کلمه جو
صفحه اصلی

coincidental


اتفاقی، تصادفی، همزمان، متقارن، مصادف با

انگلیسی به فارسی

تصادفی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: coincidentally (adv.), coincidently (adv.)
• : تعریف: happening by coincidence.
مترادف: accidental, chance, unplanned
مشابه: casual, fluky, fortuitous, unexpected, unforeseen, unintended, unpredictable

- The two suspected that their being seated next to each other at the table was not coincidental but part of a plan by their host.
[ترجمه ترگمان] دو نفر که مظنون به نشستن در کنار هم بودند، تصادفی نبود جز قسمتی از برنامه ای که میزبان آن ها بود
[ترجمه گوگل] دو مظنون به این که آنها در کنار یکدیگر در میز نشسته بودند تصادفی نبودند اما بخشی از یک برنامه توسط میزبان آنها بود

• chance, fortuitous, accidental, unplanned
something that is coincidental is the result of a coincidence and has not been deliberately arranged.

مترادف و متضاد

accidental


Synonyms: casual, chance, circumstantial, fluky, fortuitous, incidental, unintentional, unplanned


Antonyms: decided, deliberate, designed, planned


جملات نمونه

1. famine in china was coincidental with rebellion in mongolia
قحطی در چین همزمان با شورش در مغولستان رخ داد.

2. the similarity between these two exam papers is too close to be coincidental
شباهت بین این دو ورقه ی امتحانی بیشتر از آن است که اتفاقی باشد.

3. It's purely coincidental that we both chose to call our daughters Emma.
[ترجمه ترگمان]کاملا تصادفیه که هر دو انتخاب کردیم به our اما زنگ بزنیم
[ترجمه گوگل]این کاملا تصادفی است که ما هر دو تصمیم گرفتیم دخترانمان را با نام Emma تماس بگیریم

4. These parallels cannot be merely coincidental.
[ترجمه ترگمان]این parallels نمی توانند صرفا تصادفی باشند
[ترجمه گوگل]این موازی نمی تواند صرفا تصادفی باشد

5. It surely can not be thought coincidental that these precise geometric patterns have been set out in the Wiltshire countryside.
[ترجمه ترگمان]قطعا این موضوع نمی تواند تصادفی باشد که این الگوهای هندسی دقیق در حومه ویلتشایر بیان شده است
[ترجمه گوگل]مطمئنا نمی توان تصور کرد که این الگوهای هندسی دقیق در حومه ویلتشایر تعیین شده است

6. The link, however, could have been merely coincidental, he noted.
[ترجمه ترگمان]او اشاره کرد که با این حال، این پیوند تنها می تواند تصادفی باشد
[ترجمه گوگل]با این حال، این پیوند می تواند صرفا تصادفی باشد

7. It was not coincidental that Interministerial Councils played a particularly prominent role in the formulation of economic and financial policy.
[ترجمه ترگمان]این موضوع تصادفی نبود که شوراهای Interministerial نقش مهمی در تدوین سیاست اقتصادی و اقتصادی ایفا کنند
[ترجمه گوگل]تصادفی نبود که شوراهای بین اداری نقش مهمی در شکل گیری سیاست های اقتصادی و مالی ایفا می کردند

8. Unitary elasticity is the coincidental case that is just on the borderline between elastic and inelastic.
[ترجمه ترگمان]الاستیسیته Unitary موردی تصادفی است که فقط در مرز بین الاستیک و inelastic قرار دارد
[ترجمه گوگل]انعطاف پذیری واحد موارد تصادفی است که فقط در مرز بین الاستیک و ناپیوسته است

9. I think that it is not coincidental that we now have arguably the best bookshops in the world.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که این تصادفی نیست که ما اکنون بهترین bookshops را در دنیا داریم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم که تصادفی نیست که ما در حال حاضر احتمالا بهترین کتابفروشی ها در جهان هستیم

10. Any similarity between this film and real events is purely coincidental.
[ترجمه ترگمان]هر شباهت بین این فیلم و وقایع واقعی کاملا تصادفی است
[ترجمه گوگل]هر شباهتی بین این فیلم و حوادث واقعی صرفا تصادفی است

11. I suppose your presence here today is not entirely coincidental.
[ترجمه ترگمان]گمان می کنم حضور شما در اینجا کاملا تصادفی نیست
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم حضور شما در اینجا امروز کاملا تصادفی نیست

12. The concurrence of their disappearances had to be more than coincidental.
[ترجمه ترگمان]موافقت of بیشتر از اتفاقی بود که به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]موافقت ناپدید شدن آنها باید بیش از تصادفی باشد

13. Any resemblance to actual persons, places or events is purely coincidental.
[ترجمه ترگمان]هر گونه شباهت به افراد واقعی، مکان ها و وقایع کاملا تصادفی است
[ترجمه گوگل]هر شباهت به افراد، مکان ها یا حوادث واقعی، صرفا تصادفی است

14. His fierce pride demanded that she must assume their meeting had been coincidental.
[ترجمه ترگمان]غرور شدید او ایجاب می کرد که این جلسه را به طور تصادفی تلقی کنند
[ترجمه گوگل]غرور شدید او خواستار این بود که او جلوی دیدارش را بگیرد

15. I had come to believe that on the world stage little occurred that was strictly coincidental.
[ترجمه ترگمان]من به این نتیجه رسیده بودم که در مرحله اول، این موضوع کاملا تصادفی بود
[ترجمه گوگل]من آمده بودم که باور کنم که در مرحله ی جهانی، کمی اتفاق افتاده بود که کاملا تصادفی بود

Coincidentally he arrived as I was talking about him.

تصادفاً همان‌طور که حرف او را می‌زدم سر و کله‌اش پیدا شد.


The similarity between these two exam papers is too close to be coincidental.

شباهت بین این دو ورقه‌ی امتحانی بیشتر از آن است که اتفاقی باشد.


Famine in China was coincidental with rebellion in Mongolia.

قحطی در چین هم‌زمان با شورش در مغولستان رخ داد.


پیشنهاد کاربران

مقارن با

Coincide ::: مصادف شدن ، منطبق شدن

Coincidence ::: تصادف ، تطابق

Coincidental with ::: مصادف با ، منطبق با


کلمات دیگر: