کلمه جو
صفحه اصلی

waits

انگلیسی به فارسی

منتظر، صبر کردن، انتظار کشیدن، منتظر شدن، پیشخدمتی کردن، چشم براه بودن


انگلیسی به انگلیسی

• group of singers who collects donations at christmas

جملات نمونه

1. parviz waits tables at a small restaurant
پرویز در یک رستوران کوچک میزداری می کند.

2. the spider waits for the victim to blunder into the web
عنکبوت صبر می کند تا طعمه کورکورانه در تار گرفتار شود.


کلمات دیگر: