کلمه جو
صفحه اصلی

normally


معمولا، به طور عادی، به طور طبیعی، هنجارا، طبیعتا، در حال عادی، بطورعادی یا طبیعی

انگلیسی به فارسی

به طور معمول


در حال عادی،به‌طور معمول،بطورعادی یا طبیعی


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a normal way; to the usual degree.
متضاد: strange
مشابه: ordinarily

- He behaves normally for a child his age.
[ترجمه محمد حسین] او با این سنش معمولا مثل یه بچه رفتار میکنه
[ترجمه ترگمان] او معمولا برای کودکی به سن و سال او رفتار می کند
[ترجمه گوگل] او به طور معمول برای یک کودک سن خود رفتار می کند

(2) تعریف: under normal circumstances; ordinarily; usually.
مشابه: commonly, mostly, on the average, ordinarily

- Normally she arrives late, but today she came on time.
[ترجمه ترگمان] معمولا دیر می رسه اما امروز سر وقت اومد
[ترجمه گوگل] به طور معمول او دیر می رسد، اما امروز او به موقع آمد

• usually, most of the time
if something normally happens, it happens most of the time or as part of a routine.
if you do something normally, you do it in the usual or conventional way.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] به طور طبیعی

مترادف و متضاد

Antonyms: abnormally, never


usually


Synonyms: as a rule, commonly,habitually, ordinarily, regularly, typically


جملات نمونه

Normally,it snows in the month of Bahman.

معمولاً، در بهمن برف می‌آید.


He acted normally.

رفتار او بهنجار بود (او طبیعی عمل کرد).


1. normally a boy's voice breaks at fifteen
معمولا در پانزده سالگی صدای پسران دورگه می شود.

2. he acted normally
رفتار او بهنجار بود (او طبیعی عمل کرد).

3. this is one of his off days; he normally plays better
امروز روز او نیست،معمولا بهتر بازی می کند.

4. She doesn't normally arrive until ten.
[ترجمه ترگمان]او معمولا تا ساعت ده به اینجا نخواهد آمد
[ترجمه گوگل]او معمولا تا ده ساله نمی رسد

5. Fish normally have a high metabolic rate.
[ترجمه ترگمان]معمولا ماهی نرخ متابولیک بالایی دارد
[ترجمه گوگل]ماهی معمولا دارای میزان متابولیسم بالا است

6. I'm normally quick to complain about shoddy service.
[ترجمه ترگمان]من معمولا سریع در مورد یه سرویس مخفی شکایت می کنم
[ترجمه گوگل]من معمولا سریع به شکایت در مورد خدمات خرابکارانه

7. I don't normally take my holiday in midsummer.
[ترجمه ترگمان]معمولا تعطیلات را در نیمه تابستان قبول نمی کنم
[ترجمه گوگل]من به طور معمول تعطیلات من را در نیمه تابستان نمی گیرم

8. I normally catch/take/get the 15 train to London.
[ترجمه ترگمان]من معمولا ۱۵ قطار به لندن می گیرم \/ می گیرم \/ می گیرم
[ترجمه گوگل]من معمولا می توانم / قطار 15 را به لندن می رسانم

9. Sergeant Parrott normally spoke with an upper-crust accent.
[ترجمه ترگمان]گروهبان Parrott معمولا با لهجه بالایی حرف می زد
[ترجمه گوگل]سرهنگ پاروت به طور معمول با لهجه فوق العاده پوشیده بود

10. They are normally a more benign audience.
[ترجمه ترگمان]آن ها معمولا تماشاگران خوبی هستند
[ترجمه گوگل]آنها معمولا یک مخاطب خوش خیم هستند

11. You wouldn't normally associate these two writers-their styles are completely different.
[ترجمه ترگمان]شما به طور معمول این دو نویسنده را دوست نخواهید داشت - سبک آن ها کاملا متفاوت است
[ترجمه گوگل]شما معمولا این دو نویسنده را وابسته نمی کنید - سبک آنها کاملا متفاوت است

12. The locomotive is normally kept on static display in the National Railway Museum.
[ترجمه ترگمان]لوکوموتیو معمولا در موزه ملی راه آهن نگهداری می شود
[ترجمه گوگل]لوکوموتیو معمولا در نمایشگاه ایستا در موزه ملی راه آهن نگهداری می شود

13. All airports in the country are working normally today.
[ترجمه ترگمان]همه فرودگاه های کشور به طور عادی کار می کنند
[ترجمه گوگل]امروزه همه فرودگاهها در کشور کار می کنند

14. The rainy season in the Andes normally starts in December.
[ترجمه ترگمان]فصل بارندگی در کوه های آند در ماه دسامبر آغاز می شود
[ترجمه گوگل]فصل بارانی در آند به طور معمول در دسامبر شروع می شود

پیشنهاد کاربران

معمولا

Happen in a usual manner

عموما

معمولاٌ ، در حالت عادی ، به طور طبیعی
It's normally much warmer than this in July
معمولا در ماه ژوئیه هوا از این خیلی گرم تر است👪
تجربی 89 ، هنر 88

Usually, most days

به طور معمول . معمولی. نرمال. عادی

طبیعتا معمولی


عرفاً، به طور عرفی

طبیعتا

normally ( adv ) = معمولاً، قاعدتاً، طبیعتاً، به طور عادی، به طور معمول، به طور طبیعی


exmaples :
1 - It is normally quite cold this time of the year.
معمولاً این وقت سال بسیار سرد می شود.
2 - Normally, I plan one or two days ahead.
معمولاً ، من یکی دو روز جلوتر برنامه ریزی می کنم.
3 - He isn’t behaving normally.
او به طور عادی رفتار نمی کند.
4 - normally, i park behind the theatre.
معمولاً ، پشت تئاتر پارک می کنم.
5 - the journey normally takes about two hours.
این سفر به طور معمول حدود دو ساعت طول می کشد.
6 - the system seems to be working normally now.
به نظر می رسد اکنون سیستم به طور عادی کار می کند.

مترادف با کلمات: typically، ordinarily


کلمات دیگر: