کلمه جو
صفحه اصلی

source


معنی : ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء
معانی دیگر : نشتگاه، منشا، زایگر، زایه، زادگاه، (شخص یا کتاب و غیره) مرجع، پس گشتگاه، پس گشتنامه، (نقطه یا مرکزی که امواج نور یا صدا و غیره از آن ساطع می شود) تابشگاه، (عامیانه - از منبع تولید یا مرکز فروش و غیره کالا یا اسباب یدکی) به دست آوردن

انگلیسی به فارسی

(رود) سرچشمه


منبع، منشا


مرجع، ماخذ، منبع، (در جمع) اسناد و مدارک


منبع، منشاء، مبدا، چشمه، خاستگاه، مایه، ماخذ، مصدر، سر چشمه، عین، مایه مبداء


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the origin or cause of something.
مترادف: cause, genesis, occasion, origin, provenance, provenience, seed
متضاد: outcome, termination
مشابه: derivation, lineage, mother, rise, root

- Poorly written instructions were the source of the confusion.
[ترجمه ترگمان] دستورها کتبی، منبع سردرگمی بودند
[ترجمه گوگل] دستورالعمل های ناقص نوشته شده، منبع سردرگمی بودند
- The closing down of the factory was the source of the town's woes.
[ترجمه ترگمان] تعطیلی کارخانه منبع مشکلات شهر بود
[ترجمه گوگل] بستن کارخانه منبع خشم شهر بود

(2) تعریف: a person or thing that provides information.
مترادف: informant, reference

- A woman who had been a maid in the household was one of my sources for the story.
[ترجمه ترگمان] زنی که در خانه خدمتکار بود یکی از منابع من برای داستان بود
[ترجمه گوگل] یک زن که در خانوار خدمت کرده بود یکی از منابع من برای داستان بود
- You have to cite the sources you used for your report.
[ترجمه ترگمان] شما باید منابعی که برای گزارش تان استفاده کرده اید را ذکر کنید
[ترجمه گوگل] شما باید منابع مورد استفاده برای گزارش خود را ذکر کنید

(3) تعریف: the place where a stream or river begins.
مترادف: head

- The source of the Mississippi River is Lake Itasca in Minnesota.
[ترجمه ترگمان] منشا رود می سی سی پی دریاچه Itasca در مینه سوتا است
[ترجمه گوگل] منبع رودخانه می سی سی پی دریا Itasca در مینه سوتا است

• originate from; reveal the origin of something; obtain from a particular supplier
origin; starting point; source code (computers)
the source of something is the person, place, or thing from which it comes or from which you obtain it.
the source of a difficulty is its cause.
a source of information is a person or book that provides information for a book or for a piece of research.
the source of a river or stream is the place where it begins.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] چشمه - سرچشمه - منشا - منبع - دبی چشمه - قدرت چشمه
[کامپیوتر] منشاء، منبع - منبع - 1. مکانی که اطلاعات از آن کپی می شود ؛ متضاد فقشقلثف . یکی از سه قسمت یک ترانزیستور اثر میدان . نگاه کنید به transistor field -effect .
[برق و الکترونیک] منبع ؛سورس 1. بیشینه ی توانی که منبع تغذیه ره راه اندازی می کند. 2. یکی از سه پایه ترانزیستور اثر میدان حاملهای اکثریت (الکترونها در N FET کانال یا حفره ها در P FET کانال ) در سورس تولید می شوند و در نتیجه میدان الکتریکی اعمال شده بین درین و سورس در طول کانال به سوی درین جاری می شوند .سورس قابل مقایسه با کاتد امپ خلأ و امیتر ترانزیستور پیوندی دو قطبی است . - منبع، چشمه، پایه سورس در FET
[صنایع غذایی] منبع
[مهندسی گاز] منبع، تولیدکننده، محل تامین، ماخذ
[نساجی] منبع نوری - منبع - منشاء- جا - مرکز - پاتیل
[ریاضیات] مخزن، منشأ اولیه، چشمه، مبدا، منبع، سرچشمه، مأخذ
[آب و خاک] منشاء، مبدا،منبع

مترادف و متضاد

ماخذ (اسم)
alloy, basis, source, datum, origin

مایه (اسم)
stock, principal, reason, ferment, amount, tonality, source, capital, funds, vaccine, whey, yeast, key, leaven

خاستگاه (اسم)
beginning, source, origin

منشاء (اسم)
principle, beginning, source, origin, genesis, radix, origination, provenance, first cause, first principle, prime mover

مبدا (اسم)
principle, beginning, source, origin

منبع (اسم)
original, cause, rill, source, provenance, fount, fountainhead, wellspring, headspring, quarry, parent, wellhead

سر چشمه (اسم)
original, principle, derivation, source, origin, root, spring, fountainhead, hotbed, headwaters, fountain, mother, wellspring, headspring, springhead, wellhead

عین (اسم)
original, eye, source, essence, outward, spring, fountain, outness

چشمه (اسم)
well, source, opening, spring, fount, fountain, font, mesh, mineral spring, springhead, wellhead

مصدر (اسم)
source, origin, orderly, infinitive

مایه مبداء (اسم)
source

beginning; point of supply


Synonyms: antecedent, author, authority, authorship, begetter, birthplace, cause, commencement, connection, dawn, dawning, derivation, determinant, expert, father, fount, fountain, fountainhead, horse’s mouth, inception, informant, maternity, mother, onset, opening, origin, origination, originator, parent, paternity, provenance, provenience, rise, rising, root, specialist, spring, start, starting point, wellspring


Antonyms: effect, end, result


جملات نمونه

1. The college student knew that he needed more than a basic textbook as a source for his report.
دانشجو می دانست که به بیش از یک کتاب درسی پایه به عنوان مرجعی برای گزارشش نیاز دارد

2. The source of Buddy's trouble was boredom.
منشا مشکل بودی خستگی بود

3. Professor Smith's speech was a valid source of information on chemistry
سخنرانی پروفسور اسمیت منبع موثقی از اطلاعات درباره شیمی بود

4. incandescent source
منبع ملتهب

5. the source of all our difficulties
منشا همه ی مشکلات ما

6. the source of my joys
سرچشمه ی خوشی های من

7. the source of nile
سرچشمه ی رود نیل

8. a primary source of information
منبع دست اول اطلاعات

9. a reliable source
یک منبع موثق

10. a secondary source of information
منبع دست دوم اطلاعات

11. his principal source of income
منبع اصلی درآمد او

12. the perpetual source of my inspiration
منبع همیشگی الهام من

13. he nailed the source of all those rumors
او منبع همه ی آن شایعات را کشف و افشا کرد.

14. we located the source of that sound
ما سرچشمه ی آن صدا را پیدا کردیم.

15. what is the source of his income?
منبع درآمد او چیست ؟

16. the sun is our source of energy
خورشید منبع انرژی ما است.

17. an adversary can become a source of bliss. . .
عدو شود سبب خیر. . .

18. get the facts at their source
واقعیت ها را از سرچشمه ی آنها بگیر.

19. he milked news from any source he could
او از هر منبعی که می توانست خبر می کشید.

20. they embargo all meat shipments until the source of contamination is found
تا یافتن منبع آلودگی اصلا اجازه ی تخلیه ی محموله های گوشت را نمی دهند.

21. Where is the source of the Nile?
[ترجمه ترگمان]منبع رود نیل کجاست؟
[ترجمه گوگل]منبع نیل کجاست؟

22. Where is the source of the Rhine?
[ترجمه ترگمان]منبع راین کجاست؟
[ترجمه گوگل]منبع راین کجاست؟

23. Chopping boards can be a source of cross-contamination.
[ترجمه ترگمان]تخته های ساخته شده می توانند منبع آلودگی متقابل باشند
[ترجمه گوگل]تخته های برش می تواند منبع آلودگی متقابل باشد

24. The heavy traffic is a constant source of irritation .
[ترجمه ترگمان]ترافیک سنگین یک منبع دائمی از عصبانیت است
[ترجمه گوگل]ترافیک سنگین یک منبع ثابت تحریک است

25. Your local library will be a useful source of information.
[ترجمه ترگمان]کتابخانه محلی شما منبع مفیدی از اطلاعات خواهد بود
[ترجمه گوگل]کتابخانه محلی شما یک منبع مفید برای اطلاعات خواهد بود

26. Disconnect the power source from the computer before opening the back.
[ترجمه ترگمان]قبل از باز کردن پشت، منبع قدرت را از رایانه جدا کنید
[ترجمه گوگل]قبل از باز کردن پشت، منبع برق را از کامپیوتر جدا کنید

27. Fishing is the main source of livelihood for many people in the area.
[ترجمه ترگمان]ماهیگیری منبع اصلی زندگی بسیاری از مردم این منطقه است
[ترجمه گوگل]ماهیگیری منبع اصلی معیشت برای بسیاری از مردم در منطقه است

28. We couldn't locate the source of the radio signal.
[ترجمه ترگمان]ما نتونستیم منبع سیگنال رادیویی رو پیدا کنیم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم منبع سیگنال رادیویی را پیدا کنیم

source material

مآخذ، منابع


the source language

زبان مبدا


at source

در سرچشمه، در مبدا


money taxed as source

پولی که در جا مالیات آن کسر می‌شود، پول مالیات در رفته


the source of Nile

سرچشمه‌ی رود نیل


The sun is our source of energy.

خورشید منبع انرژی ما است.


پیشنهاد کاربران

منبع

a person , place , or thing that provides sth you need or want


تامین شدن {منبع}

رود

منبع. سرچشمه. منشا

منبع یا سرچشمه=source

علت/علل
Some sources of stress are unavoidable

دلیل، سبب

سر چشمه، منبع

سرمایه

اگر برای نوشتار و سخنی یا نژادی یا مورد هایی از این دسته می خواهیم سورسی معرفی نماییم می توانیم از واژگان

" بنمایه، بُنوان، سرچشمه، آبشخور، خاستگاه"

بهره جوییم ولی اگر واسه ی بهره وری های ابزاری و دانش های صنعتی و . . . می خواهیم

"بازخَن"

شایان می باشد

سرچشمه، درست شده از آن، محتوای اصلی سازنده

I have no source of income
من ( منبع ) در امد ندارم

The place where some thing begins
e. g the sun is a source

تامین یا تهیه کردن

منبع، یر چشمه، چشمه، سرمابه، دلیل، سبب

اولیه

بن مایه ، بُنوان ، سرچشمه ، بازخَن

مبدا /سرچشمه /محل پیدایش/منبع

source to
تحویل دادن، تامین کردن برای، تهیه کردن برای
. The constant current I is sourced to the Z impedance
جریان ثابت I به امپدانس Z تحویل داده شده است ( برای امپدانس Z تهیه شده است ) .


Sources : منابع آگاه ( در اخبار و روزنامه ها کاربرد داره )

source ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: مبدأ 2
تعریف: نقش معنایی سازه‏ای که به آغاز فرایند اشاره دارد

سَربُن.


کلمات دیگر: