کلمه جو
صفحه اصلی

agency


معنی : وکالت، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی
معانی دیگر : نیرو، نیروی فعال، فعالیت، پویایی، پایوری، یاری، کمک، آژانس، اداره ی دولتی، سازمان

انگلیسی به فارسی

نیرو، نیروی فعال، فعالیت، پویایی، پایوری، یاری، کمک، وساطت


اداره‌ی دولتی، سازمان


نمایندگی، آژانس، واسطه ،نماینده، عامل، کارگزاری، وکالت، گماشتگی، مأموریت، وساطت، پیشکاری، دفتر نمایندگی


آژانس، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، وکالت، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: agencies
(1) تعریف: an organization, franchise, or business that acts on behalf of others.
مترادف: business, company, corporation, firm, institution, organization
مشابه: bureau, concern, house

(2) تعریف: an agent's place of business.
مترادف: home office, office
مشابه: house

(3) تعریف: a government department that administers laws and regulations.
مترادف: bureau, department
مشابه: institution, organization

(4) تعریف: a means of exerting power; instrumentality.
مترادف: agent, instrumentality, means, ways and means
مشابه: enactment, execution, exercise, instrument

- Law is an agency of change.
[ترجمه کوثر..] قانون یک سازمان قابل تغییر است.
[ترجمه ترگمان] قانون یک موسسه تغییر است
[ترجمه گوگل] قانون آژانس تغییر است

• franchise; bureau; office; means of action, method
an agency is a business which provides services for another business.
in the united states, an agency is an administrative organization run by a government.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] نمایندگی، کارگزاری، عاملیت، وکالت، مؤسسه
[ریاضیات] بنگاه، نماینده، مؤسسه، نمایندگی، عاملیت

مترادف و متضاد

Synonyms: bureau, company, department, firm, office


organization, often business-related


وکالت (اسم)
bar, advocacy, proxy, attorney, agency, delegation, deputation, subrogation, proctorship

نمایندگی (اسم)
attorney, agency, delegation, representation, deputation, legation, delegacy, solicitorship

وساطت (اسم)
agency, mediation, intermediary, intercession, intermediacy, interposition

ماموریت (اسم)
assignment, function, agency, mission, commission, duty, errand, tour, combat mission

دفتر نمایندگی (اسم)
agency

خبرگزاری (اسم)
agency

پیشکاری (اسم)
agency

گماشتگی (اسم)
agency

power, instrumentality


Synonyms: action, activity, auspices, channel, efficiency, force, influence, instrument, instrumentality, intercession, intervention, means, mechanism, mediation, medium, operation, organ, vehicle, work


جملات نمونه

1. estate agency
(انگلیس) بنگاه معاملات ملکی (امریکا: real estate agency)

2. mercantile agency
موسسه ی اطلاعات بازرگانی،نمایندگی تجاری

3. press agency
1- موسسه ی تبلیغاتی 2- آژانس خبری،خبرگزاری

4. a rental agency
بنگاه کرایه ی اتومبیل و غیره

5. a tourist agency
آژانس جهانگردی (گشتگری)

6. a travel agency
آژانس (بنگاه) مسافرتی

7. an advertising agency
سازمان تبلیغاتی (تجارتی)،موسسه ی آگهی های تجارتی

8. he got the job through the agency of one of his relatives
این شغل را به کمک یکی از خویشانش به دست آورد.

9. several large companies are the clients of this advertising agency
چندین شرکت بزرگ مشتری این آژانس تبلیغاتی هستند.

10. In 1970, a federal agency was created to coordinate governmental action to protect environment.
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۷۰، یک اداره فدرال برای هماهنگ کردن اقدام دولتی جهت حفاظت از محیط زیست تشکیل شد
[ترجمه گوگل]در سال 1970، یک سازمان فدرال برای هماهنگ کردن اقدامات دولت برای حفاظت از محیط زیست ایجاد شد

11. I went to an employment agency last week.
[ترجمه ترگمان]هفته پیش به یه آژانس استخدام رفتم
[ترجمه گوگل]من هفته گذشته به آژانس اشتغال رفتم

12. The agency would collect and disseminate information.
[ترجمه ترگمان]این اداره اطلاعات را جمع آوری و منتشر خواهد کرد
[ترجمه گوگل]آژانس اطلاعات جمع آوری و پخش می کند

13. He spoke in the person of Xinhua News Agency.
[ترجمه ترگمان]او در آژانس خبری شین هوا صحبت کرد
[ترجمه گوگل]او در شخص آژانس خبرگزاری شین هوا صحبت کرد

14. The government instituted a consumer protection agency.
[ترجمه ترگمان]دولت یک موسسه حفاظت از مصرف کنندگان را تاسیس کرد
[ترجمه گوگل]دولت یک سازمان حفاظت از مصرف کننده را تأسیس کرد

15. The agency has been vilified by some doctors for being unnecessarily slow to approve life-saving drugs.
[ترجمه ترگمان]این موسسه توسط برخی از پزشکان نادیده گرفته شده است که به طور غیر ضروری برای تایید داروهای نجات بخش زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از پزشکان این آژانس را مجبور کرده است که برای تأیید مواد مخدر صرفه جویی کند

16. A correspondent for Reuters news agency says he saw a number of demonstrators being beaten.
[ترجمه ترگمان]خبرنگار آژانس خبری رویترز می گوید که او تعدادی از تظاهرات کنندگان را مورد ضرب و شتم قرار داد
[ترجمه گوگل]خبرنگار خبرگزاری رویترز می گوید که تعداد زیادی از تظاهر کنندگان را مورد ضرب و شتم قرار می دهد

17. The duty of the agency is to act in the best interests of the child.
[ترجمه ترگمان]وظیفه اداره این است که در بهترین منافع کودک عمل کند
[ترجمه گوگل]وظیفه آژانس این است که در بهترین منافع کودک عمل کند

a travel agency

آژانس (بنگاه) مسافرتی


an advertising agency

سازمان تبلیغاتی (تجارتی)، مؤسسه‌ی آگهی‌های تجارتی


he got the job through the agency of one of his relatives.

این شغل را به کمک یکی از خویشانش به دست آورد.


the Central Intelligence Agency (C.I.A)

(آمریکا) سازمان مرکزی ضدجاسوسی (سیا)


پیشنهاد کاربران

بنگاه ، سازمان ، کارگزاری

عاملیت

فاعلیت ( فلسفه )

وکالت

سازمان

عاملیت ( در حوزه روانشناسی )
Human Agency: عاملیت انسانی

اژانس

اداره، اُرگان

عامل بودن

دستگاه

عاملیت، پویایی

نهاد

واسطه

موسسه
سازمان
نمایندگی
دفتر
اداره
شعبه

ارگان

اقدام یا مداخله ای برای ایجاد یک اثر خاص

نمایندگی

آژانس , سازمان ؛ مداخله گری , عاملیت

# travel agency
# ( the Central Intelligence Agency ( CIA
# He got the job through the agency of one of his relatives
# She was freed from prison through the agency of her doctor

مدیربرنامه

کارگزاری سازی، بنگاه سازی، واحدسازی agencification


کلمات دیگر: