افسردهکننده، یأسآور، غمافزا
depressing
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• saddening, causing depression
something that is depressing makes you feel sad and disappointed.
something that is depressing makes you feel sad and disappointed.
جملات نمونه
1. His pessimism has the effect of depressing everyone.
[ترجمه ترگمان]بدبینی او موجب افسردگی همگان شده است
[ترجمه گوگل]بدبینی او باعث افسردگی همه می شود
[ترجمه گوگل]بدبینی او باعث افسردگی همه می شود
2. We found it a deeply depressing experience.
[ترجمه ترگمان]ما آن را تجربه بسیار depressing یافتیم
[ترجمه گوگل]ما آن را یک تجربه عمیق دلسردانه پیدا کردیم
[ترجمه گوگل]ما آن را یک تجربه عمیق دلسردانه پیدا کردیم
3. Everything is a bit depressing at the moment, but I carry on in the belief that good times are just around the corner.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر همه چیز کمی افسرده کننده است، اما من اعتقاد دارم که زمان های خوب درست در گوشه اتاق قرار دارند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر همه چیز به نوعی افسرده است، اما من معتقد هستم که زمان های خوب در اطراف گوشه هستند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر همه چیز به نوعی افسرده است، اما من معتقد هستم که زمان های خوب در اطراف گوشه هستند
4. I won't go into all the depressing details; suffice it to say that the whole affair was an utter disaster.
[ترجمه ترگمان]من به جزئیات غم انگیز نخواهم رفت، کافی است بگویم که این ماجرا یک فاجعه تمام عیار است
[ترجمه گوگل]من به تمام جزئیات افسرده نمی روم کافی است بگوئید که تمام امور یک فاجعه کاملا بود
[ترجمه گوگل]من به تمام جزئیات افسرده نمی روم کافی است بگوئید که تمام امور یک فاجعه کاملا بود
5. It's depressing how many people there are chasing so few jobs.
[ترجمه ترگمان]ناراحت کننده است که چه تعداد از مردم در حال دنبال کردن چند شغل هستند
[ترجمه گوگل]این افسردگی این است که چگونه بسیاری از مردم در حال تعقیب کارهای چندانی هستند
[ترجمه گوگل]این افسردگی این است که چگونه بسیاری از مردم در حال تعقیب کارهای چندانی هستند
6. After the depressing events of the last few months, Mina felt that it was time to put a little joie de vivre back into their lives.
[ترجمه ترگمان]پس از اتفاقات depressing در چند ماه گذشته، مینا احساس کرد که زمان آن رسیده است که زندگی خود را به زندگی خود بازگرداند
[ترجمه گوگل]پس از حوادث ناگوار چند ماه گذشته، مینا احساس کرد که وقت آن رسیده است که جوی دایو را به زندگی خود بازگرداند
[ترجمه گوگل]پس از حوادث ناگوار چند ماه گذشته، مینا احساس کرد که وقت آن رسیده است که جوی دایو را به زندگی خود بازگرداند
7. There is nothing more depressing than a seaside town in low season.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز بدتر از یک شهر کنار دریا در فصل پایین وجود ندارد
[ترجمه گوگل]در فصل زمستان چیزی بیش از یک شهر ساحلی وجود ندارد
[ترجمه گوگل]در فصل زمستان چیزی بیش از یک شهر ساحلی وجود ندارد
8. I find this weather so depressing.
[ترجمه ترگمان] این هوا رو خیلی افسرده کننده می بینم
[ترجمه گوگل]من این هوا را خیلی افسرده می بینم
[ترجمه گوگل]من این هوا را خیلی افسرده می بینم
9. Living in Bootham these days can be depressing.
[ترجمه ترگمان]زندگی در Bootham این روزها ممکن است ناراحت کننده باشد
[ترجمه گوگل]زندگی در بوتام این روزها می تواند افسرده باشد
[ترجمه گوگل]زندگی در بوتام این روزها می تواند افسرده باشد
10. It's a depressing thought.
[ترجمه ترگمان]فکر غم انگیزی است
[ترجمه گوگل]این فکر افسرده است
[ترجمه گوگل]این فکر افسرده است
11. Everywhere looks so grey and depressing in winter.
[ترجمه ترگمان]در زمستان، همه جا بسیار خاکستری و افسرده به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]در زمستان به نظر می رسد در همه جا خاکستری و افسرده است
[ترجمه گوگل]در زمستان به نظر می رسد در همه جا خاکستری و افسرده است
12. I found the whole business very depressing.
[ترجمه ترگمان] من کل کسب وکار رو خیلی افسرده کننده پیدا کردم
[ترجمه گوگل]من کل کسب و کار را بسیار افسرده کردم
[ترجمه گوگل]من کل کسب و کار را بسیار افسرده کردم
13. The film is alternately depressing and amusing.
[ترجمه ترگمان]این فیلم به طور متناوب ناراحت کننده و سرگرم کننده است
[ترجمه گوگل]فیلم به طور متناوب افسرده و سرگرم کننده است
[ترجمه گوگل]فیلم به طور متناوب افسرده و سرگرم کننده است
14. I find politics infinitely depressing: none of the parties appeal to me.
[ترجمه ترگمان]سیاست را بسیار ناراحت کننده می یابم؛ هیچ یک از طرفین از من درخواست استیناف نمی دهند
[ترجمه گوگل]من سیاست را بی حد و مرز افسرده می بینم: هیچ یک از طرفین به من احترام نمی گذارند
[ترجمه گوگل]من سیاست را بی حد و مرز افسرده می بینم: هیچ یک از طرفین به من احترام نمی گذارند
پیشنهاد کاربران
ناراحت کننده، حوصله سر بر، جایی که وقتی در آن هستیم حال خوشی نداریم
حوصله ندارا احمقه
معدن ( اثر بازداشت کنندگی )
ملال انگیز
ناامید کننده،
دلگیر
بی حوصلگی
کاهشی
کم شونده
کم شونده
دلسرد کننده
کلمات دیگر: