کلمه جو
صفحه اصلی

huddle


معنی : درهم ریختگی، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، کنفرانس مخفیانه، روی هم ریختن، ازدحام کردن، روی هم انباشتن
معانی دیگر : (مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما) به هم چسبیدن، تنگ هم ایستادن، (از شدت سرما یا ترس و غیره) دست و پا را بر بدن جمع کردن، کز کردن، چمباتمه زدن، قوز کردن، (امریکا - عامیانه) مشورت خصوصی و خودمانی کردن، کنکاش محرمانه، (فوتبال امریکایی) گردهم آمدن، دور کاپیتان حلقه زدن (برای شنودن دستورات)، گردهمایی (برای دریافت دستور)، (در جای کوچک) پهلوی هم چپیدن، درهم لولیدن، درهم وول خوردن، تند و بد انجام دادن یا ساختن یا قرار دادن، (با شتاب و بی نظمی) فشار دادن، چپاندن، توده ی درهم و برهم (مردم یا جانوران یا اشیا)، ناقص انجام دادن، مخفی کردن

انگلیسی به فارسی

روی هم ریختن، روی هم انباشتن، ناقص انجام دادن،ازدحام کردن، مخفی کردن، درهم ریختگی، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، کنفرانس مخفیانه


هجوم آوردن، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، درهم ریختگی، کنفرانس مخفیانه، روی هم ریختن، روی هم انباشتن، ازدحام کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: huddles, huddling, huddled
• : تعریف: to gather in a small, close group.
متضاد: disperse
مشابه: assemble, cluster, crowd, gather, marshal, rally, round up, shepherd

- He huddled his family in the doorway out of the rain.
[ترجمه ترگمان] تمام اعضای خانواده اش را در آستانه در جمع کرده بود
[ترجمه گوگل] او خانواده اش را در آستانه باران چسبیده بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move close together; push in against one another as when sharing something such as heat.
متضاد: disperse
مشابه: assemble, bunch, cluster, concentrate, congregate, converge, crowd, gather, mass

- They huddled together in the bitter cold of the cabin.
[ترجمه ترگمان] آن ها در سرمای گزنده کلبه به هم چسبیدند
[ترجمه گوگل] آنها در سرماخوردگی کابین با هم مخلوط شدند

(2) تعریف: to draw in, as to oneself; curl up or crouch.
مترادف: curl up
متضاد: sprawl
مشابه: crouch, nestle, snuggle

- She huddled close to the fire.
[ترجمه ترگمان] او به آتش نزدیک شد
[ترجمه گوگل] او نزدیک به آتش شتافت

(3) تعریف: in football, to gather in a huddle.

- The players huddled, and the quarterback called the play.
[ترجمه ترگمان] بازیکنان دور هم جمع شدند و بازیکن خط حمله را صدا زد
[ترجمه گوگل] بازیکنان در حال بازی کردن هستند و کارفرمایی این بازی را بازی می کند

(4) تعریف: to meet, usu. in a small, close group, to discuss or confer.
مشابه: caucus, confer, consult, convene, deliberate, forgather, meet

- The buyers huddled for a few minutes before agreeing to the price.
[ترجمه ترگمان] خریداران چند دقیقه قبل از موافقت با این قیمت تنگ هم جمع شدند
[ترجمه گوگل] خریداران قبل از موافقت با قیمت، چند دقیقه پیش مشغول تماشای تلویزیون بودند
اسم ( noun )
مشتقات: huddlingly (adv.), huddler (n.)
(1) تعریف: a small group of people or animals, pushed or drawn together.
مترادف: knot
مشابه: assembly, cluster, covey, group

- One penguin was not allowed to join the huddle.
[ترجمه ترگمان] یک پنگوئن اجازه ورود به دور هم را نداشت
[ترجمه گوگل] یک پنگوئن مجاز به پیوستن به هودل نبود

(2) تعریف: in football, a gathering of a team's players to get instructions for the next play.

- The players moved quickly out of the huddle.
[ترجمه ترگمان] بازیکنان به سرعت دور هم جمع شدند
[ترجمه گوگل] بازیکنان به سرعت از سر و صدا حرکت کردند

(3) تعریف: a small private discussion or conference, or the group gathered for it.
مشابه: conference, discussion, gathering, meeting

- I want to have a huddle with the two of you before the meeting.
[ترجمه ترگمان] من می خواهم قبل از جلسه با شما دو نفر دور هم جمع بشوم
[ترجمه گوگل] من می خواهم با دو نفر از شما قبل از جلسه ارتباط برقرار کنم

• small cluster of people or animals; bunch, closely gathered mass; secret conference; group of players gathered to receive playing instructions (football)
crowd together, gather together; snuggle; consult together secretly; gather into a group to receive playing instructions (football)
if you huddle somewhere, you sit, stand, or lie there holding your arms and legs close to your body, because you are cold or frightened.
a huddle of people or things is a small group standing or sitting close together.

مترادف و متضاد

درهم ریختگی (اسم)
bewilderment, huddle, clutter

ازدحام (اسم)
huddle, congestion, host, crowd, hurtle, press, swarm, throng, drove, hoi polloi, rabble, rabblement, turn-out, to-do

اجتماع افراد یک تیم (اسم)
huddle

کنفرانس مخفیانه (اسم)
huddle

روی هم ریختن (فعل)
huddle

ازدحام کردن (فعل)
huddle, flock, crowd, mob, press, overcrowd, swarm, throng, serry

روی هم انباشتن (فعل)
bank, accumulate, huddle, stack up, pyramid

assemblage, crowd, often disorganized


Synonyms: bunch, chaos, cluster, clutter, confab, conference, confusion, disarray, discussion, disorder, gathering, group, heap, jumble, mass, meeting, mess, muddle


meet, discuss


Synonyms: bunch, cluster, confer, consult, converge, crouch, crowd, cuddle, curl up, draw together, flock, gather, herd, hug, hunch up, mass, nestle, parley, powwow, press, press close, snuggle, throng


Antonyms: cancel


جملات نمونه

1. huddle up (against) somebody (or something)
(از شدت سرما یا ترس و غیره) خود را به کسی (یا چیزی) چسباندن،حلقه زدن،(در نزدیک چیزی) چمباتمه زدن

2. a huddle of meaningless words
مشتی کلمات بی معنی

3. to huddle under a blanket
زیر پتو کز کردن

4. an ugly huddle of old buildings
مجموعه ی زشتی از خانه های کهنه

5. go into a huddle with (somebody)
کنکاش محرمانه داشتن،خودمانی (با کسی) مشورت کردن

6. my books lay in a huddle on the table
کتاب های من به طور نامرتب روی میز کپه شده بودند.

7. during the war, we used to huddle around the radio every night
در زمان جنگ هر شب دور رادیو حلقه می زدیم.

8. there was no time, so they played without a huddle
چون وقت نبود بدون گردهمایی و مشورت بازی کردند.

9. The house is very small and cannot huddle all of us.
[ترجمه ترگمان]خانه بسیار کوچک است و نمی تواند همه ما را دور هم جمع کند
[ترجمه گوگل]خانه بسیار کوچک است و نمی تواند همه ما را از بین ببرد

10. They stood in a tight huddle, whispering.
[ترجمه ترگمان]دور هم جمع شدند و پچ پچ کردند
[ترجمه گوگل]آنها در یک مسنجر تنگ، زمزمه می کردند

11. They like living in a huddle.
[ترجمه ترگمان]دوست دارن دور هم جمع بشن
[ترجمه گوگل]آنها دوست دارند در یک جادوی زندگی کنند

12. The track led them to a huddle of barns and outbuildings.
[ترجمه ترگمان]مسیر آن ها را به گروهی از انبارها و بیرون ساختمان هدایت کرد
[ترجمه گوگل]این مسیر آنها را به یک دسته از انبارها و سالن های برقی هدایت کرد

13. The judges went into a huddle to decide the winner.
[ترجمه ترگمان]داوران دور هم جمع شدند تا برنده مسابقه شوند
[ترجمه گوگل]قاضی ها تصمیم گرفتند برنده شوند

14. A huddle gathers round one street where one house was several yards behind the line of the street.
[ترجمه ترگمان]دور هم جمع می شوند، دور یک خیابان، جایی که یک خانه چند یارد پشت خط خیابان قرار دارد
[ترجمه گوگل]یک جادو جمع کردن یک خیابان که در آن یک خانه چند متری پشت خط خیابان بود

15. Students huddle round a professor of politics who gives an analysis of the current situation.
[ترجمه ترگمان]دانشجویان دور یک استاد سیاست دور هم جمع می شوند که وضعیت کنونی را تجزیه و تحلیل می کنند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان یک استاد سیاست را دور می اندازند که تحلیل وضعیت فعلی را می دهد

During the war, we used to huddle around the radio every night.

در زمان جنگ هر شب دور رادیو حلقه می‌زدیم.


Give me your tired, your poor, your huddled masses yearning to breathe free.

(مجسمه‌ی آزادی) به من بدهید وامانده‌های خود را، مسکینان خود را، توده‌های درهم کزکرده‌ی خود را که آرزوی تنفس در آزادی را دارند.


The men huddled themselves low against the cold wind.

مردان در برابر باد سرد خود را به صورت کوژ و چمباتمه مانند درآورده بودند.


to huddle under a blanket

زیر پتو کز کردن


Bankers huddled to discuss the new law.

بانک‌داران گرد آمدند تا درباره ی قانون جدید شور کنند.


There was no time, so they played without a huddle.

چون وقت نبود بدون گردهمایی و مشورت بازی کردند.


Passengers huddled like sheep in the bus.

در اتوبوس مسافرها مانند گوسفند درهم چپیده بودند.


She huddled her black coat around her and ran out.

او پالتو سیاه را باعجله دور خود پیچید و بیرون دوید.


The chairs were all huddled into the tiny closet.

همه‌ی صندلی‌ها را توی صندوق‌خانه‌ی کوچک چپانده بودند.


My books lay in a huddle on the table.

کتاب‌های من به‌طور نامرتب روی میز کپه شده بودند.


a huddle of meaningless words

مشتی کلمات بی‌معنی


an ugly huddle of old buildings

مجموعه‌ی زشتی از خانه‌های کهنه


Shivering children were huddled up against the radiator.

بچه‌های لرزان دور رادیاتور شوفاژ حلقه زده بودند.


اصطلاحات

go into a huddle with (somebody)

کنکاش محرمانه داشتن، خودمانی (با کسی) مشورت کردن


huddle up (against) somebody (or something)

(از شدت سرما یا ترس و غیره) خود را به کسی (یا چیزی) چسباندن، حلقه زدن، (در نزدیک چیزی) چمباتمه زدن


پیشنهاد کاربران

جمع شدن

✔️ ( مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما ) به هم چسبیدن

We stood huddled together for warmth

مخفی شدن یا جمع شدن


کلمات دیگر: