congeal

معنی : بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

معانی دیگر : یخ زدن، منجمد شدن یا کردن، (در اثر سرما) بستن، (خون) منعقد شدن، بسته شدن، دلمه شدن، ماساندن، ی بستن

انگلیسی به فارسی

ماسیدن، یخ بستن، بستن، منجمد شدن، سفت کردن

congeal، یخ بستن، ماسیدن، بستن، منجمد کردن، سفت شدن، سفت کردن

انگلیسی به انگلیسی

• become frozen; congeal, solidify, jell; freeze; make rigid or immobile
when a liquid congeals, it becomes very thick and sticky and almost solid.

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )

حالات: congeals, congealing, congealed
مشتقات: congealable (adj.), congealability (n.), congealer (n.), congealment (n.)

• (1) تعریف: of a fluid or soft substance, to thicken or make solid, esp. by cooling or freezing.
• مترادف: set, solidify, thicken
• مشابه: clot, coagulate, freeze, gel, gelatinize, harden, jell, jellify

• (2) تعریف: to coagulate; thicken.
• مترادف: clot, coagulate, jell, set, thicken
• مشابه: curd, curdle, gel, gelatinize, harden, jellify

مترادف و متضاد

بستن (فعل)

close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

سفت شدن (فعل)

set, be thickened, tighten, become stiff, harden, become rigid, toughen, become fast, become firm, become hard, become tough, become thick, become tight, congeal, coagulate

منجمد کردن (فعل)

chill, ice, congeal, glaciate

ماسیدن (فعل)

harden, congeal, jell, coagulate

سفت کردن (فعل)

compact, concrete, fasten, ram, tighten, harden, toughen, congeal, solidify, stiffen, thicken, make fast, make firm, make hard, make rigid, make tense, make tight, render tenacious, render tough

یخ بستن (فعل)

freeze, ice, congeal, glaciate

coagulate

Synonyms: cake, clabber, clot, concrete, condense, curdle, dry, freeze, gel, gelate, gelatinate, gelatinize, glob up, harden, indurate, jell, jellify, jelly, refrigerate, set, solidify, stiffen, thicken

Antonyms: dissolve, liquify, melt, separate, thin

جملات نمونه

1. The food had congealed into a sticky mass.

[ترجمه ترگمان]غذا به صورت توده ای چسبناک یخ زده بود
[ترجمه گوگل]غذا به یک توده چسبنده بستگی دارد

2. The blood had congealed round the cut on her knee.

[ترجمه ترگمان]خون روی زانوی او ریخته بود
[ترجمه گوگل]خون بر روی زانو زده شد

3. This congealed muck was interfering with the filter.

[ترجمه ترگمان]این رسوب منجمد کننده در صافی مداخله می کرد
[ترجمه گوگل]این مگ مچ دست با فیلتر درگیر بود

4. His passion for the ballerina soon congealed.

[ترجمه ترگمان]شور و شوق او برای رقص باله به زودی منجمد شد
[ترجمه گوگل]شور و شوق او برای ballerina به زودی congaled

5. Ice is congealed water.

[ترجمه امیری] یخ آب سفت شده است

[ترجمه ترگمان]یخ آب شده
[ترجمه گوگل]یخ آب گرم است

6. Use hot water to rinse the congealed fat off the dinner plates.

[ترجمه ترگمان]از آب داغ برای شستشوی چربی لخته شده در بشقاب غذاخوری استفاده بکنید
[ترجمه گوگل]استفاده از آب گرم برای شستن چربی خالی از صفحات شام

7. The blood had started to congeal.

[ترجمه بهنام] خون شروع به منعقد شدن کرد.

[ترجمه ترگمان]خون شروع به منجمد شدن کرده بود
[ترجمه گوگل]خون شروع به تسکین کردن کرد

8. The cold remains of supper had congealed on the plate.

[ترجمه ترگمان]بقایای سرد شام روی بشقاب خشک شده بود
[ترجمه گوگل]بقایای شام شام بر روی صفحه قرار داده شد

9. The increasing population density will even further congeal traffic.

[ترجمه ترگمان]افزایش تراکم جمعیت حتی بسته شدن ترافیک را بیشتر می کند
[ترجمه گوگل]تراکم جمعیت افزوده بیشتر ترافیک را متوقف خواهد کرد

10. The oil at last is congealed into a white fat.

[ترجمه ترگمان]نفت در نهایت در یک چربی سفید یخ زده می شود
[ترجمه گوگل]نفت در نهایت به یک چربی سفید تبدیل می شود

11. The bitterness and tears had congealed into hatred.

[ترجمه ترگمان]تلخی و اشک های او به کینه بدل شده بود
[ترجمه گوگل]تلخی و اشک ها به نفرت کشیده شد

12. Water congeals to ice.

[ترجمه ترگمان]آب به یخ تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]آب به یخ بستگی دارد

13. The blood had congealed in thick black clots.

[ترجمه ترگمان]خون در لخته غلیظ سیاه منجمد شده بود
[ترجمه گوگل]خون در لخته های سیاه سیاه خفه شد

14. Gear lubricants may congeal and channel in cold weather.

[ترجمه ترگمان]lubricants لوازم ورزشی ممکن است بسته به آب و هوای سرد بسته شوند
[ترجمه گوگل]گریس دنده ممکن است در هوای سرد سرد و کانال شود

15. His blood was congealed.

[ترجمه ترگمان] خونش منجمد شده بود
[ترجمه گوگل]خونش خفه شد

The fat had congealed into a layer on top of the bowl of soup.

چربی به‌صورت لایه‌ای روی سوپ بسته بود.

Blood congeals in a short time.

خون در زمان کمی منعقد می‌شود.

پیشنهاد کاربران

شکل دادن . شکل گرفتن

به حالت سکون درآمدن

از جریان افتادن

کلمات دیگر: