کلمه جو
صفحه اصلی

tug


معنی : تقلا، کوشش، کشش، زحمت، یدک کش، بزحمت کشیدن، بازور کشیدن، تقلا کردن، کوشیدن
معانی دیگر : (معمولا با: at - محکم) کشیدن، وا زدن، (با کشتی یا قایق یدک کش) یدک کشیدن، به دنبال خود کشیدن، عمل کشیدن، فشار، تکاپو کردن، تلاش کردن، سخت کوشیدن، (برای مسابقه ی طناب کشی) طناب، زنجیر، (اسب) افسار

انگلیسی به فارسی

بزحمت کشیدن، بازورکشیدن، تقلا کردن، کوشیدن، کشش،کوشش، زحمت، تقلا، یدک کش


تیراندازی، یدک کش، زحمت، تقلا، کشش، کوشش، بزحمت کشیدن، بازور کشیدن، تقلا کردن، کوشیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tugs, tugging, tugged
(1) تعریف: to pull at strongly or forcibly.
مترادف: pull
مشابه: jerk, pluck, twitch, wrench, wrest, yank

(2) تعریف: to move by pulling strongly or forcibly; drag; haul.
مترادف: drag, haul
مشابه: draw, lug, pull, struggle, tow, wrestle

(3) تعریف: to tow (a larger boat) with a tugboat.
مترادف: tow
مشابه: drag, trail
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to pull strongly or forcibly.
مترادف: haul
مشابه: pluck, pull, strain, twitch, wrench, yank

(2) تعریف: to labor, struggle, or strain.
مترادف: labor, strain, toil
مشابه: contend, strive, struggle, sweat, wrestle
اسم ( noun )
مشتقات: tugger (n.)
(1) تعریف: a strong or vigorous pull or pulling force.
مترادف: haul, pull
مشابه: attraction, drag, draw, hitch, jerk, pluck, strain, twitch, wrench, yank

- the tug of the fast-moving current
[ترجمه ترگمان] کشیده شدن جریان سریع
[ترجمه گوگل] کشیدن جریان سریع حرکت می کند

(2) تعریف: a struggle or contest between two opposing persons, groups, or forces.
مترادف: contest, struggle
مشابه: battle, fight, tug of war

- a tug between conscience and greed
[ترجمه ترگمان] یه کشش بین عذاب وجدان و حرص
[ترجمه گوگل] کشش بین وجدان و حرص و آز

(3) تعریف: a tugboat.
مترادف: tugboat

(4) تعریف: a rope, strap, chain, or the like, used to tug or haul, esp. a harness trace.
مترادف: trace

• act of tugging, instance of dragging or pulling; struggle; device for tugging or pulling; tugboat
pull, drag, tow
if you tug something or tug at it, you give it a quick pull. verb here but can also be used as a count noun. e.g. tom felt a tug at his sleeve.
a tug or a tug boat is a small, powerful boat used to pull large ships.

مترادف و متضاد

تقلا (اسم)
stress, agony, strife, slog, tussle, scramble, bout, tug, effort, exertion, nisus, wrestle, strain, bustle, muss, scrabble

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

کشش (اسم)
attraction, tract, reach, extension, tension, tug, magnetism, draw, haul, gravitation, traction, pull, strain, twitch, inducement, haulage, towage, twitch grass

زحمت (اسم)
pain, work, labor, difficulty, trouble, discomfort, torment, tug, inconvenience, discomfiture, discommodity

یدک کش (اسم)
tug, tow

بزحمت کشیدن (فعل)
tug

بازور کشیدن (فعل)
tug

تقلا کردن (فعل)
labor, heave, agonize, slog, tussle, scramble, struggle, tug, attempt, wrestle, put out, flounce, lay to

کوشیدن (فعل)
tug, try, endeavor, strive, endeavour

quick pull


Synonyms: drag, draw, haul, heave, jerk, lug, strain, toil, tow, traction, wrench, yank


Antonyms: push


جملات نمونه

1. i gave the rope a tug and the branch broke
طناب را یکباره کشیدم و شاخه ی درخت شکست.

2. When Greek meets Greek, then comes the tug of war.
[ترجمه ترگمان]وقتی یونانی به یونانی می رسد، جنگ آغاز می شود
[ترجمه گوگل]هنگامی که یونان با یونانی با یونانی ملاقات می کند، بعد می آید که می جنگد

3. When Greek meet Greek, then comes the tug of war.
[ترجمه ترگمان]وقتی یونانی به یونانی می رسد، جنگ آغاز می شود
[ترجمه گوگل]وقتی یونان با یونانی با یونانی ملاقات می کند، بعد می آید که می جنگد

4. When Greeks joined Greeks, then was the tug of war.
[ترجمه ترگمان]وقتی یونانیان به یونانی ها پیوستند، پس از آن، جنگ آغاز شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که یونانیان یونانیها را پیوستند، پس از آن جنگ و خرد کردن بود

5. The tug eased into the narrow docking space.
[ترجمه ترگمان]کشش در فضای اتصال باریک فرو رفت
[ترجمه گوگل]واگن به فضای محدود فشرده رسیده است

6. The tug is towing three barges.
[ترجمه ترگمان]کشش دارد سه قایق را می کشد
[ترجمه گوگل]بکسل حمل بار سه بارج دارد

7. All it needed was a good tug.
[ترجمه ترگمان]تنها چیزی که نیاز داشت یک کشش خوب بود
[ترجمه گوگل]همه ی این ها نیاز داشتند که بخریم

8. The ship steamed athwart the tug.
[ترجمه ترگمان]کشتی در خلال the بخار می کرد
[ترجمه گوگل]کشتی کشتی آهوارت بخار را بخار داد

9. She gave a little tug on the rope.
[ترجمه ترگمان]او طناب را کشید
[ترجمه گوگل]او یک طناب کوچک را روی طناب داد

10. She started the engine with one tug of the starter rope.
[ترجمه ترگمان]موتور را با یک کشیدن طناب آغاز کرد
[ترجمه گوگل]او موتور را با یک تکه طناب شروع کرد

11. I gave the loose tooth a tug.
[ترجمه فاطمه عبدی] دندون لق رو کشیدم.
[ترجمه ترگمان]دندان شل به دندان گرفتم
[ترجمه گوگل]من دوچرخه سواری دادم

12. Kate felt a tug of jealousy.
[ترجمه ترگمان]کیت احساس حسادت می کرد
[ترجمه گوگل]کیت احساس غرق شدن حسادت کرد

13. She felt a sharp tug at her sleeve.
[ترجمه ترگمان]تریسی دستش را به طرف او دراز کرد
[ترجمه گوگل]او احساس می کند یک تیز تیز در آستین خود را

14. Children often become caught up in a tug of love between warring parents.
[ترجمه ترگمان]کودکان اغلب در کشش عشق میان والدین درگیر گرفتار می شوند
[ترجمه گوگل]بچه ها اغلب در بین عشق و علاقه بین والدین متاهل گرفتار می شوند

15. She removed the bandage with a sharp tug.
[ترجمه ترگمان]بانداژ را با یک دست باندپیچی کرد
[ترجمه گوگل]باند را با یک تکه تیز کنار کشید

Three men tugged at the rope.

سه مرد طناب را کشیدند.


A boat tugged the tanker into the harbor.

یک قایق، کشتی نفتکش را به بندرگاه یدک کشید.


I gave the rope a tug and the branch broke.

طناب را یک‌باره کشیدم و شاخه‌ی درخت شکست.


پیشنهاد کاربران

زورآزمایی کردن ( در ورزش کشتی )

حمل کردن

تکاپو

کشش ناگهانی
A hard or sudden pull
به زور و به سختی کشیدن یا هل دادن ( معمولا با at )
To forcefully pull or drag
He began to tug at a pumpkin the size of a soccer ball



کندن و درآوردن چیزی. مثلا دلم میخاد سبیل مصنوعیم رو بکنم.

tug ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: یدک‏کش
تعریف: شناوری پرقدرت برای کشیدن و یدک کردن کشتی ها یا کمک به حرکت و جابه جایی آنها در محدودۀ بندر، به ویژه در زمان پهلوگیری یا جدا شدن از اسکله

در دریا به یدک کش ها هم tug گفته میشود


کلمات دیگر: