کلمه جو
صفحه اصلی

huff


معنی : عصبانیت، غضب، تغیر، ترساندن، اوقات تلخی کردن، قهر کردن، رنجیدن، اماس کردن
معانی دیگر : با گستاخی رفتار کردن، با خشونت و گردن کلفتی رفتار کردن، رنجاندن، آزردن، خشمگین کردن یا شدن، فوت کردن، باد زدن، (در اصل) خود را دمیدن، پف کردن، باد کردن، (مهجور - از شدت غرور) باد کردن، سینه افراشتن، باد به غبغب انداختن، رنجش، دلخوری (شدید)، قهر

انگلیسی به فارسی

رنجیدن، قهر کردن، اوقات تلخی کردن، ترساندن، اماس کردن، تغیر، عصبانیت، غضب


عصبانی، غضب، عصبانیت، تغیر، قهر کردن، رنجیدن، اوقات تلخی کردن، ترساندن، اماس کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a state of resentment or bad temper; offended, angry mood.

- in a huff over an insult
[ترجمه ترگمان] با اوقات تلخی به او توهین کرد،
[ترجمه گوگل] در یک توهین بیش از توهین
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: huffs, huffing, huffed
(1) تعریف: to pant or puff; blow with open mouth.
مشابه: pant

- He was huffing when he reached the top of the stairs.
[ترجمه ترگمان] وقتی به بالای پله ها رسید، داشت نفس می کشید
[ترجمه گوگل] وقتی او به بالا از پله ها رسید، عصبانی شد

(2) تعریف: to act offended; make angry or threatening sounds and gestures; bluster.

- After he had huffed enough to frighten us, he let us go with a warning.
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه به اندازه کافی نفس کشید تا ما را بترساند، او به ما اجازه داد تا با یک اخطار قبلی برویم
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه او به اندازه کافی خشمگین شد تا ما را بترساند، او را با اخطار به ما نشان داد

• fit of anger, fit of offended dignity, sulky fit
puff, blow; take offense, become angry; behave arrogantly
if someone is in a huff, they are behaving in a bad-tempered way because they are annoyed or offended; an informal expression.
if you huff and puff about something, you express your anger, annoyance, or dissatisfaction with it.

مترادف و متضاد

Synonyms: anger, annoyance, dudgeon, miff, offense, passion, perturbation, pet, pique, rage, snit, stew, temper, tiff, umbrage


Antonyms: delight, good mood, happiness


sigh, breathe out forcefully


Synonyms: blow, expire, gasp, heave, pant, puff


Antonyms: inhale


عصبانیت (اسم)
chafe, anger, madness, nervousness, huff, ire, willies, boiling point, infuriation, snit

غضب (اسم)
bate, irritation, anger, rage, wrath, fury, huff, ire, exasperation, bait, muck

تغیر (اسم)
rage, huff, vexation

ترساندن (فعل)
bash, abhor, scare, frighten, intimidate, terrorize, deter, fray, shock, fright, shore, huff, awe, appal, appall, spook, tremble, daunt, threaten, buffalo, bullyrag, cow, horrify

اوقات تلخی کردن (فعل)
exasperate, huff, scold

قهر کردن (فعل)
huff, miff

رنجیدن (فعل)
huff, miff

اماس کردن (فعل)
huff, swell

bad mood


جملات نمونه

1. huff and puff
1- نفس نفس زدن،هوف هوف کردن،هف هفو شدن 2- خشم نمایی کردن

2. in a huff
سخت عصبانی،برزخ،آتشی،از جا در رفته

3. he is in a huff now, wait until he calms down
او حالا آتشی است،صبر کن تا آرام شود.

4. he plumped out of the house in a huff
با آزردگی از خانه زد بیرون.

5. She went off in a huff after losing the game.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه بازی را از دست داد بیرون رفت
[ترجمه گوگل]پس از از دست دادن بازی، او پس از یک هاف بازی کرد

6. She flounced out of my room in a huff.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی از اتاقم بیرون رفت
[ترجمه گوگل]او از خانه من خارج شد

7. She's in a real huff because I forgot her birthday.
[ترجمه p.j] او واقعا عصبانی بود چون روز تولدش رو فراموش کردم
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی گفت: چون تولدش رو یادم رفته بود
[ترجمه گوگل]او در حقیقت عاشقانه است، زیرا روز تولد او را فراموش کرده ام

8. He's gone back to London in a huff and good riddance.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی به لندن برگشته و از شرش خلاص شده
[ترجمه گوگل]او به خوبی و به خوبی در لندن رفته است

9. He's in a huff because he wasn't invited.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی می گوید چون دعوت نشده
[ترجمه گوگل]او به دلیل اینکه او دعوت نشده بود، در حال خندیدن است

10. She bounced out of the room in a huff.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی از اتاق بیرون پرید
[ترجمه گوگل]او از اتاق خارج شد

11. I don't huff easily, you can do anything what you want.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم به این راحتی برم، تو می تونی هر کاری که دلت خواست انجام بدی
[ترجمه گوگل]من به راحتی نمی فهمم، شما می توانید هر چیزی را که می خواهید انجام دهید

12. She got in a huff at being doubted.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی سرش را تکان داد
[ترجمه گوگل]او در حالی که شک و تردید شده بود

13. She went off in a huff.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی از خانه خارج شد
[ترجمه گوگل]او رفت و رفت

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

15. Alison's in a huff over the joke they played on her.
[ترجمه فاطمه عبدی] آلیسون از شوخی ای که باهاش کرده بودن عصبانی شد.
[ترجمه ترگمان]آلیسون با اوقات تلخی این شوخی را که روی او بازی می کردند، بیرون آورد
[ترجمه گوگل]آلیسون در مورد شوخی که بر روی او بازی می کردند، به خوبی شناخته شده بود

He quarreled with his wife and huffed his mother-in-law.

او با زن خود دعوا کرد و نسبت به مادرزن خود درشتی نمود.


father huffed and said, "do you think money grows on trees!"

پدر برآشفت و گفت : «فکر می‌کنی پول علف خرسه!»


He huffed and he puffed, and he blew the straws into the air.

او فوت کرد و پف کرد و کاه‌ها را به هوا راند.


He is in a huff now, wait until he calms down.

او حالا آتشی است، صبر کن تا آرام شود.


اصطلاحات

huff and puff

1- نفس‌نفس زدن، هوف‌هوف کردن، هف‌هفو شدن 2- خشم نمایی کردن


in a huff

سخت عصبانی، برزخ، آتشی، از جا در رفته


پیشنهاد کاربران

عصبانیت

پف کردن از شدت عصبانیت و رنجش


کلمات دیگر: