فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: admits, admitting, admitted
• (1) تعریف: to grant entry.
• مترادف: induct, let in
• متضاد: bar, debar, discharge, eject, exclude, expel, reject
• مشابه: accept, allow, embrace, include, install, receive, take
- The university admits students from countries all over the world.
[ترجمه انور علی] این دانشگاه همه ای دانش آموزان را از تمام کشورهای جهان می پذیرد
[ترجمه گنج جو] دانشجویانی از سرتاسر جهان مورد پذیرش این دانشگاه هستند.
[ترجمه ترگمان] دانشگاه به دانشجویان سراسر جهان اعتراف می کند
[ترجمه گوگل] این دانشگاه دانشجویان را از کشورهای سراسر جهان پذیرش می کند
- This ticket admits you to the Saturday performance only.
[ترجمه A.A] این بلیط فقط برای سئانس یکشنبه به شما اجازه وردو میدهد
[ترجمه ترگمان] این بلیط فقط به برنامه شنبه شما اعتراف می کند
[ترجمه گوگل] این بلیط فقط به عملکرد روز شنبه شما را تحویل می دهد
• (2) تعریف: to confess.
• مترادف: avow, confess, own up to
• متضاد: deny, disavow
• مشابه: acknowledge, disclose, divulge, own, profess, reveal
- He admitted that he tried to cheat on the exam.
[ترجمه ترگمان] او اعتراف کرد که سعی دارد در امتحان تقلب کند
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که سعی کرد در امتحان تقلب کند
- She admitted that she had been in love with him since they met.
[ترجمه ترگمان] اعتراف کرد که از موقعی که یکدیگر را ملاقات کرده بودند، عاشق او شده بود
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که از زمانیکه با آنها ملاقات داشتند، او را دوست داشت
- The boys finally admitted breaking the window.
[ترجمه سمیرا] پسر ها بالاخره به شکستن شیشه اعتراف کردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها بالاخره قبول کردند که پنجره را بشکنند
[ترجمه گوگل] پسران در نهایت مجبور به شکستن پنجره شدند
• (3) تعریف: to accept or allow as valid; concede.
• مترادف: allow, concede, grant
• متضاد: deny, disallow, gainsay
• مشابه: accede, accept, acknowledge, agree, recognize, yield
- All right, I admit your point on this occasion.
[ترجمه سمیرا] بسیار خب، من نظر تو را در ابن مورد قبول میکنم
[ترجمه ترگمان] خیلی خب، من به نکته تو در این مورد اعتراف می کنم
[ترجمه گوگل] ببخشید، من به این نکته توجه میکنم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to confess to a particular offense or blunder.
• مترادف: confess
- Although the old man admitted to the crime, the police were not convinced that he could have done it.
[ترجمه مهشید] اگرچه پیرمرد به جرم اعتراف کرد پلیس قانع نشد که اون میتوانسته اون رو انجام بدهد
[ترجمه ترگمان] اگر چه پیرمرد به این جرم اعتراف کرد، پلیس متقاعد نشده بود که می تواند این کار را بکند
[ترجمه گوگل] اگر چه پیرمرد به این جرم اعتراف کرد، پلیس قانع نشد که بتواند این کار را انجام دهد
- I admit to forgetting our anniversary sometimes, but I've never forgotten your birthday.
[ترجمه ترگمان] اعتراف می کنم که بعضی وقت ها سالگرد ازدواجمون رو فراموش می کنم، اما هیچ وقت تولدت رو فراموش نکردم
[ترجمه گوگل] من قبول میکنم که سالگرد ما را گاه گاهی فراموش کنیم، اما هر روز تولدت را فراموش کرده ام