کلمه جو
صفحه اصلی

punctual


معنی : صریح، دقیق، بموقع، خوش قول، نقطه نقطه، نقطه دار، معنی دار، نیش دار، وقت شناس، ثابت در یک نقطه، نقطه مانند، لایتجزی، نکته دار، با ذکر جزئیات دقیق، اداب دان
معانی دیگر : بگاه آیند، (قدیمی) رجوع شود به: punctilious، مثل نقطه لایتجزی، معین، مشروح

انگلیسی به فارسی

دقیق، وقت شناس، خوش قول، به موقع، ثابت در یک نقطه،(مثل نقطه) لایتجزی، نکته دار، معنی دار، نیشدار،صریح، معین، مشروح، باذکر جزئیات دقیق، اداب دان


مشخصه، وقت شناس، دقیق، بموقع، ثابت در یک نقطه، نقطه نقطه، نقطه مانند، لایتجزی، نکته دار، معنی دار، صریح، با ذکر جزئيات دقیق، اداب دان، نقطه دار، خوش قول، نیش دار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: punctually (adv.), punctuality (n.), punctualness (n.)
(1) تعریف: on time; prompt.
مترادف: prompt
متضاد: late, tardy, unpunctual
مشابه: expeditious, on the dot, timely, well-timed

- a punctual arrival
[ترجمه ترگمان] در این موقع درست به موقع رسید
[ترجمه گوگل] ورودی دقیق

(2) تعریف: habitually on time.
متضاد: unpunctual
مشابه: regular, reliable

- a punctual friend
[ترجمه ترگمان] یک دوست خوب و وقت شناس
[ترجمه گوگل] یک دوست ممتاز

• exacting, fastidious; prompt, on time
if you are punctual, you arrive or do something at the arranged time.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] نقطه ای

مترادف و متضاد

صریح (صفت)
straight, abstract, definite, definitive, clear, explicit, express, frank, unequivocal, precise, open, punctual, clean-cut, clear-cut, perspicuous

دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

بموقع (صفت)
proper, fitting, timely, apropos, opportune, seasonable, punctual, pat, well-timed, forehanded

خوش قول (صفت)
punctual, as good as one's word, loyal to his word, true to one's word

نقطه نقطه (صفت)
dotty, punctual, punctulate, punctulated, punctate, pinto

نقطه دار (صفت)
punctual, gutty

معنی دار (صفت)
significant, punctual, meaningful

نیش دار (صفت)
pointed, mordant, punctual, poignant, sarcastic, waspish

وقت شناس (صفت)
punctual

ثابت در یک نقطه (صفت)
punctual

نقطه مانند (صفت)
punctual

لایتجزی (صفت)
punctual

نکته دار (صفت)
punctual

با ذکر جزئیات دقیق (صفت)
punctual

اداب دان (صفت)
punctual

Synonyms: accurate, careful, conscientious, conscionable, constant, cyclic, dependable, early, exact, expeditious, fussy, heedful, in good time, meticulous, on schedule, on the button, on the dot, on the nose, painstaking, particular, periodic, precise, prompt, punctilious, quick, ready, recurrent, regular, reliable, scrupulous, seasonable, steady, strict, timely, under the wire


Antonyms: late, tardy


جملات نمونه

1. a punctual person comes on time
آدم خوش قول سر وقت می آید.

2. we put a premium on being punctual
ما به سروقت بودن اهمیت می دهیم.

3. She is always punctual, but her friend is always late.
[ترجمه رها اژدری] او همیشه وقت شناس است اما دوستش همیشه دیر می کند.
[ترجمه sufia] او همیشه دقیق است ولی دوستش دیر میکند
[ترجمه چانیول] اون همیشه وقت شناسه ولی دوستش همیشه دیر میکنه
[ترجمه ناشناس] او همیشه وقت شناس است اما دوست او همیشه دیر می کند
[ترجمه ترگمان]همیشه وقت شناس است، اما دوستش همیشه دیر می کند
[ترجمه گوگل]او همیشه موقتی است اما دوست او همیشه دیر است

4. He's always very punctual. I'll see if he's here yet.
[ترجمه ترگمان]او همیشه وقت شناس بود حالا می فهمم که او اینجاست یا نه
[ترجمه گوگل]او همیشه بسیار ماهرانه است من خواهم دید اگر او هنوز اینجا است

5. I am not myself a particularly punctual person.
[ترجمه ترگمان]من خودم یک آدم وقت شناس نیستم
[ترجمه گوگل]من خودم شخص خاصی نیستم

6. Not being punctual is his greatest shortcoming.
[ترجمه ترگمان] الان وقت مناسبی نیست، بزرگ ترین shortcoming
[ترجمه گوگل]مهمترین نکته ای که او نمیتواند داشته باشد، نیست

7. She promised me she would be punctual.
[ترجمه ترگمان]او به من قول داد که درست سر وقت حاضر می شود
[ترجمه گوگل]او به من قول داد که او حقوقی باشد

8. He likes his guests to be punctual.
[ترجمه ترگمان] اون از مهمونا خوشش میاد که وقت شناس باشن
[ترجمه گوگل]او مهمانان خود را دوست دارد که لحظه شماری کنند

9. Henceforth I expect you to be punctual for meeting.
[ترجمه ترگمان]از این پس منتظر دیدار شما هستم
[ترجمه گوگل]از این به بعد انتظار دارم که شما برای ملاقات لحظه شماری کنید

10. He's very punctual always arrives on the dot.
[ترجمه ترگمان]او خیلی وقت شناس و وقت شناس به نقطه می رسد
[ترجمه گوگل]او بسیار دقیق است همیشه به نقطه می رسد

11. Henceforth I expect you to be punctual for meetings.
[ترجمه ترگمان]از این پس من انتظار دارم که شما درست سر وقت ملاقاتی داشته باشید
[ترجمه گوگل]از این پس انتظار دارم که شما برای جلسات مجالس باشید

12. We cannot guarantee the punctual arrival of trains in foggy weather.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم ورود دقیق قطارها را در هوای مه آلود تضمین کنیم
[ترجمه گوگل]ما نمیتوانیم ورود قطعی قطارها را در هوای مبهم تضمین کنیم

13. The tenants are punctual in paying the rent.
[ترجمه ترگمان]tenants برای پرداخت اجاره مناسب هستند
[ترجمه گوگل]مستاجرین در پرداخت اجاره به موقع پرداخت می شوند

14. Always be punctual for an interview.
[ترجمه amin] همیشه برای مصاحبه وقت شناس باش
[ترجمه ترگمان]همیشه برای یک مصاحبه سر و کار داشته باشید
[ترجمه گوگل]همیشه برای مصاحبه وقت بگذارید

15. We can guarantee the punctual arrival of the armoured cars in foggy weather.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم ورود دقیق اتومبیل های مسلح را در هوای مه آلود تضمین کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم ورود دقیق ماشین های زرهی را در هوای مه آلود تضمین کنیم

A punctual person comes on time.

آدم خوش‌قول سر وقت می‌آید.


پیشنهاد کاربران

وقت شناس. بموقع

وقت شانسی، به موقع ، انجام دادن کاری به موقع


دقیق ، بموقع ، وقت شناس

سر وقت
به موقع
on time

she was always punctual

On time وقت شناس

خوش قول

دقیق - خوش قول - وقت شناس
For example: I remember her because she was always punctual.

on time


کلمات دیگر: