فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: asseverates, asseverating, asseverated
مشتقات: asseveration (n.)
• : تعریف: to declare with solemnity and earnestness; affirm.
• مشابه: insist, protest, swear, testify, vow
- Despite this damning evidence, he asseverated his innocence.
[ترجمه ترگمان] با وجود این شواهد کوبنده، بی گناهی خود را به میان آورد
[ترجمه گوگل] با وجود این شواهد حیرت انگیز، او بی گناهی را به عهده گرفت
- The politician asseverated that she would keep her promise to the voters.
[ترجمه ترگمان] این سیاست مدار تاکید کرد که او قول خود را به رای دهندگان خواهد داد
[ترجمه گوگل] سیاستمدار به این نتیجه رسید که او وعده خود را به رای دهندگان حفظ خواهد کرد