کلمه جو
صفحه اصلی

admit


معنی : واگذار کردن، رضایت دادن، پذیرفتن، تصدیق کردن، راضی شدن، دادن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، زیر بار رفتن، اعطاء کردن
معانی دیگر : اجازه ی دخول دادن، (بیمارستان) بستری کردن، روا داشتن، جا داشتن، ظرفیت داشتن، اعتراف کردن، قبول کردن، خستو شدن، معترف بودن، (در حرفه یا مدرسه و غیره) پذیرفته شدن، راضی شدن به، رضایت دادن به، موافقت کردن، زیربار چیزی رفتن

انگلیسی به فارسی

پذیرفتن، راضی شدن (به)، رضایت دادن (به)، موافقت کردن، تصدیق کردن، زیر بار (چیزی) رفتن، اقرار کردن


پذیرفتن، راه دادن


واگذار کردن، دادن، اعطا کردن


اقرار کردن، پذیرفتن، دادن، راه دادن، بار دادن، راضی شدن، رضایت دادن، تصدیق کردن، زیر بار رفتن، واگذار کردن، اعطاء کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: admits, admitting, admitted
(1) تعریف: to grant entry.
مترادف: induct, let in
متضاد: bar, debar, discharge, eject, exclude, expel, reject
مشابه: accept, allow, embrace, include, install, receive, take

- The university admits students from countries all over the world.
[ترجمه انور علی] این دانشگاه همه ای دانش آموزان را از تمام کشورهای جهان می پذیرد
[ترجمه گنج جو] دانشجویانی از سرتاسر جهان مورد پذیرش این دانشگاه هستند.
[ترجمه ترگمان] دانشگاه به دانشجویان سراسر جهان اعتراف می کند
[ترجمه گوگل] این دانشگاه دانشجویان را از کشورهای سراسر جهان پذیرش می کند
- This ticket admits you to the Saturday performance only.
[ترجمه A.A] این بلیط فقط برای سئانس یکشنبه به شما اجازه وردو میدهد
[ترجمه ترگمان] این بلیط فقط به برنامه شنبه شما اعتراف می کند
[ترجمه گوگل] این بلیط فقط به عملکرد روز شنبه شما را تحویل می دهد

(2) تعریف: to confess.
مترادف: avow, confess, own up to
متضاد: deny, disavow
مشابه: acknowledge, disclose, divulge, own, profess, reveal

- He admitted that he tried to cheat on the exam.
[ترجمه ترگمان] او اعتراف کرد که سعی دارد در امتحان تقلب کند
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که سعی کرد در امتحان تقلب کند
- She admitted that she had been in love with him since they met.
[ترجمه ترگمان] اعتراف کرد که از موقعی که یکدیگر را ملاقات کرده بودند، عاشق او شده بود
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که از زمانیکه با آنها ملاقات داشتند، او را دوست داشت
- The boys finally admitted breaking the window.
[ترجمه سمیرا] پسر ها بالاخره به شکستن شیشه اعتراف کردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها بالاخره قبول کردند که پنجره را بشکنند
[ترجمه گوگل] پسران در نهایت مجبور به شکستن پنجره شدند

(3) تعریف: to accept or allow as valid; concede.
مترادف: allow, concede, grant
متضاد: deny, disallow, gainsay
مشابه: accede, accept, acknowledge, agree, recognize, yield

- All right, I admit your point on this occasion.
[ترجمه سمیرا] بسیار خب، من نظر تو را در ابن مورد قبول میکنم
[ترجمه ترگمان] خیلی خب، من به نکته تو در این مورد اعتراف می کنم
[ترجمه گوگل] ببخشید، من به این نکته توجه میکنم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to confess to a particular offense or blunder.
مترادف: confess

- Although the old man admitted to the crime, the police were not convinced that he could have done it.
[ترجمه مهشید] اگرچه پیرمرد به جرم اعتراف کرد پلیس قانع نشد که اون میتوانسته اون رو انجام بدهد
[ترجمه ترگمان] اگر چه پیرمرد به این جرم اعتراف کرد، پلیس متقاعد نشده بود که می تواند این کار را بکند
[ترجمه گوگل] اگر چه پیرمرد به این جرم اعتراف کرد، پلیس قانع نشد که بتواند این کار را انجام دهد
- I admit to forgetting our anniversary sometimes, but I've never forgotten your birthday.
[ترجمه ترگمان] اعتراف می کنم که بعضی وقت ها سالگرد ازدواجمون رو فراموش می کنم، اما هیچ وقت تولدت رو فراموش نکردم
[ترجمه گوگل] من قبول میکنم که سالگرد ما را گاه گاهی فراموش کنیم، اما هر روز تولدت را فراموش کرده ام

• confess to something; allow entrance; accept as valid
if you admit something that is embarrassing, bad, or unpleasant, you say that it is true.
if someone is admitted to a place, organization, or agreement, they are allowed to enter it or join it.
if someone is admitted to hospital, they are kept there as a patient.
if you admit defeat, you finally accept that you cannot do something that you have been trying to do.
if you admit responsibility or admit liability, you say that you are responsible for something that has happened.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] jتصدیق کردن، اعتراف کردن، قبول کردن، اقرار کردن

مترادف و متضاد

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

رضایت دادن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, admit

پذیرفتن (فعل)
vouchsafe, admit, accept, embrace, receive, allow, hear, matriculate, listen

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

راضی شدن (فعل)
acquiesce, consent, admit, supple

دادن (فعل)
concede, give, hand, admit, impute, afford, mete, grant, render, pay, come through, endue, indue

اقرار کردن (فعل)
admit, confess, avouch, own

راه دادن (فعل)
admit

بار دادن (فعل)
admit

زیر بار رفتن (فعل)
admit

اعطاء کردن (فعل)
confer, admit, allow

allow entry or use


Synonyms: accept, be big on, bless, buy, concede, enter, entertain, give access, give the nod, give thumbs up, grant, harbor, house, initiate, introduce, let, let in, lodge, okay, permit, receive, shelter, sign, sign off on, suffer, take, take in


Antonyms: debar, deny, dismiss, eject, exclude, expel, oust, refuse, reject, repel, shut


confess, acknowledge


Synonyms: accept, accord, acquiesce, adopt, affirm, agree, allow, approve, avow, bare, bring to light, communicate, concede, concur, confide, confirm, consent, cop a plea, credit, declare, disclose, divulge, enumerate, expose, go into details, grant, indicate, let, let on, make known, narrate, number, open up, own, own up, permit, proclaim, profess, recite, recognize, relate, reveal, spill, subscribe to, talk, tell, tolerate, uncover, unveil, yield


Antonyms: confute, deny, dispute, dissent, gainsay, refuse


جملات نمونه

1. i blush to admit that
از اذعان آن (موضوع) شرمنده ام.

2. an exclusive club that does not admit blacks and jews
باشگاهی ویژه ی خواص که سیاهان و یهودیان را نمی پذیرد

3. his ego did not let him admit his mistake and apologize
غرورش به او اجازه نداد که اشتباه خود را بپذیرد و پوزش بخواهد.

4. let me not to the marriage of true minds admit impediments . . .
(شکسپیر) نباید بر سر راه پیوند دو متفکر راستین موانعی ایجاد کنم . . .

5. Don't be afraid to admit to your mistakes.
[ترجمه مبین] از پذیرش اشتباهات خود نترسید
[ترجمه ترگمان]از اعتراف به اشتباه ات تو نترس
[ترجمه گوگل]نگران نباشید به اشتباهات خود اعتراف کنید

6. I must admit that my knowledge of science is patchy.
[ترجمه ...] باید اعتراف کنم که دانش من در مورد علم پراکنده است
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که دانش علمی من تیکه تیکه ست
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که دانش من در مورد علم پراکنده است

7. They freely admit they still have a lot to learn.
[ترجمه ترگمان]آن ها آزادانه اعتراف می کنند که هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری دارند
[ترجمه گوگل]آنها آزادانه اعتراف می کنند که هنوز هم برای یادگیری بسیار مفید هستند

8. The butler would not admit him into the house.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت او را به خانه دعوت نمی کرد
[ترجمه گوگل]باتلر او را به خانه نمی پذیرد

9. I had to admit it sounded like an implausible excuse.
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که به نظر an implausible می رسید
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم ادعا کنم آن را مانند یک بی عدالتی باورنکردنی شنیده بودم

10. Why don't you just admit defeat and let someone else try?
[ترجمه فاطمه عبدی] چرا شکستتو قبول نمی کنی و نمی ذاری یکی دیگه امتحان کنه؟
[ترجمه ترگمان]چرا قبول نمی کنی که شکست بخوری و بذاری یکی دیگه تلاش کنه؟
[ترجمه گوگل]چرا شما فقط شکست نپذیرید و شخص دیگری را امتحان کنید؟

11. Admit it, we all love listening to the LIES when we already knew the TRUTH.
[ترجمه دانیال] بپذیر، ما همه دوست داریم که به دروغ ها گوش بدهیم در حالیکه حقیقت را میدانیم
[ترجمه ترگمان]اعتراف کن، ما همه دوست داریم وقتی که we رو می شناختیم به حرف اون گوش بدیم
[ترجمه گوگل]آن را پذیرفتیم، همه ما عاشق گوش دادن به LIES زمانی که ما در حال حاضر می دانستند TRUTH

12. It was a stupid thing to do, I admit.
[ترجمه دانیال] این کاری که کردم احمقانه بود ، اعتراف میکنم
[ترجمه ترگمان]اعتراف می کنم کار احمقانهای بود
[ترجمه گوگل]این کار احمقانه بود، من اعتراف می کنم

13. The club has / have voted to admit 50 new members.
[ترجمه ترگمان]این باشگاه به پذیرش ۵۰ عضو جدید رای داده است
[ترجمه گوگل]این باشگاه برای اعطای 50 عضو جدید رای داده است

14. I must admit I was surprised it cost so little.
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که خیلی تعجب کردم
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم تعجب کردم که هزینه آن بسیار کم است

15. She was a woman who hated to admit defeat .
[ترجمه ترگمان]او زنی بود که از قبول شکست بدش می آمد
[ترجمه گوگل]او یک زن بود که از شکست زدن خواسته بود

16. I was negligent, I admit it.
[ترجمه ترگمان]اعتراف می کنم که بی دقتی کردم
[ترجمه گوگل]من غافلگیر شدم، من آن را پذیرفتم

17. He's too macho to admit he was hurt when his girlfriend left him.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی macho که قبول کنه وقتی دوست دخترش ترکش کرد صدمه دید
[ترجمه گوگل]او بیش از حد مات و مبهوت است تا اعتراف کند که وقتی دوست دخترش او را ترک کرد صدمه دید

18. I have to blush to admit that thing.
[ترجمه ترگمان]من باید خجالت بکشم که این قضیه رو اعتراف کنم
[ترجمه گوگل]من باید سرم شلوغ شود تا این کار را بپذیرد

This problem admits of no delay.

این مسئله تعلل‌پذیر نیست.


She admitted her fault.

تقصیر خود را قبول کرد.


He admitted that we have rights too.

او پذیرفت که ما هم حقوقی داریم.


No one is admitted in the operating room.

هیچ‌کس را به اتاق جراحی راه نمی‌دهند.


This ticket admits two.

با این بلیط دو نفر می‌توانند داخل شوند.


This hall admits 500 people.

این سالن گنجایش پانصد نفر را دارد.


He was admitted to the bar.

او را به وکالت دادگستری پذیرفتند.


پیشنهاد کاربران

گفتن، درمیان گذاشتن

به زبان آوردن

ارائه دادن

اقرار، اعتراف

تشویق و تصدیق کردن

پوشاندن

admit somebody فرستادن یک نفر به بیمارستان برای درمان بیشتر

دسترسی دادن، اجازه ورود دادن، موافقت کردن در مورد مشارکت در کاری

be admitted to the hospital ( Am

تحسین کردن

اذعان کردن و معترف شدن به چیزی
مثال : باید اعتراف کنم که حق با تو هستش
I must admit that you are right

اقرار کردن ، اعتراف کردن

پذیرش. پذیرش اجباری. پذیرفتن

مترادف است با confess


اعتراف کردن

Agree that you have done something wrong

admit a mistake

اذعان کردن

agree , often without wanting to , that sth is true

گردن گرفتن، قبول مسئولیت کردن

در خود جای دادن

agree that sth is true

موفق بودن_موافقت کردن_پذیرفتن
گاهی ب معنای واگذار کردن

زیر بار چیزی رفتن

Admit it
قبول کن

اعتراف

To reveal
To make known
To disclose

To allow ( someone ) to share in a privilege -

To allow the possibility of -

To welcome -

To accept as valid -

To agree that something is true, especially unwillingly.
اقرار کردن


مثال :
She admitted his guilt
به گناهش اقرار کرد .

ممنونم میشم به کانال اینستاگرام من سر بزنید. میتونید لغات و اصطلاحات بیشتری رو همراه با مثال ببینید. 😉
لَنگویچ

اقتضا کردن

چون معنی اصلی جستجو نمی شه ( معنای ریشه ای ) این همه معانی متفاوت بکار برده می شه که هیچ کدوم دیگری رو پوشش نمی ده.
admit ( v. )
late 14c. , "let in, " from Latin admittere "admit, give entrance, allow to enter; grant an audience, " of acts, "let be done, allow, permit, " from ad "to" ( see ad - ) mittere "let go, send" ( see mission ) . Sense of "to concede in argument as valid or true" is first recorded early 15c. In Middle English sometimes also amit, after Old French amettre, which was refashioned 15c. Related: Admitted; Admitting.
به صدور = ad ( to ) mittere ( send )
پیج 504essentialword اینستاگرام. ریشه شناسی لغات ضروری

accept

تحویل دادن ( به بیمارستان و . . . . )

تایید
پذیرفتن

اعتراف کردن
مثال i must admit i'm a little surpris
باید اعتراف کنم که کمی متعجب شدم

پذیرفتن.
اعتراف کردن/اعترافیدن.
راستپذیرفتن/راستپذیریدن = راستی و درستی چیزی را تایید کردن.

پذیرفتن


کلمات دیگر: