کلمه جو
صفحه اصلی

tentative


معنی : تجربی، ازمایشی، امتحانی
معانی دیگر : آزمایشی، احتمالی، شایدی، دودلانه، با دودلی، موقتی، غیر قطعی، عمل تجربی

انگلیسی به فارسی

ازمایشی، تجربی، امتحانی، عمل تجربی


پیش بینی شده، تجربی، امتحانی، ازمایشی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: tentatively (adv.), tentativeness (n.)
(1) تعریف: not yet fully developed or definitely decided; provisional.
مترادف: provisional
متضاد: definite, definitive, final
مشابه: conditional, contingent, exploratory, indefinite, pilot, speculative, temporary, trial, unsettled

- We've thought of a tentative solution, but we need to discuss it with the others.
[ترجمه ترگمان] ما به یک راه حل آزمایشی فکر کردیم، اما باید با بقیه راجع به آن بحث کنیم
[ترجمه گوگل] ما از یک راه حل تدریجی فکر کرده ایم، اما ما باید با دیگران بحث کنیم

(2) تعریف: hesitant or unsure.
مترادف: hesitant
متضاد: confident
مشابه: doubtful, exploratory, indecisive, uncertain, unsure, wavering

- She was a bit tentative about accepting their offer.
[ترجمه ترگمان] در مورد قبول پیشنهاد آن ها کمی مردد بود
[ترجمه گوگل] او در مورد پذیرش پیشنهاد خود کمی پیش بینی کرد

• experimental, trial; temporary; hesitant
tentative theories or arrangements are still at an experimental or preparatory stage.
if you are tentative, you act or speak slowly and carefully because you are uncertain or afraid.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] غیر قطعی
[ریاضیات] تجربی، آزمایشی

مترادف و متضاد

تجربی (صفت)
empiric, experimental, empirical, experiential, tentative

ازمایشی (صفت)
pilot, empiric, experimental, empirical, tentative, testable, probative, probatory

امتحانی (صفت)
tentative

conditional, experimental


Synonyms: acting, ad interim, conjectural, contingent, dependent, iffy, indefinite, makeshift, not final, not settled, on trial, open for consideration, probationary, provisional, provisionary, provisory, speculative, subject to change, temporary, test, trial, unconfirmed, undecided, unsettled


Antonyms: certain, decisive, definite, final, sure


indefinite, uncertain


Synonyms: backward, cautious, diffident, disinclined, doubtful, faltering, halting, hesitant, irresolute, reluctant, timid, undecided, unsure, vacillating, vacillatory, wobbly


Antonyms: certain, conclusive, definite, sure


جملات نمونه

1. a tentative answer
پاسخ آزمایشی

2. a tentative caress
در آغوش گیری دودلانه

3. our tentative plans
نقشه های احتمالی ما

4. We made a tentative arrangement to meet again next Friday.
[ترجمه ترگمان]قرار شد جمعه آینده دوباره همدیگر را ببینیم
[ترجمه گوگل]ما یک قرارداد آزمایشی برای دیدار با مجلس آینده مجددا برگزار کردیم

5. I passed on my tentative conclusions to the police.
[ترجمه ترگمان]به نتایج آزمایشی خود به پلیس مراجعه کردم
[ترجمه گوگل]من به نتیجه گیری های پیشین من به پلیس رسیدم

6. He reached some tentative conclusions about the possible cause of the accident.
[ترجمه ترگمان]او در مورد علت احتمالی این حادثه به نتایج آزمایشی دست یافت
[ترجمه گوگل]او به برخی از نتیجه گیری های اولیه در مورد علت احتمالی حادثه رسید

7. Political leaders have reached a tentative agreement to hold a preparatory conference next month.
[ترجمه ترگمان]رهبران سیاسی به توافق آزمایشی برای برگزاری یک کنفرانس مقدماتی در ماه آینده رسیده اند
[ترجمه گوگل]رهبران سیاسی به یک توافق پیش شرطی برای برگزاری یک کنفرانس پیشگامانه در ماه آینده رسیده اند

8. I'm taking the first tentative steps towards fitness.
[ترجمه ترگمان]اولین گام های آزمایشی را برای تناسب اندام بر می دارم
[ترجمه گوگل]من اولین گام پیشین را به سمت تناسب اندام می گیرم

9. The government is taking tentative steps towards tackling the country's economic problems.
[ترجمه ترگمان]دولت گام هایی را برای مقابله با مشکلات اقتصادی کشور برداشته است
[ترجمه گوگل]دولت اقدامات پیشگیرانه ای را برای مقابله با مشکلات اقتصادی کشور انجام داده است

10. They have taken their first tentative steps towards democracy.
[ترجمه ترگمان]آن ها اولین گام های آزمایشی خود را به سمت دموکراسی برداشته اند
[ترجمه گوگل]آنها اولین قدم های موقت خود را نسبت به دموکراسی گرفته اند

11. I have made tentative plans to take a trip to Seattle in July.
[ترجمه ترگمان]قرار است در ماه جولای سفری به سیاتل داشته باشم
[ترجمه گوگل]من طرح های پیشنهادی را برای سفر در سیاتل در ماه ژوئیه انجام دادم

12. My first attempts at complaining were rather tentative.
[ترجمه ترگمان]اولین تلاشم برای شکایت کردن نسبتا آزمایشی بود
[ترجمه گوگل]نخستین تلاش من برای شکایت، منفعلانه بود

13. When Evan is tentative about a spelling, I encourage him to try.
[ترجمه ترگمان]وقتی \"اوان\" در مورد املای کلمات تردید دارد، تشویقش می کنم که امتحان کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که ایوان درباره املایی پیش بینی می کند، او را تشویق می کنم که امتحان کند

14. Duval hit a tentative putt that did well to get as far as two inches short.
[ترجمه ترگمان]دو نفر از آن ها به یک ضربه ناگهانی ضربه زدند که به اندازه دو اینچ طول کشید
[ترجمه گوگل]Duval یک ضربه محکم و ناگهانی ضربه زد که به اندازه کافی دو اینچ کوتاه بود

15. She looked with tentative excitement at Pat who, it seemed, did not know what she had said.
[ترجمه ترگمان]با دلواپسی به پت که ظاهرا متوجه چیزی که گفته بود، نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او با هیجان پیش پا افتاده در پات نگاه کرد که به نظر می رسید، نمی دانست که او گفته بود

a tentative answer

پاسخ آزمایشی


our tentative plans

نقشه‌های احتمالی ما


a tentative caress

در آغوش‌گیری دودلانه


پیشنهاد کاربران

ابتدایی

دست گرمی

مردد، تامل کننده، با شک و تردید، با تامل، تامل کننده،

احتمالی

مشروط

معنی : غیر قطعی ، احتمالی
مترادف : unsure ، uncertain

غیرقطعی، نامعلوم، نامطمئن، مردد، محتاط، محتاطانه، تایید نشده، تثبیت نشده

آزمایشی

empirical

آزمایشی،
امتحانی

They have taken their first tentative steps towards democracy

موقتی

احتمالی , غیر قطعی ؛ مردد

# We've thought of a tentative solution
# I have made tentative plans to take a trip to Europe
# She was a bit tentative about accepting their offer
# They have taken their first tentative steps towards democracy

دودِل


کلمات دیگر: