کلمه جو
صفحه اصلی

normalcy

انگلیسی به فارسی

هنجاری، بهنجاری، حالت معمولی، وضع عادی، وضعیت طبیعی


عادی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the character or condition of being normal; normality.
متضاد: aberration

• regularity; state of being normal
normalcy is the same as normality; a formal word.

جملات نمونه

1. Underneath this image of normalcy, addiction threatened to rip this family apart.
[ترجمه ترگمان]در زیر این تصویر از وضعیت عادی، اعتیاد تهدید کرد که این خانواده را از هم جدا می کند
[ترجمه گوگل]در زیر این تصویر عادی، اعتیاد تهدید شده است که این خانواده را از هم جدا کنند

2. Life went back to a semblance of normalcy.
[ترجمه ترگمان]زندگی به حالت عادی بازگشت
[ترجمه گوگل]زندگی دوباره به ظاهر عادی بازگشت

3. You should also have sense of normalcy to look at.
[ترجمه ترگمان]شما هم چنین باید احساس آرامش کنید که به آن نگاه کنید
[ترجمه گوگل]شما همچنین باید از نظر عادی در نگاه کنید

4. Over time a semblance of normalcy returned.
[ترجمه ترگمان]در طول زمان حالت عادی بازگشت به حالت عادی بازگشت
[ترجمه گوگل]با گذشت زمان ظاهر عادی برمیگردد

5. Pakistan remains committed to normalcy, rule of law and democracy.
[ترجمه ترگمان]پاکستان همچنان به زندگی عادی، حاکمیت قانون و دموکراسی پایبند است
[ترجمه گوگل]پاکستان همچنان متعهد به عادی سازی، حاکمیت قانون و دموکراسی است

6. It was not from pride in my normalcy.
[ترجمه ترگمان]این به خاطر غرور من در حالت عادی نبود
[ترجمه گوگل]از غرور در عادت من نبود

7. The idea is to buy normalcy and sell mania or go short normalcy and cover depression.
[ترجمه ترگمان]ایده آن این است که عادی زندگی کنید و شیدایی را بفروشید و یا افسردگی را کم کنید و افسردگی را پوشش دهید
[ترجمه گوگل]ایده این است که خرید نرمال و فروش مانیا یا عادت کوتاه و افسردگی را پوشش دهد

8. Don't use dialogs to report normalcy.
[ترجمه ترگمان]از محاوره برای گزارش وضعیت عادی استفاده نکنید
[ترجمه گوگل]از گزارش ها برای گزارش عادی استفاده نکنید

9. Perhaps the earliestthat rates achievelevel of normalcy would be after the first of the year.
[ترجمه ترگمان]شاید نرخ earliestthat achievelevel از نرمال بودن، بعد از سال اول سال باشد
[ترجمه گوگل]شاید اولین سالی که سطح اولیه عادت را دریافت کند اولین سال است

10. Therefore, the thickness of relative to normalcy.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، ضخامت نسبی نسبت به نرمال بودن
[ترجمه گوگل]بنابراین، ضخامت نسبت به عادی است

11. I was going to pursue normalcy as if my life depended on it.
[ترجمه ترگمان]می خواستم به حالت عادی ادامه بدم انگار که زندگی من به آن وابسته است
[ترجمه گوگل]من قصد داشتم که عادت داشته باشم، تا زندگی من وابسته به آن باشد

12. A return to some semblance of normalcy was very much in order.
[ترجمه ترگمان]بازگشت به حالت عادی بسیار زیاد بود
[ترجمه گوگل]بازگشت به برخی از ظاهر عادت به شدت به نظم بود

13. I feared my own words might break the spell of normalcy.
[ترجمه ترگمان]می ترسیدم که کلمات خودم از حالت عادی خارج شوند
[ترجمه گوگل]من می ترسم که کلمات خودم ممکن است طلسم عادی را شکست دهند

14. The unsophisticated and desperate ones brazened it out by maintaining a facade of affluence or normalcy by borrowing.
[ترجمه ترگمان]آن هایی که ساده لوح و نومید بودند، با حفظ نمایی از وفور نعمت یا عادی سازی شرایط با قرض گرفتن، آن را از بین بردند
[ترجمه گوگل]افراد غیرمتعارف و ناامید از طریق حفظ و نگهداری نما از ثروت و یا عادی با قرض گرفتن از آن خارج شدند

پیشنهاد کاربران

اعتدال، میانه روی، عادی بودن

به هنجاری، معمولی بودن


کلمات دیگر: