خراب شده، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن
botched
انگلیسی به فارسی
پیشنهاد کاربران
سرهم بندی شده، سمبل شده، وصله پینه شده
نافرجام
a botched attempt = تلاش نافرجام
a botched attempt = تلاش نافرجام
کلمات دیگر:
خراب شده، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن