حرف اضافه ( preposition )
عبارات: over and above
• (1) تعریف: above in position; higher than.
• متضاد: below, under
- We're thankful to have a roof over our heads.
[ترجمه f.gh] خدا رو شاکریم که یه سقف بالای سرمون داریم
[ترجمه مهتاب سلطانی] ما خیلی شکرگزاریم که سقفی بالای سرمون داریم.
[ترجمه fatessjdujdemwkkejdjemm] خداوند را شاکرم که یه سقف بالای سرمان داریم
[ترجمه ترگمان] خدا رو شکر که یه سقف بالای سرمون داریم
[ترجمه گوگل] ما سپاسگزاریم که روی سرمان سقفی داشته باشیم
• (2) تعریف: above in authority.
• متضاد: under
- I like to be my own boss and have no one over me.
[ترجمه نقی پور] من دوست دارم رییس خودم باشم و هیچکس بالای سر من نباشه
[ترجمه اتلش] من دوست دارم رئیس خودم یا مستقل باشم و هیچکس بالای سر من نباشد
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم رئیس خودم باشم و هیچ کس رو به من نشون نده
[ترجمه گوگل] من دوست دارم رئیس خودم باشم و هیچکس بر من نباشد
• (3) تعریف: across to the other side of.
- Try to hit the ball over the net.
[ترجمه YE] سعی کنید توپ رو ان طرف تور بندازید
[ترجمه ترگمان] سعی کنید به توپ روی تور برخورد کنید
[ترجمه گوگل] سعی کنید توپ را روی شبکه بزنید
• (4) تعریف: on top of, so as to cover.
• متضاد: below
- He put a sheet over them.
[ترجمه ترگمان] دستش را روی آن ها گذاشت
[ترجمه گوگل] او روی یک ورق گذاشت
• (5) تعریف: throughout.
• مشابه: through
- He rambled over the countryside.
[ترجمه A.A] او در حومه شهر پرسه میزد
[ترجمه ترگمان] او در حومه شهر پرسه زد
[ترجمه گوگل] او بیش از حومه شهر استراحت کرد
• (6) تعریف: on the other side of.
- the town over the mountain
[ترجمه A.A] شهر آنطرف کوه
[ترجمه خ] شهر بالای کوه است
[ترجمه ترگمان] شهر بالای کوه
[ترجمه گوگل] شهر بیش از کوه
• (7) تعریف: in the time of; during.
- over the last few days
[ترجمه A.A] طی چند روز گذشته
[ترجمه ترگمان] در این چند روز اخیر
[ترجمه گوگل] بیش از چند روز گذشته
• (8) تعریف: on the subject of.
- the debate over the war
[ترجمه ترگمان] بحث در مورد جنگ
[ترجمه گوگل] بحث در مورد جنگ
• (9) تعریف: by the means of.
- We talked over the phone.
[ترجمه ترگمان] با تلفن حرف زدیم
[ترجمه گوگل] ما از طریق تلفن صحبت کردیم
• (10) تعریف: in preference to.
- I liked her over him.
[ترجمه ترگمان] من از او خوشم می آمد
[ترجمه گوگل] او را بیش از او دوست داشتم
• (11) تعریف: more than.
- He must be over eighty years old by now.
[ترجمه ترگمان] حالا باید هشتاد سالش شده باشد
[ترجمه گوگل] او اکنون باید بیش از هشتاد سال داشته باشد
قید ( adverb )
عبارات: all over with
• (1) تعریف: across a space.
- We sailed over to the island.
[ترجمه ترگمان] ما با کشتی به طرف جزیره رفتیم
[ترجمه گوگل] ما به جزیره رفتیم
- Why don't you come over for coffee?
[ترجمه ترگمان] چرا برای قهوه نیامدی؟
[ترجمه گوگل] چرا برای قهوه نمیای؟
• (2) تعریف: so as to cover.
- They will pave over the lawn.
[ترجمه ترگمان] آن ها روی چمن ها با سنگ فرش خواهند کرد
[ترجمه گوگل] آنها بر روی چمن هموار می شوند
• (3) تعریف: to this or that place.
• مشابه: down
- I went over to see her.
[ترجمه ترگمان] به دیدنش رفتم
[ترجمه گوگل] من رفتم تا او را ببینم
• (4) تعریف: to the side.
- Move over.
[ترجمه ترگمان] برو کنار
[ترجمه گوگل] حرکت کن
• (5) تعریف: through or across the breadth of.
- The army burned over the countryside.
[ترجمه ترگمان] ارتش در حومه شهر آتش زد
[ترجمه گوگل] ارتش سرتاسر روستا را سوزاند
• (6) تعریف: across the edge of and down.
- The water is boiling over.
[ترجمه ترگمان] اب در حال جوشیدن است
[ترجمه گوگل] آب جوش است
• (7) تعریف: about; concerning.
- She thought over what he had said.
[ترجمه ترگمان] به آنچه گفته بود فکر می کرد
[ترجمه گوگل] او بر آنچه که گفته بود فکر کرد
• (8) تعریف: in excess of a limit.
- The speech ran over.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی تموم شد
[ترجمه گوگل] سخنرانی فرار کرد
• (9) تعریف: in continuation.
- This will carry over till tomorrow.
[ترجمه ترگمان] تا فردا ادامه خواهد داشت
[ترجمه گوگل] این تا فردا ادامه خواهد یافت
• (10) تعریف: to a different side or point of view.
- We won them over.
[ترجمه ترگمان] ما اونا رو برنده شدیم
[ترجمه گوگل] ما آنها را به دست آوردیم
• (11) تعریف: once again; again.
• مشابه: afresh, anew
- Do the job over.
[ترجمه ترگمان] کارشو تموم کن
[ترجمه گوگل] کار را ادامه دهید
• (12) تعریف: toward the ground or other supporting surface; down.
• مشابه: down
- She bent over.
[ترجمه ترگمان] خم شد
[ترجمه گوگل] او خم شد
- He fell over.
[ترجمه ترگمان] به زمین افتاد
[ترجمه گوگل] او سقوط کرد
- The dog knocked the chess pieces over.
[ترجمه ترگمان] سگ مهره های شطرنج را به زمین کوبید
[ترجمه گوگل] سگ تکه تکه شدن شطرنج را بالا برد
• (13) تعریف: out of possession of.
- Turn over your weapons.
[ترجمه ترگمان] اسلحه هاتون رو تحویل بدین
[ترجمه گوگل] سلاح های خود را عوض کنید
• (14) تعریف: in a thorough manner.
- I pored over the book.
[ترجمه ترگمان] کتاب را به دقت بررسی کردم
[ترجمه گوگل] من بر روی این کتاب غلبه کردم
• (15) تعریف: into the consciousness of.
- It came over him that he had left her nothing to eat.
[ترجمه ترگمان] به نظرش رسید که چیزی برای خوردن باقی نمانده است
[ترجمه گوگل] او بر آن بود که او چیزی برای خوردن نگذاشته است
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: finished; concluded.
• مشابه: done
- The story is over.
[ترجمه ترگمان] داستان تمام شده است
[ترجمه گوگل] داستان تمام شده است
• (2) تعریف: in excess (used in combination).
- an oversupply of pencils
[ترجمه ترگمان] یه مداد رنگی
[ترجمه گوگل] بیش از حد عرضه مداد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a quantity in excess; added amount.
• (2) تعریف: a segment of a cricket match that is played between the change of bowlers.
پیشوند ( prefix )
• (1) تعریف: excessive; too much.
- overkill
[ترجمه ترگمان] بیش از حد
[ترجمه گوگل] بیش از حد
- oversell
[ترجمه ترگمان] oversell کرده بودند
[ترجمه گوگل] oversell
- overstay
[ترجمه ترگمان] بیش از حد زیاد
[ترجمه گوگل] بیش از حد
• (2) تعریف: above; across; superior.
- overhead
[ترجمه ترگمان] بالای سر
[ترجمه گوگل] در بالای سر
- overflow
[ترجمه ترگمان] سرریز
[ترجمه گوگل] سرریز
- overseer
[ترجمه ترگمان] سرپرست
[ترجمه گوگل] نظارت کننده