کلمه جو
صفحه اصلی

partner


معنی : هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز، شریک شدن یا کردن
معانی دیگر : همباز، هامال، شریک کردن یا بودن، انباز کردن یا شدن، زن، شوهر، شریک زندگی، (رقص) پارتنر، هم رقص، جفت، (مسابقه) همبازی، متحد، (کشتیرانی - چارچوبی که پایه ی دکل را استوار نگه می دارد) دکل دار، چارچوب دکل

انگلیسی به فارسی

شریک شدن یاکردن، شریک، همدست، انباز، همسر، یار


شریک، همسر، یار، سهیم، انباز، پا، هم دست، شریک شدن یا کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person associated with another in a common activity; associate.
مترادف: ally, associate, companion
مشابه: accomplice, buddy, cohort, colleague, comrade, confederate, confrere, escort, fellow, friend, helper, mate, participant, party, sidekick

- We were partners working on a major project for the company last year.
[ترجمه اعظم] ما شرکا در سال گذشته ، در شرکتمان، روی یک پروژه بزرگ، کار می کردیم
[ترجمه ترگمان] ما شرکای خود در یک پروژه بزرگ برای شرکت در سال گذشته بودیم
[ترجمه گوگل] ما شرکا در سال گذشته یک پروژه بزرگ برای این شرکت داشتیم
- She dreaded having him as her lab partner.
[ترجمه ترگمان] می ترسید که او را به عنوان شریک lab ببیند
[ترجمه گوگل] او از اینکه او را به عنوان همکار آزمایشی خود دچار می کند، هراس دارد

(2) تعریف: in law, one who shares capital with another in a business.
مترادف: co-owner
مشابه: associate

- My father and uncle are partners in business.
[ترجمه ..] پدر و عموی من، شرکای تجاری من هستند
[ترجمه ترگمان] پدر و شوهر من شریک کسب وکار هستند
[ترجمه گوگل] پدر و عمه من شرکای تجاری دارند

(3) تعریف: a spouse, or a person with whom one is in a romantic relationship that is considered permanent.
مترادف: consort, mate, spouse
مشابه: helpmate, helpmeet, husband, lover, wife

- When you and he are married, he'll be your partner for life.
[ترجمه ترگمان] وقتی تو و او ازدواج کردید، او شریک زندگی شما خواهد بود
[ترجمه گوگل] هنگامی که شما و او ازدواج می کنید، او شریک زندگیتان خواهد بود

(4) تعریف: one of two people dancing with each other.

- He put his arm around his partner's waist, and they began to dance.
[ترجمه ترگمان] دستش را دور کمرش حلقه کرد و شروع به رقصیدن کردند
[ترجمه گوگل] او دستش را دور کمر شریکش گذاشت و شروع به رقص کرد

(5) تعریف: a person who plays on a team or side with another.
مترادف: teammate

- She could not play because her tennis partner was ill.
[ترجمه نرگس] اونمی توانست بازی کند چون هم بازی تنیسش بیمار بود.
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست بازی کند چون شریک تنیس بیمار بود
[ترجمه گوگل] او نمیتواند بازی کند زیرا شرک تنیسش بیمار بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: partners, partnering, partnered
• : تعریف: to associate or work together as partners with.
مترادف: associate
مشابه: collaborate

• associate, colleague; spouse
work as an associate, join as a colleague
your partner is the person you are married to or are having a sexual relationship with.
your partner is the person you are doing something with, for example if you are dancing together, or if you are playing a game against another pair of people.
the partner of a country or organization is another country or organization with which they have an alliance or agreement.
the partners in a business are the people who share the ownership of it.
if you partner someone, you are their partner in a game or in a social occasion.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] شریک
[صنعت] شریک، انباز، همتا
[حقوق] شریک، همدست

مترادف و متضاد

هم دست (اسم)
accessary, accessory, accomplice, collaborator, complice, adjoint, aid, partner, associate, helper, pal, cooperator

شریک (اسم)
accessory, partner, associate, participant, sharer, joint, consort, copartner, comrade, pal, colleague, coparcener, half, yokefellow

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

سهیم (اسم)
partner, participant, sharer, allottee, shareholder

همسر (اسم)
partner, associate, match, consort, mate, spouse, helpmate

انباز (اسم)
partner, participant, coparcener

شریک شدن یا کردن (فعل)
partner

Synonyms: accomplice, ally, assistant, associate, buddy, chum, cohort, collaborator, colleague, companion, comrade, confederate, consort, coworker, crony, date, friend, helper, helpmate, husband, mate, pal, participant, playmate, sidekick, spouse, teammate, wife


person who takes part with another


Antonyms: enemy, foe


جملات نمونه

1. a partner is often responsible for the actions of his copartners
معمولا یک شریک،مسئول اعمال شرکای خویش است.

2. a senior partner and two junior partners
یک شریک ارشد و دو شریک کم سابقه تر

3. he has a practical partner who arranges for everything
او شریک مبتکری دارد که ترتیب همه چیز را می دهد.

4. I have got to meet my partner every Friday.
[ترجمه ترگمان]من باید هر جمعه با هم کار خود ملاقات کنم
[ترجمه گوگل]من باید هر روز جمعه با شریک زندگی کنم

5. Discuss your worries with your partner.
[ترجمه ترگمان]نگرانی های خود را با شریک خود توضیح دهید
[ترجمه گوگل]نگرانی خود را با شریک زندگی خود بحث کنید

6. She was the dominant partner in the relationship.
[ترجمه ترگمان]او شریک غالب در این رابطه بود
[ترجمه گوگل]او شریک غالب در رابطه بود

7. Find a partner and practise these new dance steps.
[ترجمه ترگمان]یک شریک پیدا کنید و این مراحل رقص جدید را تمرین کنید
[ترجمه گوگل]پیدا کردن یک شریک و تمرین این مراحل جدید رقص

8. The most known person,the warmest partner.
[ترجمه ترگمان]شناخته شده ترین فرد، یعنی گرم ترین شریک زندگی است
[ترجمه گوگل]شخص شناخته شده ترین، گرمترین شریک زندگی است

9. He doesn't trust his partner. For that matter I can't blame him.
[ترجمه ترگمان]اون به همکارش اعتماد نداره برای همین است که نمی توانم او را سرزنش کنم
[ترجمه گوگل]او به شریک خود اعتماد ندارد من نمی توانم او را سرزنش کنم

10. The doctor is suing his partner for slander.
[ترجمه ترگمان]دکتر از همکارش بخاطر تهمت شکایت کرده
[ترجمه گوگل]دکتر شریک زندگی خود را برای قصاص شکایت می کند

11. Her on-screen husband is also her partner in real life.
[ترجمه ترگمان]شوهر on هم شریک زندگی او در زندگی واقعی است
[ترجمه گوگل]شوهر روی صفحه نمایش او نیز شریک زندگی خود در زندگی واقعی است

12. She deferred to her partner in everything.
[ترجمه ترگمان]به هر کاری به هم رقص خود احترام می گذاشت
[ترجمه گوگل]او در همه چیز به شریک زندگی خود افتخار می کند

13. She was made a partner in the firm.
[ترجمه ترگمان] اون توی شرکت یه شریک ساخته بود
[ترجمه گوگل]او یک شریک در شرکت ساخته شده بود

14. Divorce is never the fault of one partner; it takes two.
[ترجمه ترگمان]طلاق هرگز گناه یک شریک نیست، دوتا را می گیرد
[ترجمه گوگل]طلاق هرگز تقصیر یک شریک نیست؛ طول می کشد دو

15. She shared the apartment with her live-in partner.
[ترجمه ترگمان]اون آپارتمان رو با شریک زندگیش تقسیم کرده
[ترجمه گوگل]او آپارتمان را با شریک زندگیتان به اشتراک گذاشت

16. He was jokingly called old fox by his partner.
[ترجمه ترگمان]به شوخی با هم رقص خود روباه پیر شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط شوهرش شوخی می کرد روباه قدیمی را با همسرش می نامید

17. Each partner is entitled to share in the profits of the business.
[ترجمه ترگمان]هر شریک این حق را دارد که در سود کسب وکار سهیم باشد
[ترجمه گوگل]هر شریک حق دارد در سود کسب و کار به اشتراک بگذارد

Nosratollah and Bagherzadeh have been partners since their youth.

نصرت‌الله و باقرزاده از جوانی با هم شریک بوده‌اند.


to become partners

شریک شدن


he and two of his partners

او و دو نفر از شریکانش


Mehri and Bert have partnered up for the next dance.

مهری و برت برای رقص بعدی یار شده‌اند.


British seapower, partnered with the French, could overcome any country's navy.

قدرت دریایی انگلیس با مشارکت فرانسه می‌توانست بر نیروی دریایی هر کشوری مستولی شود.


پیشنهاد کاربران

همکار ، همیار ، همراه

شریک

شریک یا همیار در کلاس دانشگاه یا مدرسه ( partner برای جنس مخالف استفاده می شود )

همکلاسی

همکار

عیال

شریک. دوست . همدم . یار. کمک یار


شریک همیار

همسر داشتن

شریک، همدست

شریک. یار و دوست

شریک همدل

شریک، دوست، هم کلاسی، کسی که کمک حالت باشه

دوست _ همیار _ یار

جفت

شریک یا همکار

شریک جنسی

Life partner
شریک زندگی

کسی که با جنس مخالف مهمونی میرود

شریک ، [ ورزش و غیره ] هم بازی ، یار
John is my tennis partner 🎖🎖
جان هم بازی تنیس من هستش
هنر 95 ، زبان 95 ، انسانی 94

هم تیمی

شریک جنسی
هم جنس مخالف و هم موافق

رفیق - همکار - در ترکی یولداش

هم صحبت

partner
شریک زندگی ( چه با ازدواج چه بدون ازدواج ) - کسی که با آن زندگی میکنید و با آن سکس دارید ( با ازدواج یا بدون ازدواج )

marriage partner
شریک زندگی که با او ازدواج کرده اید

baby daddy

شریک، همیار در دانشگاه یا مدرسه ( partner برای جنس مخالف استفاده می شود )

یا همسرتان


as a verb: be partner of
به عنوان فعل:
همراهی کردن
young farmers who partnered Isabel to the village dance
کشاورزان جوانی که ایزابل را در مراسم رقص دهکده همراهی کردند.

سهام دار

هَمجان.


کلمات دیگر: