کلمه جو
صفحه اصلی

dusty


معنی : غباری، گرد و خاکی
معانی دیگر : غبارآلود، پر گردو خاک، گرد گرفته، گردآلود، گرد مانند، غبار مانند، آرد مانند، خاکی، خشک، بی روح، بی ارزش، بیهوده، بی حاصل، خاکی رنگ، گرد فام، تیره، کدر، ابری، گرفته

انگلیسی به فارسی

گردوخاکی


گرد و خاکی، غباری


انگلیسی به انگلیسی

• covered in dust; vague, obscure
something that is dusty is covered with dust.

مترادف و متضاد

غباری (صفت)
covered with dust, dusty

گرد و خاکی (صفت)
dusty

filled with or covered with powdery particles


Synonyms: arenaceous, arenose, chalky, crumbly, dirty, friable, granular, grubby, sandy, sooty, unclean, undusted, unswept, untouched


Antonyms: clean, clear


جملات نمونه

1. a dusty road
راه پرگرد و خاک

2. a dusty substance
ماده ی گرد مانند

3. the table is dusty
میز گرد گرفته است.

4. every waft of the dusty air made her cough
هر وزش هوای غبار آلود،او را به سرفه می انداخت.

5. he trailed through the dusty streets of harat
او با بی حالی در خیابان های پر گرد و غبار هرات راه می رفت.

6. the moon is dim on dusty nights
در شب های غبارآلود ماه کم نور است.

7. an old man who tried to prolong his dusty life
پیرمردی که می کوشید عمر بی حاصل خود را طولانی تر کند

8. all our yesterdays have lighted fools the way to dusty death
(شکسپیر) دیروزهای ما راه سفها را به سوی مرگ خاکی روشن کرده اند . . .

9. and all our yesterdays have lighted fools the way to dusty death
(شکسپیر) و تمام ایام گذشته ی ما راه مرگ خاکی را برای نابخردان منور کرده است.

10. We drove along the dusty road.
[ترجمه ترگمان]از جاده خاکی عبور کردیم
[ترجمه گوگل]ما در امتداد جاده گرد و خاک رانندگی کردیم

11. She had matted hair and torn dusty clothes.
[ترجمه ترگمان]او موهای درهم کشیده و لباس های گرد و خاکی پوشیده بود
[ترجمه گوگل]او موی خود را پوشانده بود و لباس های گرد و خاکی را پاره کرده بود

12. They started strolling down the dusty road in the moonlight.
[ترجمه ترگمان]شروع به پرسه زدن در جاده خاکی زیر نور مهتاب کردند
[ترجمه گوگل]آنها شروع به قدم زدن در جاده گرد و خاکی در مهتاب کردند

13. His black cassock was dusty and sweat - stained.
[ترجمه ترگمان]ردای سیاهش گرد و خاک گرفته بود
[ترجمه گوگل]کتک سیاه او گرد و غبار و عرق بود - رنگ آمیزی شده است

14. The windy and dusty weather coarsened her skin.
[ترجمه ترگمان]باد سرد و غبارآلود پوستش را پوشانده بود
[ترجمه گوگل]آب و هوای بادی و گرد و خاکی پوست او را کاهش داد

15. The dirt road became dusty as it baked under the summer sun.
[ترجمه ترگمان]جاده خاکی که زیر آفتاب تابستان پخته می شد گرد و خاک می شد
[ترجمه گوگل]جاده خاکی به دلیل گرد و غبار در تابستان خورشید گرد می شود

16. Heaps of dusty books lay on the floor.
[ترجمه ترگمان]کتاب های گرد و خاک گرفته روی زمین افتاده بود
[ترجمه گوگل]کتاب های گرد و خاکی در کف زمین قرار دارد

17. It's dusty. We must dust every day.
[ترجمه ترگمان]گرد و خاک است هر روز باید گرد و خاک کنیم
[ترجمه گوگل]این گرد و خاکی است ما هر روز باید گرد و غبار داشته باشیم

a dusty road

راه پرگرد و خاک


The table is dusty.

میز گرد گرفته است.


a dusty substance

ماده‌ی گردمانند


An old man who tried to prolong his dusty life.

پیرمردی که می‌کوشید عمر بی‌حاصل خود را طولانی‌تر کند.


پیشنهاد کاربران

Full of soil

غبارنشسته

داستی/Dusty
در زبان فارسی یعنی : غبارآلود


کلمات دیگر: