کلمه جو
صفحه اصلی

condemned


معنی : محکوم
معانی دیگر : (verb transitive) محکوم کردن، تخطئه کردن، نکوهیدن، سرزنش کردن، مقصر شمردن، مطرود دانستن، (ابزار ساختمان، دستگاه و غیره) از رده خارج کردن، کنار گذاشتن، غیر قابل استفاده دانستن، معیوب دانستن (verb transitive) (حقوق) محکوم کردن، مجرم شناختن the condemned man مرد محکوم he was condemned to life imprisonment محکوم به زندان ابد شد condemned cell اتاق زندانی محکوم به اعدام (verb transitive) (پزشکی) (بیمار) جواب کردن، علاج ناپذیر دانستن (verb transitive) (اموال، املاک و غیره) مصادره کردن، ضبط کردن (verb transitive) رسوا کردن، لو دادن

انگلیسی به فارسی

محکوم


انگلیسی به انگلیسی

• sentenced to death; found guilty; uninhabitable; doomed
person sentenced to death; persons sentenced to death; persons found guilty
a condemned prisoner is going to be executed.

مترادف و متضاد

محکوم (صفت)
condemned, sentenced, convicted

جملات نمونه

1. condemned to death
محکوم به مرگ

2. condemned cell
اتاق زندانی محکوم به اعدام

3. the condemned man
مرد محکوم

4. the condemned showed no sign of remorse
محکوم نشانی از ندامت بروز نداد.

5. he was condemned to life imprisonment
محکوم به زندان ابد شد.

6. he was condemned to ten years of imprisonment with hard labor
او به ده سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد.

7. illiteracy has condemned them to poverty
بی سوادی آنان را محکوم به فقر کرده است.

8. the deputies condemned the government's actions
نمایندگان اعمال دولت را مورد نکوهش قرار دادند.

9. they were condemned to go through the hell of war
آنان محکوم بودند که جهنم جنگ را به خود هموار کنند.

10. old maids were condemned to being parasites of their fathers or brothers
دختران خانه مانده محکوم بودند که سربار پدر یا برادر خود باشند.

11. he was judged and condemned to death for killing his wife
او دادرسی شد و به خاطر کشتن همسر خود محکوم به مرگ گردید.

12. slavery has been universally condemned
برده داری در سراسر جهان مردود شناخته شده است.

13. the angry crowd jostled the condemned man
مردم خشمگین مرد محکوم را هل می دادند.

14. he rejected the pleas of the condemned man
التماس های مرد محکوم را رد کرد.

15. those who don't learn from the past are condemned to repeat it
آنان که از تاریخ درس نمی آموزند محکوم به تکرار آن هستند

16. we interceded on behalf of those who have been condemned to death
ما به سود آنان که به مرگ محکوم شده اند وساطت کردیم.

17. The prisoner condemned to death was reprieved for two years.
[ترجمه ترگمان]زندانی محکوم به مرگ، به مدت دو سال، اعدام شد
[ترجمه گوگل]زندانی محکوم به مرگ به مدت دو سال تجدید نظر شد

18. Many contemporary writers condemned the emperor's actions.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از نویسندگان معاصر اعمال امپراطور را محکوم کردند
[ترجمه گوگل]بسیاری از نویسندگان معاصر اقدامات امپراتور را محکوم کردند

19. Many of the houses were condemned as unfit.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از خانه ها به عنوان عدم شایستگی محکوم شدند
[ترجمه گوگل]بسیاری از خانه ها به عنوان نامناسب محکوم شدند

20. He was roundly condemned for his mistake.
[ترجمه ترگمان]او به خاطر اشتباهش محکوم شد
[ترجمه گوگل]او برای اشتباه خود محکوم شد

21. He was condemned to spend the rest of the football season on the bench.
[ترجمه ترگمان]او محکوم شد بقیه فصل فوتبال را روی نیمکت بگذراند
[ترجمه گوگل]او محکوم به صرف بقیه فصل فوتبال در نیمکت بود

22. The Labour Party and the teaching unions condemned the idea.
[ترجمه ترگمان]حزب کارگر و اتحادیه های آموزشی این ایده را محکوم کردند
[ترجمه گوگل]حزب کارگر و اتحادیه های آموزشی این ایده را محکوم کردند

پیشنهاد کاربران

دادباخته


کلمات دیگر: