
11. Our findings point to a lack of training among social services staff.
[ترجمه ترگمان]یافته های ما به فقدان آموزش در میان کارکنان خدمات اجتماعی اشاره دارد
[ترجمه گوگل]یافته های ما نشان می دهد عدم آموزش در میان کارمندان خدمات اجتماعی
[ترجمه گوگل]یافته های ما نشان می دهد عدم آموزش در میان کارمندان خدمات اجتماعی
12. The finds from these burial grounds point to the existence of a prosperous matriarchal society.
[ترجمه ترگمان]یافته های این مراسم خاکسپاری حاکی از وجود یک جامعه مرفه و مرفه است
[ترجمه گوگل]یافته های این مراسم خاکسپاری به وجود یک جامعۀ جامعۀ مادری می پردازد
[ترجمه گوگل]یافته های این مراسم خاکسپاری به وجود یک جامعۀ جامعۀ مادری می پردازد
13. The people make it a point to esteem the art of conversation in France.
[ترجمه ترگمان]مردم آن را برای ارج نهادن به هنر گفتگو در فرانسه قائل هستند
[ترجمه گوگل]مردم این نکته را به خاطر هنر گفتگو در فرانسه می آموزند
[ترجمه گوگل]مردم این نکته را به خاطر هنر گفتگو در فرانسه می آموزند
14. I can't point to any one particular reason for it.
[ترجمه ترگمان]من هیچ دلیل خاصی برای این کار ندارم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم به هیچ دلیل خاصی برای آن اشاره کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم به هیچ دلیل خاصی برای آن اشاره کنم
15. All the signs at the moment point to an early resumption of the fighting between the two countries.
[ترجمه ترگمان]همه نشانه ها در این لحظه حاکی از ازسر گیری اولیه جنگ بین دو کشور بودند
[ترجمه گوگل]تمام علائم در حال حاضر به بازاندیشی زودهنگام جنگ بین دو کشور اشاره دارد
[ترجمه گوگل]تمام علائم در حال حاضر به بازاندیشی زودهنگام جنگ بین دو کشور اشاره دارد
پیشنهاد کاربران
خاطر نشان کردن
اشاره کردن به
نشان دادن
اشاره دادن به
اشاده کردن به . . . . . . . . . .
نشان دادن، اشاره کردن
کلمات دیگر: