کلمه جو
صفحه اصلی

predestine


معنی : قبلا تعیین کردن، مقدر شدن یا کردن
معانی دیگر : از پیش تعیین کردن، مقدر کردن، predestinate : مقدر شدن یا کردن

انگلیسی به فارسی

( predestinate =) مقدر شدن یا کردن، قبلا تعیین کردن


پیش بینی شده، مقدر شدن یا کردن، قبلا تعیین کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: predestines, predestining, predestined
• : تعریف: to determine the unalterable fate or future of, esp. by divine power.
مشابه: doom, ordain

• decree, preordain (by a higher power); decide in advance, predetermine, predestinate

مترادف و متضاد

قبلا تعیین کردن (فعل)
predestinate, predesignate, outline, predetermine, predestine

مقدر شدن یا کردن (فعل)
predestinate, predestine

جملات نمونه

1. These events were clearly predestined to happen.
[ترجمه ترگمان]این وقایع کام لا مشخص بود که چه اتفاقی خواهد افتاد
[ترجمه گوگل]این حوادث به وضوح پیش بینی شده بود

2. It'seemed that his failure was predestined.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که شکست او تعیین شده است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که شکست او تخریب شده است

3. It was as if we were predestined to meet.
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که برای ملاقات با ما مقدر شده است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که ما ملاقات کردیم

4. His was not a political career predestined from birth.
[ترجمه ترگمان]شغل سیاسی او از بدو تولد مقدر نشده بود
[ترجمه گوگل]او یک حرفه سیاسی بود که از زمان تولد منصرف شده بود

5. She was obviously predestined to succeed.
[ترجمه ترگمان]کاملا مشخص بود که چه سرنوشتی نصیب او شده است
[ترجمه گوگل]او به وضوح از پیش تعیین شده برای موفقیت بود

6. God predestines some to eternal life and others to eternal death.
[ترجمه ترگمان]خدا به زندگی ابدی و دیگران پناه برد تا مرگ ابدی داشته باشد
[ترجمه گوگل]خداوند برخی را به زندگی ابدی و دیگران به مرگ ابدی می اندازد

7. They both felt that they were predestined to spend their lives together.
[ترجمه ترگمان]هر دو احساس می کردند که می خواهند زندگی خود را با هم سپری کنند
[ترجمه گوگل]هر دو آنها احساس کردند که آنها با هم زندگی می کنند

8. She thought that whatever happened was predestined.
[ترجمه ترگمان]فکر می کرد که هر اتفاقی که افتاده تقدیر است
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که هر چه اتفاق افتاده بود، پیشبینی شده بود

9. It seems she was predestined to be famous.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسه که مقدر بوده که مشهور بشه
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او معروف شده است

10. It seems the expedition is predestined to fail because there have been so many problems.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که این سفر برای شکست مقدر شده است زیرا مشکلات بسیاری وجود داشته است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که این عملیات از بین رفته است زیرا مشکلات بسیاری وجود دارد

11. They believed that kings were predestined to rule.
[ترجمه ترگمان]آن ها معتقد بودند که پادشاهان برای حکومت مقدر شده است
[ترجمه گوگل]آنها معتقد بودند که پادشاهان به حکومت تعلق دارند

12. Life isn't a series of predestined events: we have some control over what happens.
[ترجمه ترگمان]زندگی مجموعه ای از وقایع مقدر شده نیست: ما بر آنچه که رخ می دهد کنترل داریم
[ترجمه گوگل]زندگی یک مجموعه از حوادث پیشین است که ما کنترل برخی از آنچه اتفاق می افتد نیست

13. He's a man who seems predestined to die lonely.
[ترجمه ترگمان]او مردی است که به نظر می رسد در تنهایی می میرد
[ترجمه گوگل]او مردی است که به نظر می رسد که به تنهایی میمیرد

14. Many religions teach that man is predestined to suffer.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مذاهب به این مرد می آموزند که رنج بکشند
[ترجمه گوگل]بسیاری از ادیان تدریس می کنند که انسان دچار رنج است

15. That they should come together we suppose was predestined.
[ترجمه ترگمان]فرض کنیم که آن ها باید با هم بیایند، فرض کنیم که حکم قضا و قدر باشد
[ترجمه گوگل]به نظر میرسد که آنها باید با یکدیگر هماهنگ شوند

پیشنهاد کاربران

تقدیر


کلمات دیگر: