کلمه جو
صفحه اصلی

unbidden


ناخواسته، ناخوانده، طلب نشده، درخواست نشده، دعوت نشده، ناطلبیده، نفرموده

انگلیسی به فارسی

نفرموده،ناخوانده،دعوت نشده


ممنوع است


انگلیسی به انگلیسی

• not bidden, spontaneous, not summoned
if something happens unbidden, it happens without you expecting or wanting it to happen; a literary word.

صفت ( adjective )
مشتقات: unbid (adj.)
• : تعریف: not commanded, invited, or called for; spontaneous; involuntary.

- an unbidden insult
[ترجمه ترگمان] اهانت ناخواسته!
[ترجمه گوگل] توهین غیرمجاز

جملات نمونه

1. a servant must not enter the bedroom unbidden
نوکر نباید بدون اینکه او را صدا زده باشند وارد اتاق خواب شود.

2. The words flowed unbidden from my pen.
[ترجمه ترگمان]کلمات ناخواسته از قلم من بیرون می ریخت
[ترجمه گوگل]کلمات از قلم من غرق شدند

3. He walked into the room unbidden.
[ترجمه ترگمان]او ناخواسته وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل]او وارد اتاق شد

4. At night images would come unbidden into her mind.
[ترجمه ترگمان]شب ها تصاویر ناخواسته به ذهنش خطور می کرد
[ترجمه گوگل]در شب، تصاویر به ذهنش غلبه می کنند

5. The name came unbidden to Cook's mind — Ashley Stoker.
[ترجمه ترگمان]این اسم ناخواسته به ذهن کوک رسید - اشلی زنگ زد
[ترجمه گوگل]این نام به اشخاص کوک ممنوع شد - اشلی استوکر

6. He went in and Franco, unbidden, poured him a whisky.
[ترجمه ترگمان]وارد شد و فرانکو بی آن که او را ببیند ویسکی برایش ریخت
[ترجمه گوگل]او رفت و فرانکو، غیرقانونی، ویسکی را ریخت

7. If that unbidden calamity befell them, they would glumly accept what looked to be a hellish process.
[ترجمه ترگمان]اگر آن فاجعه ناخواسته برای آن ها پیش می آمد، هر چیزی را که به نظر می رسید یک فرآیند جهنمی بود، قبول می کردند
[ترجمه گوگل]اگر این فاجعه غیرقابل انکار، آنها را تحقق بخشید، به طرز دلخراش پذیرفتن آنچه که فرایند جهنمی بود

8. A few weeks later, unbidden, a very good quality leather strap fell through my letter box - with compliments.
[ترجمه ترگمان]چند هفته بعد، یک تسمه چرمی بسیار خوب از صندوق نامه من افتاد
[ترجمه گوگل]چند هفته بعد، غیرقابل قبول، یک بند چرمی بسیار با کیفیت خوب از طریق جعبه نامه من افتاد - با احترام

9. Letting the mountains greet me in unbidden majesty, I look but can not touch: they are too tall.
[ترجمه ترگمان]اجازه می دهم که کوه ها به من خوش آمد بگویند، اما نمی توانم دست بزنم؛ آن ها خیلی بلند هستند
[ترجمه گوگل]به من اجازه می دهد که کوه ها را در عظمت غیر قابل قبول به من بسپارند، من نگاه می کنم اما نمی توانم لمس کنم آنها خیلی بلند هستند

10. In a word, to let the spiritual, unbidden and unconscious, grow up through the common.
[ترجمه ترگمان]در یک کلمه، بگذار روح معنوی و ناخواسته و ناخودآگاه از میان عامه مردم بزرگ شود
[ترجمه گوگل]در یک کلام، اجازه دهید که معنوی، غیرقابل انکار و ناخودآگاه، از طریق مشترک گسترش یابد

11. They arrived unbidden at the midnight.
[ترجمه ترگمان]در نیمه های شب از خانه بیرون آمدند
[ترجمه گوگل]آنها در نیمه شب به صورت غیرقانونی وارد شدند

12. The unbidden guest have nowhere to sit.
[ترجمه ترگمان]مهمان ناخوانده دیگر جایی برای نشستن ندارد
[ترجمه گوگل]مهمان نامحدود هیچ جا نشسته است

13. Three who come unbidden; love, jealousy, fear.
[ترجمه ترگمان]سه تن که ناخواسته بیرون می آیند، عشق، حسادت، ترس
[ترجمه گوگل]سه نفر بیگناه می شوند عشق، حسادت، ترس

14. He spoke out unbidden at the meeting.
[ترجمه ترگمان]ناخواسته از جلسه بیرون رفت
[ترجمه گوگل]او در جلسه سخنرانی کرد

A servant must not enter the bedroom unbidden.

نوکر نباید بدون اینکه او را صدا زده باشند وارد اتاق خواب شود.


پیشنهاد کاربران

غیرارادی


کلمات دیگر: