کلمه جو
صفحه اصلی

pretended


ساختگی، دروغین، بدلی، وانمودین، ظاهری، بخود بسته، غیر واقعی

انگلیسی به فارسی

ساختگی، دروغین، بدلی، وانمودین، ظاهری


تظاهر کرد، وانمود کردن، بخود بستن، دعوی کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: falsely claimed; fictitious; feigned.
مشابه: affected, counterfeit, fictitious

- a pretended concern for the underprivileged
[ترجمه Sheida] وانمود کردن
[ترجمه ترگمان] یه نگرانی ساختگی برای محروم شدن از
[ترجمه گوگل] یک نکته تظاهر به افراد فقیر

(2) تعریف: alleged or reputed.

• professed, ostensibly, seemingly; feigned, made-up, faked

مترادف و متضاد

Antonyms: genuine, real, sincere


alleged; imaginary


Synonyms: affected, artificial, assumed, avowed, bluffing, bogus, charlatan, cheating, concealed, counterfeit, covered, dissimulated, factitious, fake, false, falsified, feigned, fictitious, impostrous, imposturous, lying, make-believe, masked, mock, ostensible, phony, pretend, professed, pseudo, purported, put-on, quack, sham, shammed, simulated, so-called, spurious, supposed


جملات نمونه

a pretended smile

لبخند دروغی


1. pretended friendship
دوستی ظاهری

2. a pretended smile
لبخند دروغی

3. she pretended anger
خود را عصبانی نشان داد.

4. she pretended to be asleep
خودش را به خواب زد.

5. ramin puffed out his cheeks and pretended he was fat
رامین باد در لپ های خود انداخت و وانمود کرد که چاق است.

6. it was proven that she wasn't as lily-white as she pretended to be
ثابت شد که آن جور که وانمود می کرد معصوم نبود.

7. when the officer came, the boys doused the fire and pretended to be asleep
هنگامی که افسر سررسید پسرها آتش را به سرعت خاموش کردند و خود را به خواب زدند.

8. The children pretended they were dinosaurs.
[ترجمه ترگمان]بچه ها وانمود می کردند که آن ها دایناسورها هستند
[ترجمه گوگل]بچه ها تظاهر کردند که آنها دایناسور بودند

9. I pretended to be indifferent to it.
[ترجمه ترگمان]من وانمود کردم که نسبت به آن بی اعتنا هستم
[ترجمه گوگل]من وانمود کردم که بی تفاوت نسبت به آن است

10. He pretended not to know the facts.
[ترجمه ترگمان]وانمود می کرد که حقیقت را نمی داند
[ترجمه گوگل]او وانمود نمی کند که حقایق را بداند

11. He pretended to his family that everything was fine.
[ترجمه ترگمان]به خانواده اش چنین وانمود می کرد که همه چیز روبه راه است
[ترجمه گوگل]او به خانواده اش تظاهر کرد که همه چیز خوب است

12. The police divested the pretended officer of his stolen uniform.
[ترجمه ترگمان]پلیس در حالی که لباس رسمی خود را از دست داده بود، از دست او خلاص شده بود
[ترجمه گوگل]پلیس افسر تقلید از لباس های سرقت شده خود را از بین برد

13. She didn't love him, though she pretended to.
[ترجمه ترگمان]او را دوست نداشت، هر چند که چنین وانمود می کرد
[ترجمه گوگل]او او را دوست نداشت، هرچند او به وانمود کرد

14. She pretended an interest she did not feel.
[ترجمه ترگمان]او وانمود می کرد که علاقه ای به او ندارد
[ترجمه گوگل]او علاقه ای را که او احساس نمی کرد تظاهر میکرد

15. He pretended that resigning was part of his long - term career strategy.
[ترجمه ترگمان]او چنین وانمود کرد که استعفا بخشی از استراتژی بلند مدت او بوده است
[ترجمه گوگل]او وانمود کرد که استعفای او بخشی از استراتژی بلندمدت حرفه او بود

pretended friendship

دوستی ظاهری


پیشنهاد کاربران

وانمود کردن

ساختکی، الکی، وانمود


کلمات دیگر: