صفت ( adjective )
• (1) تعریف: pertaining explicitly to a particular thing or person; particular; definite.
• مترادف: definite, particular
• متضاد: generic, nonspecific, unspecific
• مشابه: certain, concrete, explicit, fixed, indicative, individual, peculiar, precise, specified, unequivocal
- It was just an example; I wasn't referring to any specific incident.
[ترجمه ترگمان] این یک نمونه بود؛ من به هیچ حادثه خاصی اشاره نکردم
[ترجمه گوگل] این فقط یک نمونه بود؛ من به یک حادثه خاص اشاره نکردم
- The word "test" has a specific meaning in the area of statistics.
[ترجمه ترگمان] کلمه \"تست\" معنای خاصی در این زمینه از آمار دارد
[ترجمه گوگل] کلمه 'test' یک معنی خاص در زمینه آمار دارد
- I asked you to come here for a specific reason.
[ترجمه فیض] دلیل خاصی داشت که از تو خواستم به اینجا بیایی
[ترجمه ترگمان] من از تو خواستم که به یه دلیل خاص بیای اینجا
[ترجمه گوگل] من از شما خواسته بودم به دلیل خاصی به اینجا بیایم
- Did you have a specific person in mind when you bought this gift?
[ترجمه فیض] شخص خاصی را موقع خریدن این هدیه در نظر داشتی؟
[ترجمه ترگمان] وقتی این هدیه رو گرفتی یه شخص خاصی داشتی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما در هنگام خرید این هدیه، یک فرد خاصی دارید؟
• (2) تعریف: exact and precise; particular.
• مترادف: certain, definite, exact, particular, precise
• متضاد: general, nonspecific, unspecific, vague
• مشابه: clear-cut, definitive, distinct, explicit, fixed, set, specified
- The specific dates of the workshop will be announced next week.
[ترجمه علی] تاریخ دقیق برگزاری کارگاه هفته آینده اعلام می شود.
[ترجمه ترگمان] تاریخ های خاص این کارگاه در هفته آینده اعلام خواهد شد
[ترجمه گوگل] تاریخ های خاص این کارگاه هفته آینده اعلام خواهد شد
- Her instructions were quite specific, so don't make any substitutions.
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل های او کاملا مشخص بودند، بنابراین هیچ جانشینی برای آن ها ایجاد نکنید
[ترجمه گوگل] دستورالعمل های او کاملا مشخص بود، بنابراین هیچ جایگزینی را نمی دهد
• (3) تعریف: unique or peculiar to something.
• مترادف: distinct, particular, peculiar, unique
• مشابه: categorical, characteristic, discrete, distinctive, endemic, especial, individual, inherent, innate, intrinsic, proper, separate, single, singular, special, typical
- a texture specific to this fabric
[ترجمه ترگمان] یک بافت خاص برای این پارچه
[ترجمه گوگل] یک بافت خاص برای این پارچه
• (4) تعریف: in biology, of or relating to a particular species.
• مشابه: categorical, special
اسم ( noun )
مشتقات: specifically (adv.), specificity (n.)
• (1) تعریف: a piece of information or a characteristic that is well-defined and precisely connected with a particular thing or person; detail; particular.
• مترادف: detail, particular
• متضاد: generality
- We can't make a decision until we know all the specifics about what happened.
[ترجمه ترگمان] ما نمی توانیم تصمیم بگیریم تا زمانی که همه جزئیات مربوط به اتفاقات رخ داده را بدانیم
[ترجمه گوگل] ما نمی توانیم تصمیمی بگیریم تا همه جزئیات مربوط به آنچه اتفاق افتاده است را بدانیم
• (2) تعریف: a medical remedy that is aimed at a specific disease or condition.
• مترادف: remedy
• مشابه: antidote
- Penicillin is generally used as a specific for this infection.
[ترجمه فیض] عموما برای درمان این عفونت بخصوص، از پنی سیلین استفاده می شود
[ترجمه ترگمان] این عفونت به طور کلی برای این عفونت به کار می رود
[ترجمه گوگل] Penicillin به طور کلی به عنوان خاص برای این عفونت استفاده می شود