کلمه جو
صفحه اصلی

fraternize


معنی : دوست بودن، برادری کردن، متفق ساختن، برادری دادن
معانی دیگر : (به ویژه در مورد سربازان در کشور اشغالی) دشمن دوستی کردن، روابط دوستانه برقرار کردن (با مردم کشور اشغالی)، دوستانه رفتار کردن با، برادروار بودن

انگلیسی به فارسی

دوست بودن، برادری کردن، متفق ساختن، برادری دادن


برادرانه، دوست بودن، برادری کردن، متفق ساختن، برادری دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fraternizes, fraternizing, fraternized
مشتقات: fraternization (n.), fraternizer (n.)
(1) تعریف: to relate or associate in a friendly way or as brothers (often fol. by with).
مشابه: associate, consort, mix

(2) تعریف: to have friendly or intimate relations with a member or members of a hostile or alien group, such as occupying enemy troops or civilians in an occupied country.

• join together, fellowship (also franternise)
if you fraternize with someone, you associate with them in a friendly way, even though they may be from a different country or social group; a formal word.

مترادف و متضاد

دوست بودن (فعل)
fraternize

برادری کردن (فعل)
fraternize

متفق ساختن (فعل)
fraternize

برادری دادن (فعل)
fraternize

associate with


Synonyms: be friendly, be sociable with, club together, consort with, fall in with, go around with, hang out with, hobnob, keep company with, make friends, mingle with, mix with, rub elbows with, rub shoulders with, run with, socialize with


Antonyms: disagree, ignore


جملات نمونه

1. Soldiers who fraternize with the enemy will be punished.
[ترجمه ترگمان]سربازانی که با دشمن می جنگند، مجازات خواهند شد
[ترجمه گوگل]سربازانی که با دشمن فریب می دهند مجازات خواهند شد

2. Do the doctors fraternize much with the nurses here?
[ترجمه ترگمان]دکترها با پرستاران اینجا زیاد هستند؟
[ترجمه گوگل]آیا پزشکان در اینجا پرستاران زیادی را دوست دارند؟

3. The soldiers are not allowed to fraternize with the women of the conquered town.
[ترجمه ترگمان]سربازان اجازه ندارند با زنان شهر تسخیر شده مقابله کنند
[ترجمه گوگل]سربازان مجاز به اخراج از زنان ساکن شهر فتح نشده اند

4. Mrs Zuckerman does not fraternize widely.
[ترجمه ترگمان]خانم زاکرمن لبخند جانانه ای به او نمی زند
[ترجمه گوگل]خانم Zuckerman به طور گسترده ای برادر نیست

5. The soldiers were forbidden to fraternize.
[ترجمه ترگمان]سربازان از این کار منع شده بودند
[ترجمه گوگل]سربازان به فریبکاری ممنوع شدند

6. Army personnel are often forbidden to fraternize with the civilian population.
[ترجمه ترگمان]پرسنل ارتش اغلب برای مقابله با جمعیت غیر نظامی منع می شوند
[ترجمه گوگل]پرسنل ارتش اغلب با جمعیت غیرنظامی فریب می دهند

7. The troops were forbidden to fraternize with the enemy.
[ترجمه ترگمان]سربازان از دوستی با دشمن منع شده بودند
[ترجمه گوگل]سربازان با دشمن فریب دادند

8. The teachers at the university tend not to fraternize with their students.
[ترجمه ترگمان]اساتید دانشگاه تمایل دارند که با دانش آموزان خود ارتباط برقرار نکنند
[ترجمه گوگل]معلمان در دانشگاه تمایل ندارند با دانش آموزان خود فریب دهند

9. Soldiers were forbidden to fraternize with the local citizen.
[ترجمه ترگمان]سربازان از معاشرت با شهروندان محلی منع شدند
[ترجمه گوگل]سربازان با شهروند محلی فریب خوردند

10. They began to fraternize with the Manchurian people and then with the 8 th Route Army.
[ترجمه ترگمان]آن ها با Manchurian نفر و سپس با ارتش جاده ۸ شروع به fraternize کردند
[ترجمه گوگل]آنها شروع به فریاد زدن با مردم مانچوئی و سپس با ارتش 8th Route

11. He combined consummate shrewdness with the disposition superficially to fraternize.
[ترجمه ترگمان]تیزهوش و زودرنج بود، با خلق و خوی نشان می داد که دوستی دارد
[ترجمه گوگل]او ضامن کاملی است و به صورت فریبنده برادرانه است

The soldiers were warned against fraternizing with the natives.

به سربازان در مورد دوستی و معاشرت با بومیان اخطار شد.


پیشنهاد کاربران

To associate or form a friendship with someone, especially when one is not supposed to
To socialize
To keep company
To mix
To hang around

با کسی قاطی شدن!

دوستی کردن


کلمات دیگر: