کلمه جو
صفحه اصلی

over


معنی : مافوق، بیرونی، فوقانی، بالایی، رویی، در بالا، بالای، بالای سر، مافوق، بر فراز، ان طرف، در سرتاسر، بسوی دیگر، متجاوز از، روی
معانی دیگر : از روی، از (فراز)، بر روی، طی، در خلال، هنگام، در روی، بیش از، بیشتر، در آن سوی، (در) آن طرف، در طرف مقابل، به، کاملا، سرتاسر، همه، (با فعل: be) تمام، پایان یافته، مختوم، سر آمده، به زیر، فرو، نگون، سرنگون، واژگون، وارو (نه)، دوباره، - بار، درباره ی، برسر، باقی مانده، مصرف نشده، (ندا- در مکالمه رادیویی و بی سیم و غیره) همین !، تمام !، از روی چیزی گذشتن، از بالای چیزی رد شدن، پریدن، اضافه، مازاد، زیادی، بیش ازحد، زیاده (معمولا در ترکیب: oversupply)، برونی (معمولا در ترکیب: overcoat)، پیشوند:، بالائی، خارجی [overhead]، برتر، برجسته، ابر- [overlord]، گذرنده، عبور کننده (از روی)، سر رفتن، لبریز [overshoot و overpass و overflow]، حرکت از بالا به پایین [overwhelm]، در سر تا سر سطح (چیزی)، از یک سو به سوی دیگر، از میان [overprint و overgrowth]، شفا یافتن، پایان یافتن، به انتها رسیدن، پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش

انگلیسی به فارسی

بالای، روی، بالای سر، بر فراز، آن طرف، درسرتاسر،دربالا، بسوی دیگر، متجاوز از، بالایی، رویی، بیرونی،شفا یافتن، پایان یافتن، به انتها رسیدن، پیشوند یبمعنی زیاد و زیاده و بیش


بر فراز، در بالا، مافوق، رویی، فوقانی، بالایی، بیرونی، روی، بالای، در سرتاسر، بالای سر، متجاوز از، ان طرف، بسوی دیگر


انگلیسی به انگلیسی

حرف اضافه ( preposition )
عبارات: over and above
(1) تعریف: above in position; higher than.
متضاد: below, under

- We're thankful to have a roof over our heads.
[ترجمه f.gh] خدا رو شاکریم که یه سقف بالای سرمون داریم
[ترجمه مهتاب سلطانی] ما خیلی شکرگزاریم که سقفی بالای سرمون داریم.
[ترجمه fatessjdujdemwkkejdjemm] خداوند را شاکرم که یه سقف بالای سرمان داریم
[ترجمه ترگمان] خدا رو شکر که یه سقف بالای سرمون داریم
[ترجمه گوگل] ما سپاسگزاریم که روی سرمان سقفی داشته باشیم

(2) تعریف: above in authority.
متضاد: under

- I like to be my own boss and have no one over me.
[ترجمه نقی پور] من دوست دارم رییس خودم باشم و هیچکس بالای سر من نباشه
[ترجمه اتلش] من دوست دارم رئیس خودم یا مستقل باشم و هیچکس بالای سر من نباشد
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم رئیس خودم باشم و هیچ کس رو به من نشون نده
[ترجمه گوگل] من دوست دارم رئیس خودم باشم و هیچکس بر من نباشد

(3) تعریف: across to the other side of.

- Try to hit the ball over the net.
[ترجمه YE] سعی کنید توپ رو ان طرف تور بندازید
[ترجمه ترگمان] سعی کنید به توپ روی تور برخورد کنید
[ترجمه گوگل] سعی کنید توپ را روی شبکه بزنید

(4) تعریف: on top of, so as to cover.
متضاد: below

- He put a sheet over them.
[ترجمه ترگمان] دستش را روی آن ها گذاشت
[ترجمه گوگل] او روی یک ورق گذاشت

(5) تعریف: throughout.
مشابه: through

- He rambled over the countryside.
[ترجمه A.A] او در حومه شهر پرسه میزد
[ترجمه ترگمان] او در حومه شهر پرسه زد
[ترجمه گوگل] او بیش از حومه شهر استراحت کرد

(6) تعریف: on the other side of.

- the town over the mountain
[ترجمه A.A] شهر آنطرف کوه
[ترجمه خ] شهر بالای کوه است
[ترجمه ترگمان] شهر بالای کوه
[ترجمه گوگل] شهر بیش از کوه

(7) تعریف: in the time of; during.

- over the last few days
[ترجمه A.A] طی چند روز گذشته
[ترجمه ترگمان] در این چند روز اخیر
[ترجمه گوگل] بیش از چند روز گذشته

(8) تعریف: on the subject of.

- the debate over the war
[ترجمه ترگمان] بحث در مورد جنگ
[ترجمه گوگل] بحث در مورد جنگ

(9) تعریف: by the means of.

- We talked over the phone.
[ترجمه ترگمان] با تلفن حرف زدیم
[ترجمه گوگل] ما از طریق تلفن صحبت کردیم

(10) تعریف: in preference to.

- I liked her over him.
[ترجمه ترگمان] من از او خوشم می آمد
[ترجمه گوگل] او را بیش از او دوست داشتم

(11) تعریف: more than.

- He must be over eighty years old by now.
[ترجمه ترگمان] حالا باید هشتاد سالش شده باشد
[ترجمه گوگل] او اکنون باید بیش از هشتاد سال داشته باشد
قید ( adverb )
عبارات: all over with
(1) تعریف: across a space.

- We sailed over to the island.
[ترجمه ترگمان] ما با کشتی به طرف جزیره رفتیم
[ترجمه گوگل] ما به جزیره رفتیم
- Why don't you come over for coffee?
[ترجمه ترگمان] چرا برای قهوه نیامدی؟
[ترجمه گوگل] چرا برای قهوه نمیای؟

(2) تعریف: so as to cover.

- They will pave over the lawn.
[ترجمه ترگمان] آن ها روی چمن ها با سنگ فرش خواهند کرد
[ترجمه گوگل] آنها بر روی چمن هموار می شوند

(3) تعریف: to this or that place.
مشابه: down

- I went over to see her.
[ترجمه ترگمان] به دیدنش رفتم
[ترجمه گوگل] من رفتم تا او را ببینم

(4) تعریف: to the side.

- Move over.
[ترجمه ترگمان] برو کنار
[ترجمه گوگل] حرکت کن

(5) تعریف: through or across the breadth of.

- The army burned over the countryside.
[ترجمه ترگمان] ارتش در حومه شهر آتش زد
[ترجمه گوگل] ارتش سرتاسر روستا را سوزاند

(6) تعریف: across the edge of and down.

- The water is boiling over.
[ترجمه ترگمان] اب در حال جوشیدن است
[ترجمه گوگل] آب جوش است

(7) تعریف: about; concerning.

- She thought over what he had said.
[ترجمه ترگمان] به آنچه گفته بود فکر می کرد
[ترجمه گوگل] او بر آنچه که گفته بود فکر کرد

(8) تعریف: in excess of a limit.

- The speech ran over.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی تموم شد
[ترجمه گوگل] سخنرانی فرار کرد

(9) تعریف: in continuation.

- This will carry over till tomorrow.
[ترجمه ترگمان] تا فردا ادامه خواهد داشت
[ترجمه گوگل] این تا فردا ادامه خواهد یافت

(10) تعریف: to a different side or point of view.

- We won them over.
[ترجمه ترگمان] ما اونا رو برنده شدیم
[ترجمه گوگل] ما آنها را به دست آوردیم

(11) تعریف: once again; again.
مشابه: afresh, anew

- Do the job over.
[ترجمه ترگمان] کارشو تموم کن
[ترجمه گوگل] کار را ادامه دهید

(12) تعریف: toward the ground or other supporting surface; down.
مشابه: down

- She bent over.
[ترجمه ترگمان] خم شد
[ترجمه گوگل] او خم شد
- He fell over.
[ترجمه ترگمان] به زمین افتاد
[ترجمه گوگل] او سقوط کرد
- The dog knocked the chess pieces over.
[ترجمه ترگمان] سگ مهره های شطرنج را به زمین کوبید
[ترجمه گوگل] سگ تکه تکه شدن شطرنج را بالا برد

(13) تعریف: out of possession of.

- Turn over your weapons.
[ترجمه ترگمان] اسلحه هاتون رو تحویل بدین
[ترجمه گوگل] سلاح های خود را عوض کنید

(14) تعریف: in a thorough manner.

- I pored over the book.
[ترجمه ترگمان] کتاب را به دقت بررسی کردم
[ترجمه گوگل] من بر روی این کتاب غلبه کردم

(15) تعریف: into the consciousness of.

- It came over him that he had left her nothing to eat.
[ترجمه ترگمان] به نظرش رسید که چیزی برای خوردن باقی نمانده است
[ترجمه گوگل] او بر آن بود که او چیزی برای خوردن نگذاشته است
صفت ( adjective )
(1) تعریف: finished; concluded.
مشابه: done

- The story is over.
[ترجمه ترگمان] داستان تمام شده است
[ترجمه گوگل] داستان تمام شده است

(2) تعریف: in excess (used in combination).

- an oversupply of pencils
[ترجمه ترگمان] یه مداد رنگی
[ترجمه گوگل] بیش از حد عرضه مداد
اسم ( noun )
(1) تعریف: a quantity in excess; added amount.

(2) تعریف: a segment of a cricket match that is played between the change of bowlers.
پیشوند ( prefix )
(1) تعریف: excessive; too much.

- overkill
[ترجمه ترگمان] بیش از حد
[ترجمه گوگل] بیش از حد
- oversell
[ترجمه ترگمان] oversell کرده بودند
[ترجمه گوگل] oversell
- overstay
[ترجمه ترگمان] بیش از حد زیاد
[ترجمه گوگل] بیش از حد

(2) تعریف: above; across; superior.

- overhead
[ترجمه ترگمان] بالای سر
[ترجمه گوگل] در بالای سر
- overflow
[ترجمه ترگمان] سرریز
[ترجمه گوگل] سرریز
- overseer
[ترجمه ترگمان] سرپرست
[ترجمه گوگل] نظارت کننده

• complete, all over, finished, ended, past; concluded, having come to a conclusion; upper, higher up; higher in authority or position; extra, excessive; surplus; serving as an outer covering, external (as an over shoe); remaining, not used up yet (e.g.: "i made so much fish for dinner, there is some left over")
extra, quantity that is in excess; supplement; added amount; (sport of cricket) series of consecutive balls (6 in england; 8 in australia) bowled by a single bowler
jump over
anew; again; to the other side; in excess of; at the end; down
on; above; atop; in excess of; during, while, throughout
excessively; surplus; additional; above; upper
comment made on a wireless radio to indicate the end of the transmission
if one thing is over another thing, it is directly above it, either resting on it, or with a space between them.
you can also say that one thing is over another when the first thing covers the second.
if you look or talk over an object, you look or talk across the top of it.
if you look over a piece of writing or a group of things, you quickly look at all the writing or all the things.
if a window has a view over a piece of land, you can see the land through the window.
if you go over to a place, you go there.
if someone or something goes over a boundary of some kind, such as a river or bridge, or if they go over an area of land, they cross it and get to the other side.
you can use over to indicate a particular position or place away from you.
over is used to say that someone or something falls towards or onto the ground or the floor, often suddenly or violently.
if you lean over, you bend your body in a particular direction.
if something rolls over or is turned over, its position changes so that it is facing in another direction.
if something is over a particular amount or measurement it is more than that amount or measurement.
if an activity, event, or situation is over or all over, it is completely finished.
if someone has control or influence over other people, they are able to control or influence them.
you also use over to indicate the cause of a disagreement or action.
if something happens over a period of time, it happens during that time.
in cricket, an over consists of six correctly bowled balls.
all over a place means in every part of it.
over there means in a place away from you, or in another country. over here means near you, or in the country you are in.
if you say that something is happening all over again, you mean that it is happening again, and that it is tiring, boring, or unpleasant.
if you say that something happened over and over or over and over again, you mean that it happened many times.
over- is used to form words that indicate that a quality or thing exists or an action is done to too great an extent. for example, if you say that someone is being over-cautious, you mean that they are being too cautious.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] فوق، فرا
[ریاضیات] روی، در، بالا، بالائی، رویی، زیل، به پایان رساندن

مترادف و متضاد

مافوق (صفت)
over, above, superior, super, transcendent, upmost, dominant, uppermost

بیرونی (صفت)
over, o'er, out, outdoor, foreign, external, outer, outward, exterior, cortical, extrinsic, extern, extrinsical

فوقانی (صفت)
over, upper, top, head, overhead, dorsal

بالایی (صفت)
over, upper, superior, o'er, upward

رویی (صفت)
over, o'er, zincoid, skin-deep

در بالا (قید)
over, above, atop, o'er

بالای (حرف اضافه)
on, over, in, up, above, o'er

بالای سر (حرف اضافه)
over, above, o'er

مافوق (حرف اضافه)
over, above, beyond

بر فراز (حرف اضافه)
over, upon, up, o'er

ان طرف (حرف اضافه)
over, o'er

در سرتاسر (حرف اضافه)
over, o'er

بسوی دیگر (حرف اضافه)
over, o'er

متجاوز از (حرف اضافه)
over, o'er

روی (حرف اضافه)
aboard, on, over, in, upon, up, toward, o'er

accomplished


Synonyms: ancient history, at an end, by, bygone, closed, completed, concluded, done, done with, ended, finished, gone, past, settled, up


Antonyms: failed, incomplete, unfinished


in addition


Synonyms: additionally, beyond, ever, excessively, extra, extremely, immensely, in excess, inordinately, left over, more, over and above, overly, overmuch, remaining, superfluous, surplus, too, unduly, unused


Antonyms: fewer, less


above


Synonyms: aloft, beyond, covering, farther up, higher than, in heaven, in the sky, off, on high, on top of, overhead, overtop, straight up, traversely, upstairs


Antonyms: under


جملات نمونه

I jumped over the stream.

از روی نهر پریدم.


to rule over a land

بر سرزمینی حکومت کردن


to turn the meat over in the frying pan

گوشت را در ماهیتابه برگرداندن


a bridge over the river

پلی بر روی رودخانه


1. over in canada
در کانادا

2. over ten million tons of ore were excavated from that pocket
بیش از ده میلیون تن خاک معدنی از آن حفره خارج شد.

3. over ten thousand people
بیش از ده هزار نفر

4. over the hump from buenos aires to chile
از بوینوس آیرس تا شیلی برفراز کوه ها

5. over the many years, he narrowed his views on education
در طی سالیان دراز عقاید خود را درباره آموزش و پرورش محدود کرد.

6. over the next few days
طی چند روز آینده

7. over the past ten years
در ده سال گذشته

8. over the river is a park
آن سوی رودخانه یک پارک وجود دارد.

9. over the whole city
در همه ی شهر

10. over the years, their opinions diverged
در طی سال ها عقاید آنها از یکدیگر فاصله پیدا کرد.

11. over (or in) the long haul
در دراز مدت

12. over again
دوباره،مکرر

13. over against
1- مخالف،طرف مقابل،رو برو 2- در مقایسه با،در سنجش با

14. over against
در برابر،در مقایسه با

15. over all
1- روی هم رفته،به طور کلی،کلا 2- سر تا سر،یک سر 3- همه جانبه،کلی

16. over and above
علاوه بر،مافوق،اضافه بر

17. over and over (again)
بارها،مکررا

18. over my dead body
هرگز (اجازه نخواهم داد)،کاملا مخالفم

19. over one's head
1- مشکل،خارج از فهم کسی 2- بدون رعایت سلسله مراتب (به مقامات بالاتر مراجعه کردن)

20. over the counter
1- (دارو) قابل خریدن بدون نسخه ی پزشک

21. over the hill
(عامیانه) 1- روبه زوال 2- (ارتش) غیبت بدون اجازه،نهستی،غیرمجاز

22. over the horizon
حتمی،آنچه که وقوع آن حتمی است

23. over the top
1- بیش از سهمیه یا بودجه یا برآورد (و غیره 2- (ارتش - مثلا در حمله) از فراز خندق،از روی حصار

24. over the transom
بدون تقاضا یا برنامه ی قبلی،بلا مقدمه

25. over weight (under weight)
چاق (لاغر)،دارای وزن اضافی (کم)

26. all over the world
سرتاسر جهان

27. come over here
بیا (به) اینجا

28. go over each thing in the list
هر یک از اقلام فهرست را مرور کن.

29. hand over the money without any heroics or else i'll shoot!
بدون قهرمان بازی پولها را بده و الا آتش می کنم !

30. people over sixty are usually called seniors
اشخاص بیش از شصت ساله را معمولا سالمند می نامند.

31. run over to the store and get me some sugar
تند برو به مغازه و برایم قدری شکر بگیر.

32. sore over what i had said
رنجیده به خاطر حرفی که من زده بودم

33. stand over there
آنجا بایست.

34. all over
1- تمام شده،خاتمه یافته

35. bend over backward
سعی بسیار کردن،از هر اقدامی فرو گذار نکردن،به عقب خم شدن

36. bend over backward(s)
1- سخت تلاش کردن (برای جلب رضایت و غیره)

37. bind over
(حقوق) قانونا ملزم کردن (که در زمان یا مکان معینی حاضر شود و یاکاری را بکند)،(طبق رای قاضی یا دادگاه) مجبور کردن،موظف کردن،ملتزم کردن،التزام گرفتن

38. blow over
1- (در مورد ابر و باران و غیره) برطرف شدن 2- فراموش کردن نوبت کسی،(بدون توجه) رد شدن

39. boil over
1- سر رفتن،سر ریختن

40. bowl over
1- با چیزی مثل توپ بولینگ زدن و انداختن 2- (عامیانه) گیج و مبهوت کردن

41. brim over
لبریز شدن،پراپر شدن،سر رفتن،سرشار شدن

42. bubble over
1- (آب جوشان و مشروب گازدار و غیره) سررفتن 2- شوق و اشتیاق نشان دادن

43. carry over
1- باقی ماندن،به جا ماندن 2- انتقال دادن،(از ستون یا صفحه و غیره) به ستون (و غیره ی) دیگر بردن 3- به تعویق انداختن 4- ادامه دادن

44. change over
1- تغییر (از یک روش یا چیز به روش یا چیز دیگر)

45. come over
دستخوش کردن،تحت تاثیر قرار دادن

46. cry over spilt milk
غصه ی عمل انجام شده ای را خوردن،بیهوده زاریدن

47. do over
(عامیانه) مجددا تزیین کردن،بازآراستن

48. fall over (or down)
فروافتادن،(ناگهان) افتادن،نقش برزمین شدن

49. fork over (or out or up)
(عامیانه) دادن (با بی میلی)،سلفیدن

50. freeze over
دارای لایه ای از یخ شدن،رویه بستن،یخ بستن

51. gain over
به عضویت دسته یا حزب خود در آوردن،هم مرام کردن،در سلک خود وارد کردن

52. get over
1- بهبود یافتن،جبران کردن،دوباره به دست آوردن،بازیافتن

53. give over
1- دادن،تسلیم کردن،رد کردن به 2- ایستادن،دست نگه داشتن،متوقف شدن 3- ذخیره کردن،کنار گذاشتن

54. go over
مرور کردن،بازبینی کردن،(درس را) دوره کردن

55. go over with a fine-toothed comb
با کمال دقت بررسی و امتحان کردن

56. hand over
مسترد کردن،پس دادن

57. hand over fist
(عامیانه) به آسانی و به مقدار زیاد

58. hang over
1- سایه افکن بودن بر،(طاق وار) روی محلی را گرفتن،(برفراز چیزی) آویختن 2- آویزان بودن،معلق بودن (برفراز چیزی) 3- (ازآینده ی شوم) نوید دادن،نشانه بودن

59. hash over
(عامیانه) به تفصیل مورد بحث قرار دادن،جزئیات را مورد مذاکره قرار دادن

60. head over heels
1- کله معلق زنان،(در حال) وارو زدن 2- شدیدا،سراپا

61. hold over
1- تصمیم و رسیدگی را به تعویق انداختن 2- در شغل یا محل خود باقی ماندن 3- به عنوان تهدید بکار بردن

62. hung over
دچار خماری صبحگاهی (به خاطر میگساری شب پیشین)

63. kick over
(به ویژه موتورهای درون سوز) به کار افتادن،به حرکت درآمدن

64. knock over
(امریکا ـ خودمانی) چاپیدن،دزدیدن از

65. lay over
برای استراحت و غیره توقف کردن،سر راه موقتا جایی ماندن

66. lie over
ماندن و صبر کردن (تا زمانی معین)،در انتظار باقی ماندن

67. look over
1- بررسی کردن،خواندن 2- برانداز کردن

68. make over
1- تعمیر کردن،نوسازی کردن،دگرگون کردن 2- (با امضای سند رسمی) مالکیت را به دیگری منتقل کردن

69. moon over
عاشقانه در فکر کسی بودن،در عالم هپروت سیر کردن

70. move over
کنار رفتن،کنارتر نشستن،دفتی زدن

to spread butter over the bread

کره روی نان مالیدن


Spread the blanket over the child.

پتو را روی بچه بینداز.


He put his hand over his mouth.

او دستش را روی دهانش گذاشت.


He fell over the cliff.

از روی صخره افتاد.


to climb over a wall

از دیوار بالا رفتن


to discuss a matter over dinner

موضوعی را در خلال شام مورد مذاکره قرار دادن


over the next few days

طی چند روز آینده


He went to sleep over his work.

هنگام کار کردن خوابش برد.


a roof over my head

بامی در بالای سرم


to fly over the lake

بر فراز دریاچه پرواز کردن


The rocket went over the mountain and landed on the other side.

موشک از روی کوه رد شد و در آن سوی آن فرود آمد.


She hung the flag over the door.

پرچم را بالای در آویخت.


to cast a spell over someone

بر کسی طلسم افکندن (کسی را طلسم کردن)


turn the page over

صفحه را برگرداندن (ورق زدن)


She has little control over her emotions.

او بر احساسات خود مسلط نیست.


over the past ten years

در ده سال گذشته


over the whole city

در همه‌ی شهر


I put the book over there.

کتاب را (در) آنجا گذاشتم.


The car rolled over and over down the slope.

اتومبیل چند بار به پایین سراشیبی در غلتید.


over in Canada

در کانادا


This book will cost over one hundred dollars.

این کتاب بیش از صد دلار تمام خواهد شد (قیمت خواهد داشت).


five hours or over

پنج ساعت یا بیشتر


We stayed there over ten days.

متجاوز از ده روز آنجا ماندیم.


over ten thousand people

بیش از ده هزار نفر


She is over fifty.

او بیش از پنجاه سال دارد.


a city over the border

شهری در آن سوی مرز


They live over the road.

آن‌ها در آن طرف جاده زندگی می‌کنند.


Over the river is a park.

آن سوی رودخانه یک پارک وجود دارد.


I heard it over the radio.

از رادیو شنیدم.


come over here

بیا (به) اینجا


Take these letters over to the post office.

این نامه‌ها را به پست‌خانه ببر.


She has gone over to Germany.

او به آلمان رفته است.


The wound healed over.

زخم کاملاً التیام یافت.


The lake is frozen over.

دریاچه سرتاسر یخ بسته است.


It is snowing all over the country.

در سرتاسر کشور برف می‌بارد.


The children ran all over the flowers.

بچه‌ها روی همه‌ی گل‌ها دویدند.


I stayed there over the Christmas holidays.

همه‌ی تعطیلات کریسمس آنجا ماندم.


to be over

تمام شدن، پایان یافتن


Their friendship is over.

دوستی آنها پایان یافته است.


Your lease is over.

اجاره‌ی شما سر آمده است.


Give your papers; the time is over.

وقت تمام شده است؛ ورقه‌ها را بدهید.


The meeting will be over in an hour.

جلسه یک ساعت دیگر تمام خواهد شد.


He accidentally knocked the vase over.

او تصادفی گلدان را انداخت.


He overthrew his enemies.

او دشمنان خود را سرنگون کرد.


He turned the cup over.

او فنجان را وارونه کرد.


اصطلاحات

over again

دوباره، مکرر


the world over

در سرتاسر جهان


over against

در برابر، در مقایسه با


over all

1- روی‌هم‌رفته، به‌طور کلی، کلا 2- سرتاسر، یک‌سر 3- همه‌جانبه، کلی


over and above

علاوه بر، مافوق، اضافه بر


over and over (again)

بارها، مکرراً


پیشنهاد کاربران

Over with s. one
با کسی دیدار کردن

برسر اینکه. . .


در عوض
به جای
به عنوان جایگزین

طِیِ. . .

روی = بر روی
مثال:
This file is distributed over the web
این فایل بر روی ( روی ) وب توزیع میشود.

More than


Over and overبارها و بارها

تمام کردن یا شدن

از طریقِ
به کمکِ
به وسیله یِ

مثال:
. We can always chat over the internet

مافوق'بالایی سرتر از چیزی

ب معنای بالا

finish
پایان
game over: پایان بازی

روی بالای

بالا - آن طرف - مافوق

بسیار ـ بیش از حد
مثال: over ambitious
بسیار جاه طلبانه ـ بیش از حد جاه طلبانه

نسبت به

دربارهٔ

تموم شده

بیش از اندازه

فراتر

Over:more than

تمام شدن

از بالای

به خاطر

Zionist usurper regime times will be over soon
دوران رژیم غاصب صهیونیستی به زودی تمام میشود.

Over means more than

آن طرف

دانستن بحق

در بعضی وقت ها به معنی بالا است

بر روی. بالای

means more than

بیشتر از

بارها، مکرر، تکرار

بالای

1. بالای چیزی رفتن
2. برای برای موقعیت در فاصله و استفاده میشه
Sit over there
3 . برای بیان همه یا بیشتر بخش چیزی استفاده میشه
Oll over

در طول، در حین

با استفاده از، بوسیله ی، از طریقِ

بالای چیزی
روی چیزی

در طولِ
در طیِ

به عنوان مثال:
Over the past few years => در طول چند سال گذشته

بیش از 🔫🔫
The light bulb was invented over a hundred years ago
لامپ بیش از صد سال پیش اختراع شده است

بر فراز
روی
بالای
سرتاسر
بیرونی

سَرِ، طیِ ، به هنگامِ

length over:طول کلی

This milk is boiling over
شیر سررفتن

مرتبط با

مهمان بودن - در خانه کسی بودن
?Halima still over at Hudson's hearth

پایان✌ تمام

فراتر ، بالا تر یا یه چیزی در خانواده ی افق یا horizon البته معنی خاصش پایان یا تمام است مانند game over

Are you over me?
بی خیال من شدی آیا؟

باوجودِ


کلمات دیگر: