کلمه جو
صفحه اصلی

congelation


معنی : بستگی، دلمه، انجماد، ماسیدگی، افسردگی، چیز منجمد
معانی دیگر : بسته شدگی (در اثر سرما)، دلمه شدگی

انگلیسی به فارسی

ماسیدگی، بستگی، انجماد، افسردگی، دلمه، چیز منجمد


فداکاری، انجماد، ماسیدگی، بستگی، افسردگی، دلمه، چیز منجمد


انگلیسی به انگلیسی

• coagulation; solidification

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] ماسیدگی، بسته شدن دلمه شدگی در اثر سرما؛ تغییر از حالت مایع به جامد، انجماد، همچنین محصول چنین تغییری. مترادف: منجمد شدن.

مترادف و متضاد

بستگی (اسم)
vicinity, connection, dependence, dependency, bind, concern, congelation, gelation, kinship, liaison

دلمه (اسم)
congelation, clod, flocculation, coagulum, gelatine, jelly, gelatin, gel, posset

انجماد (اسم)
frigidity, congelation

ماسیدگی (اسم)
congelation

افسردگی (اسم)
depression, gloom, melancholia, freeze, congelation, oppression, dumps, doldrums, dejection

چیز منجمد (اسم)
congelation


کلمات دیگر: