(روان شناسی) دچار کشمکش درونی، درون ستیز
conflicted
(روان شناسی) دچار کشمکش درونی، درون ستیز
انگلیسی به فارسی
(روانشناسی) دچار کشمکش درونی، درونستیز
متناقض است، ناسازگار بودن، مبارزه کردن
جملات نمونه
1. his explanation conflicted with what he had told me before
توضیح او با آنچه قبلا به من گفته بود مغایرت داشت.
پیشنهاد کاربران
سردَرگُم
مردد، دچار تردید شده، بلاتکلیف، دو به شک، دچار تعارض بودن
We have to admit that we love the culture of the country that invaded us, which makes us feel conflicted
Conflict میشه :
a situation in which you are unable to do something because there is something else you have already agreed to do at that same time
درون ستیز - خود درگیر - دچار کشمکش درونی - تقریبا میشه ناراضی و دو دل و مردد و دو به شک - بلا تکلیف
وقتی میخوای به دوتا چیز همزمان اعتقاد داشته باشی ولی یه چیزی نمیزاره. خیلی دوست داری این اتفاق بیفته ولی این کار شدنی نیست
در این وضعیت شما conflicted هستید
Conflict میشه :
a situation in which you are unable to do something because there is something else you have already agreed to do at that same time
درون ستیز - خود درگیر - دچار کشمکش درونی - تقریبا میشه ناراضی و دو دل و مردد و دو به شک - بلا تکلیف
وقتی میخوای به دوتا چیز همزمان اعتقاد داشته باشی ولی یه چیزی نمیزاره. خیلی دوست داری این اتفاق بیفته ولی این کار شدنی نیست
در این وضعیت شما conflicted هستید
کلمات دیگر: