کلمه جو
صفحه اصلی

paralysed

انگلیسی به فارسی

فلج شده، فلج کردن، از کار انداختن، بی حس کردن


انگلیسی به انگلیسی

• immovable, palsied, cannot be moved (due to nerve or brain damage, etc.)

جملات نمونه

1. they hand-fed the paralysed man
با دست به مرد فلج خوراک می دادند.

2. A stroke paralysed half his face.
[ترجمه ترگمان]نیمی از صورتش فلج شده بود
[ترجمه گوگل]سکته مغزی نیمی از چهره او را فلج کرده است

3. He was partially paralysed by the fall.
[ترجمه رویا] او پس از سقوط به بیماری فلج جزیی ( پارزی ) مبتلا شد.
[ترجمه ترگمان]سقوط او تا حدی فلج شده بود
[ترجمه گوگل]او تا حدی تحت تأثیر سقوط قرار گرفته بود

4. The accident left him permanently paralysed.
[ترجمه ترگمان]تصادف او را به طور دائم فلج کرده بود
[ترجمه گوگل]حادثه او را به طور دائم فلج کرد

5. Her married sister had been paralysed in a road accident.
[ترجمه ترگمان]خواهر married در یک حادثه رانندگی فلج شده بود
[ترجمه گوگل]خواهرش ازدواج کرده بود در یک تصادف جاده فلج شده است

6. He was paralysed in both legs.
[ترجمه ترگمان]از هر دو پا فلج شده بود
[ترجمه گوگل]او در هر دو پا فلج شد

7. He is paralysed down his left side as a result of polio.
[ترجمه ترگمان]وی در اثر فلج اطفال در سمت چپ او فلج شده است
[ترجمه گوگل]او در نتیجه بیماری فلج اطفال به سمت چپ خود فلج شده است

8. She stood there, paralysed with fear.
[ترجمه ترگمان]از ترس بی حس شده بود
[ترجمه گوگل]او ایستاده بود، با ترس فلج شد

9. The disease left him with a paralysed right arm.
[ترجمه ترگمان]این بیماری بازوی راست او را فلج کرده بود
[ترجمه گوگل]این بیماری او را با یک دست راست فلج شده ترک کرد

10. Motor traffic was paralysed in much of the city.
[ترجمه ترگمان]ترافیک حرکتی در بیشتر شهر فلج شد
[ترجمه گوگل]ترافیک موتور در بسیاری از شهرها فلج بود

11. She is paralysed in both legs.
[ترجمه ترگمان]او در هر دو پا فلج شده است
[ترجمه گوگل]او در هر دو پا فلج است

12. The accident left him paralysed from the waist down .
[ترجمه ترگمان]تصادف او را از کمر به پایین فلج کرده بود
[ترجمه گوگل]حادثه او را از کمر درد فلج کرد

13. The strike has virtually paralysed the island.
[ترجمه ترگمان]حمله عملا این جزیره را فلج کرده است
[ترجمه گوگل]این اعتصاب عملا جزیره را فلج کرده است

14. A sudden snowstorm paralysed the city.
[ترجمه ترگمان]برف ناگهانی شهر را تسخیر کرده بود
[ترجمه گوگل]یک برف ناگهانی باعث فلج شدن شهر شد

15. The airport is still paralysed by the strike.
[ترجمه ترگمان]این فرودگاه هنوز در اثر این حمله فلج شده است
[ترجمه گوگل]این فرودگاه هنوز توسط اعتصاب فلج شده است

پیشنهاد کاربران

فلج


کلمات دیگر: