بهم رسیدن
تلاقی افتادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تلاقی افتادن. [ ت َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بهم رسیدن. تلاقی کردن :
کج رابا راست گر تلاقی افتد
چون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست.
کج رابا راست گر تلاقی افتد
چون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست.
واعظ قزوینی.
پیشنهاد کاربران
التقا افتادن ؛ ملاقات کردن. تلاقی روی دادن :
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا.
خاقانی.
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا.
خاقانی.
کلمات دیگر: