کلمه جو
صفحه اصلی

offer


معنی : عرضه، ارائه، پیشکش، پیشنهاد، تقدیم، عرضه کردن، عرضه داشتن، فدا کردن، پیشکش کردن، تقدیم داشتن، پیشنهاد کردن
معانی دیگر : (بیشتر با:up) تقدیم کردن (به خداوند یا مقدسان)، نثار کردن، ارزانی داشتن، بذل کردن، خواستار (انجام کاری) شدن، داوطلب شدن، از خود نشان دادن، بروز دادن، در معرض فروش گذاشتن، پیشنهاد خرید یا فروش دادن، (فرصت و غیره) پیش آمدن، رخ دادن، دست دادن، باز نمود، تعارف (کردن)، (نادر) پیشنهاد ازدواج کردن، (قدیمی - با at) کوشیدن

انگلیسی به فارسی

تقدیم داشتن، پیشکش کردن، عرضه، پیشنهاد کردن،پیشنهاد، تقدیم، پیشکش، ارائه


پیشنهاد، ارائه، عرضه، پیشکش، تقدیم، پیشنهاد کردن، تقدیم داشتن، پیشکش کردن، عرضه کردن، عرضه داشتن، فدا کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: offers, offering, offered
(1) تعریف: to present for acceptance or refusal.
مترادف: proffer, submit, tender
مشابه: bid, extend, go, introduce, present, propose, serve

- He offered coffee to his guests.
[ترجمه A.A] او به میهمانانش قهوه تعارف کرد
[ترجمه D.d] او به مهمان هایش قهوه تعارف کرد
[ترجمه حانیه] او به میهمانانش قهوه تعارف ( پیشنهاد ) کرد
[ترجمه ali] او به مهمانانش قهوه تعارف کرد.
[ترجمه ترگمان] به مهمانان قهوه تعارف کرد
[ترجمه گوگل] او قهوه را به مهمانانش عرضه کرد
- The company offered her the job.
[ترجمه A.A] این شرکت به اوکار پیشنهاد کرد
[ترجمه ترگمان] شرکت کارش را به او پیشنهاد کرد
[ترجمه گوگل] این شرکت شغلش را ارائه داد

(2) تعریف: to put forward for discussion or consideration; suggest.
مترادف: advance, pose, present, proffer, propose, put, submit, suggest, tender
مشابه: forward, introduce, lay, render, volunteer

- We'll offer our plan at the committee meeting.
[ترجمه ترگمان] ما نقشه خود را در جلسه کمیته پیشنهاد می کنیم
[ترجمه گوگل] ما طرح خود را در جلسه کمیته ارائه خواهیم کرد
- She offered that the group should meet again the following week.
[ترجمه ترگمان] او پیشنهاد کرد که گروه دوباره هفته بعد دوباره تشکیل جلسه دهد
[ترجمه گوگل] او پیشنهاد کرد که این گروه در هفته بعد دوباره دیدار کند

(3) تعریف: to express a willingness to do something; volunteer.
مترادف: volunteer

- He offered to help paint the house.
[ترجمه صابر حاجی] او برای رنگ کردن خانه پیشنهاد همکاری داد.
[ترجمه ترگمان] اون پیشنهاد کمک کرد تا خونه رو رنگ کنه
[ترجمه گوگل] او برای کمک به نقاشی خانه پیشنهاد کرد
- My mother offered to take care of the kids for me on Saturday.
[ترجمه ترگمان] مادرم پیشنهاد کرد روز شنبه از بچه ها مراقبت کند
[ترجمه گوگل] مادر من پیشنهاد کرد که روز شنبه مراقبت از بچه ها را انجام دهد

(4) تعریف: to present as a form of worship.
مشابه: give, present, proffer, submit

- The congregation offered prayers for his recovery.
[ترجمه ترگمان] جماعت نمازگزاران برای بهبودی وی دعا خواندند
[ترجمه گوگل] جماعت نماز را برای بهبود او دعوت کرد

(5) تعریف: to present; mount.
مترادف: pose
مشابه: extend, give, present

- The soldiers offered strong resistance.
[ترجمه ترگمان] سربازان مقاومت شدیدی را پیشنهاد کردند
[ترجمه گوگل] سربازان مقاومت قوی ارائه دادند
- She offered various arguments against moving to the city.
[ترجمه ترگمان] او دلایل مختلفی علیه حرکت به شهر ارائه کرد
[ترجمه گوگل] او در برابر حرکت به شهر، استدلال های مختلفی ارائه داد

(6) تعریف: to present for sale.
مترادف: sell
مشابه: carry, market, stock

- Our agency is proud to offer these beautiful properties.
[ترجمه ترگمان] موسسه ما به ارائه این ویژگی های زیبا افتخار می کند
[ترجمه گوگل] آژانس ما مفتخر است که این ویژگی های زیبا را ارائه دهد
- This week the grocery store is offering steak at very tempting prices.
[ترجمه ترگمان] این هفته مغازه خواربار فروشی با قیمت بسیار وسوسه انگیز گوشت را عرضه می کند
[ترجمه گوگل] در این هفته، فروشگاه مواد غذایی در قیمت بسیار وسوسه انگیز استیک است

(7) تعریف: to perform; present.
مترادف: give, present
مشابه: exhibit, perform, provide, put on, stage

- The theater is offering a new play.
[ترجمه ترگمان] تئاتر بازی جدیدی را عرضه می کند
[ترجمه گوگل] تئاتر یک بازی جدید ارائه می دهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to make a proposal.
مشابه: propose

- I am only offering; you don't have to accept.
[ترجمه ترگمان] من فقط پیشنهاد می کنم؛ مجبور نیستی قبول کنی
[ترجمه گوگل] من فقط ارائه می دهم شما مجبور نیستید قبول کنید

(2) تعریف: to present itself; appear.
مترادف: appear, arise, come up
مشابه: materialize, occur

- He will take a trip as soon as the opportunity offers.
[ترجمه ترگمان] او به محض عرضه این فرصت، سفر خواهد کرد
[ترجمه گوگل] او به محض ارائه فرصتی به سفر می رود
اسم ( noun )
(1) تعریف: the process or an instance of offering.
مترادف: offering, presentation, submission, suggestion, tender
مشابه: approach, bid, invitation

- I accepted her offer to help with the cleaning.
[ترجمه ترگمان] من پیشنهادش رو قبول کردم تا به خشکشویی کمک کنه
[ترجمه گوگل] من پیشنهاد او را برای تمیز کردن کمک کردم

(2) تعریف: the condition of being offered.

- The property has been on offer for months.
[ترجمه ترگمان] این ملک چندین ماه است که عرضه شده است
[ترجمه گوگل] اموال برای چند ماه ارائه شده است

(3) تعریف: that which is offered, such as a suggestion, recommendation, proposal, or wage.
مترادف: bid, offering, proposal, proposition, submission, suggestion, tender
مشابه: motion, presentation

- The union leaders considered a six percent pay raise to be a good offer from the management.
[ترجمه ترگمان] رهبران این اتحادیه یک افزایش شش درصدی را برای ارائه پیشنهاد خوبی از سوی مدیریت مطرح کرده اند
[ترجمه گوگل] رهبران اتحادیه، افزایش شش درصد افزایش پرداخت را به عنوان پیشنهاد خوب از سوی مدیریت انتخاب کردند

(4) تعریف: a marriage proposal.
مترادف: proposal
مشابه: proposition

- She confided to her sister that the duke had made an offer of marriage to her.
[ترجمه ترگمان] به خواهرش گفت که دوک خواستگاری کرده
[ترجمه گوگل] او به خواهرش اطمینان داد که دوک پیشنهاد ازدواج با او را ارائه کرده است

(5) تعریف: a demonstration of intent.
مترادف: bid, proposition
مشابه: estimate, proposal

- She decided to present the business owners with a purchase offer.
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت که صاحبان کسب وکار را با پیشنهاد خرید حاضر کند
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت تا صاحبان کسب و کار را با پیشنهاد خرید ارائه دهد

• suggestion; proposal of a price, tender, bid; proposal of marriage; expression of (goodwill, intent, etc.)
suggest; tender, bid, propose a price; present, put forward, submit; express (goodwill, intent, etc.); present or sacrifice as an act of worship
if you offer something to someone, you ask them if they would like to have it or to use it.
if you offer to do something, you say that you are willing to do it.
an offer is something that someone says they will give you or do for you if you want them to.
if you offer someone information, advice, or praise, you give it to them.
if something offers a service, opportunity, or product, it provides it.
an offer in a shop is a specially low price for a product, or something extra that you get by buying the product.
if something is on offer, it is available to be used or bought.
see also offering.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] پیشنهاد
[حقوق] پیشنهاد، ایجاب، عرضه، ارائه
[ریاضیات] داشته باشد، پیشنهاد، عرضه

مترادف و متضاد

Antonyms: deny, refuse, withhold


try


Synonyms: assay, attempt, endeavor, essay, seek, strive, struggle, undertake


عرضه (اسم)
skill, exposition, efficiency, offer, presentation, proffer

ارائه (اسم)
show, offer, representation, presentation, exhibition, presentment, showing, exposure, offering

پیشکش (اسم)
present, offer, gift, offering

پیشنهاد (اسم)
motion, tender, offer, bid, plea, suggestion, proposal, proposition, proffer

تقدیم (اسم)
present, offer, presentation, proffer

عرضه کردن (فعل)
tender, offer

عرضه داشتن (فعل)
submit, present, offer

فدا کردن (فعل)
offer, devote, sacrifice, immolate

پیشکش کردن (فعل)
offer, gift

تقدیم داشتن (فعل)
submit, give, present, put, offer, proffer

پیشنهاد کردن (فعل)
submit, motion, advance a proposal, offer, propose, suggest, bid, hold forth, propound, proffer, move a proposal, propone

proposal, suggestion


Synonyms: accord, advance, afford, allow, award, be at service, bid, come forward, display, donate, exhibit, extend, furnish, give, grant, hold out, lay at one’s feet, make available, move, place at disposal, ply, pose, press, proffer, propound, provide, put forth, put forward, put on the market, put up, put up for sale, sacrifice, show, submit, suggest, tender, volunteer


Synonyms: action, attempt, bid, endeavor, essay, feeler, hit, overture, pass, pitch, presentation, proposition, propoundment, rendition, submission, tender


Antonyms: refusal, taking, withdrawal


present, propose for acceptance


Antonyms: take, take back, withdraw, withhold


propose


Synonyms: adduce, advance, advise, allege, cite, make a motion, make a pitch, present, proposition, submit, suggest


جملات نمونه

to offer prayers

دعا کردن، در پیشگاه خداوند نیایش کردن


1. offer itself
پیش آمدن،روی دادن،رخ دادن

2. offer one's best wishes
(نسبت به کسی) بهترین آرزوها را داشتن،خیرخواهی یا دعای خیر کردن،تبریک گفتن

3. offer one's hand in marriage
پیشنهاد ازدواج دادن،خواستگاری کردن

4. an offer of help
پیشنهاد کمک

5. an offer of help with no strings attached
پیشنهاد کمک بدون قید و شرط

6. an offer to buy our house
پیشنهادی برای خرید خانه ی ما

7. his offer did not suit the occasion
پیشنهاد او به موقع نبود.

8. his offer interested me
پیشنهاد او توجه مرا جلب کرد.

9. our offer was turned down
پیشنهاد ما رد شد.

10. the offer for unconditional surrender was rejected with scorn
پیشنهاد تسلیم بلاشرط را با تحقیر رد کردند.

11. the offer i made you yesterday still holds
پیشنهادی که دیروز به تو کردم هنوز به قوت خود باقی است.

12. to offer a new plan
نقشه ی تازه ای را پیشنهاد کردن

13. to offer excuses
بهانه آوردن

14. to offer one's services
خدمات خود را ارزانی داشتن

15. to offer prayers
دعا کردن،در پیشگاه خداوند نیایش کردن

16. we offer the buyer good value at the right price
ما به خریدار مرغوبیت و قیمت مناسب عرضه می کنیم.

17. on offer
(انگلیس) در معرض فروش (به ویژه با قیمت نازل)،فروشی

18. under offer
(انگلیس) خانه ی فروشی که برای آن بیعانه داده شده است

19. a free offer of help
پیشنهاد کمک بدون انتظار پاداش

20. a peace offer
پیشنهاد صلح

21. an acceptable offer
پیشنهاد قابل قبول

22. may i offer another suggestion?
اجازه دارم پیشنهاد دیگری بکنم ؟

23. our hotels offer the utmost in comfort and luxury
هتل های ما بیشترین میزان راحتی و تجمل را عرضه می کنند.

24. the management's offer was categorically rejected by the workers
پیشنهاد مدیران به طور قاطعی از سوی کارگران رد شد.

25. these deserts offer scant grazing to goats
این صحراها چراگاه کافی برای بزها نیستند.

26. they will offer a clinic on the latest developments in computers
آنها یک دوره ی آموزشی درباره ی آخرین پیشرفت های کامپیوتر ارائه خواهند داد.

27. a bona fide offer
پیشنهاد از روی حسن نیت

28. he accepted my offer
پیشنهاد مرا پذیرفت.

29. he did not offer any evidence to corroborate his claims
او مدرکی برای اثبات ادعاهای خود ارائه نداد.

30. he recalled his offer
او پیشنهاد خود را پس گرفت.

31. he refused my offer
او پیشنهاد مرا رد کرد.

32. he rejected our offer with a mere toss of the head
تنها با یک تکان سر پیشنهاد ما را رد کرد.

33. i rejected his offer
پیشنهاد او را رد کردم.

34. i renewed my offer
پیشنهاد خود را تجدید کردم.

35. they repulsed our offer of help
پیشنهاد کمک ما را به شدت رد کردند.

36. they slighted our offer
پیشنهاد ما را ناچیز شمردند.

37. he grasped at my offer
پیشنهادم را با اشتیاق پذیرفت.

38. i am debating which offer to accept
دارم سبک و سنگین می کنم که کدام پیشنهاد را بپذیرم.

39. i have nothing to offer but blood, toil, tears, and sweat
(چرچیل) نوید چیزی جز خون و مشقت و اشک و عرق جبین را نمی دهم.

40. they leaped at our offer
پیشنهاد ما را با بی صبری قبول کردند.

41. they snapped at our offer
پیشنهاد ما را با جان و دل پذیرفتند.

42. what security will you offer against this loan?
در مقابل این وام چه وثیقه ای خواهید داد؟

43. i'd hesitate before accepting that offer
درباره ی قبول آن پیشنهاد مطمئن نیستم.

44. our commander spurned the enemy's offer of unconditional surrender
فرمانده ما پیشنهاد دشمن مبنی بر تسلیم بدون قید و شرط را با تحقیر رد کرد.

45. the rejection of his marriage offer was a bitter pill to swallow
رد شدن درخواست ازدواج او برایش ناگوار بود.

46. they disdained to accept the offer of peace
آنان پذیرفتن پیشنهاد صلح را تحقیرآمیز دانستند.

47. there was a catch in his offer
پیشنهاد او خالی از نیرنگ نبود.

48. to receive a loan you must offer your house as collateral
برای دریافت وام،خانه ات را باید به وثیقه بگذاری.

49. he cannot choose but to accept our offer
چاره ای جز قبول پیشنهاد ما را ندارد.

50. he would be a fool to accept your offer
اگر پیشنهاد تو را بپذیرد احمق است.

51. on second thought, i think i'll accept your offer
پس از اندیشه ی مجدد احتمالا پیشنهاد شما را قبول خواهم کرد.

52. we were dismayed by the way they refused our offer
رد شدن پیشنهاد ما توسط آنها ما را دلزده کرد.

53. the hallway was filled with callers who had come to offer their condolences
راهرو پر از دیدارگرانی بود که برای عرض تسلیت آمده بودند.

54. the refusal to answer amounts to a rejection of the offer
خودداری از دادن جواب به مثابه رد پیشنهاد است.

They offered up sacrifices to their Gods.

آنان قربانی تقدیم خدایان خود کردند.


to offer one's services

خدمات خود را ارزانی داشتن


The offered peace plan was rejected.

طرح صلح پیشنهاد شده رد شد.


to offer a new plan

نقشه‌ی تازه‌ای را پیشنهاد‌کردن


may I offer another suggestion?

اجازه دارم پیشنهاد دیگری بکنم؟


An award has been offered for his capture.

برای دستگیری او جایزه پیشنهاد شده است.


She was offered a different job.

شغل دیگری به او پیشنهاد شد.


He offered to go.

او داوطلب رفتن شد.


He offered no resistance.

او مقاومتی از خود نشان نداد.


He offered fifty dollars for my watch.

او می‌خواست ساعتم را پنجاه دلار بخرد.


They are offering their house for sale.

آن‌ها خانه‌ی خود را برای فروش گذاشته‌اند.


when the opportunity offers

وقتی که فرصت دست بدهد


a peace offer

پیشنهاد صلح


an offer to buy our house

پیشنهادی برای خرید خانه‌ی ما


I rejected his offer.

پیشنهاد او را رد کردم.


an offer of help

پیشنهاد کمک


I offered him tea.

به او چای تعارف کردم.


when a suitable moment offers itself

هرگاه که وقت مناسبی پیش بیاید


اصطلاحات

offer itself

پیش آمدن، روی دادن، رخ دادن


offer one's hand in marriage

پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن


on offer

(انگلیس) در معرض فروش (به‌ویژه با قیمت نازل)، فروشی


under offer

(انگلیس) خانه‌ی فروشی که برای آن بیعانه داده شده است


پیشنهاد کاربران

ایجاب . در رشته حقوق offerمعنی ایجاب می دهد

پیش فاکتور ، در مکاتبات بازرگانی

Suggest

دریک مدت زمان مشخص٫عرضه

در حال مثلا
We are going to vacations.
ما در حال رفتن به مسافرت هستیم.

عرضه کردن، فراهم کردن، در اختیار گذاشتن، به دست دادن

We have been successful because we are offering a quality service.
Did he offer any explanation for his strange behavior?
Their flimsy tent offered little protection against the severe storm.
In medieval times the sapphire was believed to offer protection to its wearer.

مطرح کردن، گفتن، قید کردن

we're going to offer vacations to business people who need to escape the stress of the city

تقدیم کردن

تحویل گرفتن ( مثلا در ملاقات دو نفره )

It is statement offering to do something or give something to somebody

ارائه کردن

درخواست دادن_خدمتی ارائه دادن

پیشکش /فراهم نمودن

به نظر رسیدن

تعارف کردن

To suggest
To recommend
To propose
To come up with
To present
To put forward
To extend




a statement offering to do something or give something to somebody

اشانتیون
هدیه خرید
جایزه خرید

نشان دادن

فروش ویژه، فروش با تخفیف


کلمات دیگر: