کلمه جو
صفحه اصلی

freight


معنی : بار کشتی، کرایه، باربری، کرایه کشتی، بار، حمل کردن، بار کردن، گرانبار کردن
معانی دیگر : (حمل کالا به ویژه کالا به مقدار یا وزن زیاد از راه هوا یا خشکی یا دریا) ترابری، ترابرد، هزینه ی حمل و نقل، هزینه ی ترابری، کرایه ی بار، حمل کردن (کالا) ترابری کردن، بار فرستادن، بارگیری کردن، (کالای حمل شده) محموله، (راه آهن) قطار باری، غنی ساختن

انگلیسی به فارسی

کرایه، کرایه کشتی، بار، بار کشتی، باربری، گرانبارکردن، حمل کردن، غنی ساختن


حمل و نقل، بار، باربری، کرایه، کرایه کشتی، بار کشتی، بار کردن، گرانبار کردن، حمل کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: goods or cargo shipped by commercial transport, or the fee charged for such shipping.
مترادف: cargo, cartage, freightage
مشابه: charge, goods, load, merchandise, shipment

- They loaded the freight onto the ship.
[ترجمه الهام] آنها محموله ها را جهت حمل و نقل بار کشتی کردند.
[ترجمه ترگمان] ان ها بار کشتی را سوار کشتی کردند
[ترجمه گوگل] آنها حمل و نقل را به کشتی تحویل دادند
- The barge was used to carry freight up the river.
[ترجمه ترگمان] این بارج برای حمل بار از رودخانه به کار برده شد
[ترجمه گوگل] بارج برای حمل بار به رودخانه استفاده شد
- The freight for the package was only six dollars.
[ترجمه ترگمان] کرایه کشتی فقط شش دلار بود
[ترجمه گوگل] حمل و نقل برای بسته فقط شش دلار بود

(2) تعریف: any load or burden.
مترادف: burden, load
مشابه: baggage, weight

- He could no longer bear the freight of these terrifying emotions.
[ترجمه ترگمان] دیگر نمی توانست بار سنگین این هیجانات وحشتناک را تحمل کند
[ترجمه گوگل] او دیگر نمی تواند تحمل این احساسات وحشتناک را تحمل کند

(3) تعریف: a train that carries goods or livestock, but no passengers.
مترادف: freight train
مشابه: boxcar, transport

- The freights come through here at all hours of the night.
[ترجمه ترگمان] The در تمام ساعات شب میان اینجا
[ترجمه گوگل] حمل و نقل از طریق اینجا در تمام ساعات شب است
- Having no money, he boarded a freight and slept among some cows.
[ترجمه ترگمان] پس از این که پول نداشت سوار یک کشتی باری شد و در میان چند تا گاو خوابید
[ترجمه گوگل] بدون پول، او به حمل و نقل و خواب در میان برخی از گاو
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: freights, freighting, freighted
مشتقات: freightless (adj.)
(1) تعریف: to load with goods to be transported.
مترادف: lade
مشابه: load

- The ship was freighted in Boston.
[ترجمه ترگمان] کشتی باری بر کشتی بار شده بود
[ترجمه گوگل] کشتی در بوستون فروخته شد

(2) تعریف: to transport or send as freight.
مترادف: ship
مشابه: carry, convey, haul, transport, truck

- The cars were freighted overseas.
[ترجمه حسام] خودروها به آن سوی آبها حمل شدند
[ترجمه ترگمان] اتومبیل ها در آن سوی آب غرق می شدند
[ترجمه گوگل] اتومبیل ها در خارج از کشور فروختند

(3) تعریف: to load or fill.
مترادف: charge, lade
مشابه: fill, load

- His stare was freighted with menace.
[ترجمه ترگمان] نگاهش پر از تهدید شده بود
[ترجمه گوگل] خیره شدن او با تهدید به خطر افتاد

• cargo or goods that are shipped for a fee; shipping cost; transportation, conveyance, shipment
load with goods; load, weigh down; send as cargo
freight refers to the movement of goods by lorries, trains, ships, or aeroplanes.
freight is the goods that are transported by lorries, trains, ships, or aeroplanes.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] بار - باربری - حمل بار
[ریاضیات] هزینه ی حمل، بارکشی، کرایه ی کشتی، حمل، کرایه

مترادف و متضاد

بار کشتی (اسم)
cargo, freight, freightage, lading

کرایه (اسم)
portage, meed, fare, freight, freightage, lease, hire, rent

باربری (اسم)
freight, freightage, porterage

کرایه کشتی (اسم)
freight, freightage

بار (اسم)
charge, burden, bar, admittance, load, cargo, restaurant, alloy, audience, loading, barroom, fruit, brunt, fardel, freight, freightage, onus, ligature, encumbrance

حمل کردن (فعل)
remove, bear, carry, attribute, convey, ascribe, transport, haul, portage, wage, port, freight

بار کردن (فعل)
prime, burden, fill, load, weight, pack, freight, lade, steeve

گرانبار کردن (فعل)
load, impose, freight, overweigh

goods being shipped


Synonyms: bales, ballast, bulk, burden, carriage, consignment, contents, conveyance, encumbrance, fardel, haul, lading, load, merchandise, pack, packages, payload, shipment, shipping, tonnage, transportation, wares, weight


جملات نمونه

1. a freight train
قطار باری

2. the freight cars came together with a bump
واگن های باری با تکان به هم خوردند.

3. this state's freight lines
راه آهن های باری این ایالت

4. the dispatch of freight trains from ghom
فرستادن قطارهای باری از قم

5. they will pay for freight
آنها هزینه ی ترابری را خواهند داد.

6. passenger ships are stabler than freight ships
کشتی های مسافربر از کشتی های باری کم نوسان تر است.

7. to send goods by air freight
کالا را از راه هوا فرستادن

8. Freight trains travel slowly on upgrades into the hills.
[ترجمه ترگمان]قطارهای باری به کندی به سمت تپه ها حرکت می کنند
[ترجمه گوگل]قطارهای حمل و نقل به آرامی در ارتفاعات به تپه ها حرکت می کنند

9. The freight is not included in the account.
[ترجمه ترگمان]بار نیز در این گزارش گنجانده نشده است
[ترجمه گوگل]حمل و نقل در حساب موجود نیست

10. The freight truck caused a cloud of dust as it went down the dirt road.
[ترجمه ترگمان]کامیون باری که از جاده خاکی پایین می رفت ابری از غبار ایجاد می کرد
[ترجمه گوگل]کامیون حمل بار موجب گرد و غبار گردید که جاده خاکی آن پایین رفت

11. The ship carries both freight and passengers.
[ترجمه ترگمان]این کشتی حامل بار و مسافر است
[ترجمه گوگل]کشتی حمل و نقل و مسافر را دارد

12. This aircraft company deals with freight only; it has no travel service.
[ترجمه ترگمان]این شرکت هواپیمایی فقط با بار سفر می کند و خدمات مسافرتی ندارد
[ترجمه گوگل]این شرکت هواپیما تنها با حمل و نقل مشغول به کار است آن خدمات مسافرتی ندارد

13. All vehicles carrying freight need a special licence.
[ترجمه ترگمان]همه وسایل نقلیه حامل بار به یک مجوز ویژه نیاز دارند
[ترجمه گوگل]تمام وسایل نقلیه حمل و نقل نیاز به مجوز خاص

14. The freight is included in the account.
[ترجمه ترگمان]بار نیز در این گزارش گنجانده شده است
[ترجمه گوگل]حمل و نقل در حساب گنجانده شده است

15. 90% of managers wanted to see more freight carried by rail.
[ترجمه ترگمان]۹۰ درصد مدیران می خواهند بار بیشتری حمل کنند که توسط راه آهن حمل می شوند
[ترجمه گوگل]90٪ از مدیران می خواستند حمل و نقل بیشتر توسط راه آهن را ببینید

16. The ship stopped here to take in freight.
[ترجمه ترگمان]کشتی برای حمل بار توقف کرد
[ترجمه گوگل]کشتی به اینجا منتهی شد تا حمل کند

17. Double-stack trains are taking a lot of freight that used to be routed via trucks.
[ترجمه ترگمان]قطارهای باری باری بسیاری از قطارهای باری را که قبلا از طریق کامیون ها به کار برده می شدند را باخود حمل می کردند
[ترجمه گوگل]قطارهای دو ستونه حملات فراوانی را حمل می کنند که از طریق کامیون ها مورد استفاده قرار می گیرد

18. On the customs declaration, the sender labeled the freight as agricultural machinery.
[ترجمه ترگمان]در اظهارنامه گمرکی، فرستنده بار را به عنوان ماشین آلات کشاورزی برچسب زد
[ترجمه گوگل]در اعلامیه گمرکی، فرستنده حمل و نقل را به عنوان ماشین آلات کشاورزی نامگذاری کرد

19. The railways carry millions of tons of freight every year.
[ترجمه ترگمان]راه آهن سالانه میلیون ها تن بار حمل می کند
[ترجمه گوگل]راه آهن سالانه میلیون ها تن بار حمل می کند

to send goods by air freight

کالا را از راه هوا فرستادن


They will pay for freight.

آنها هزینه‌ی ترابری را خواهند داد.


A ship freighted with bananas.

کشتی که موز بار آن شده است.


Coal is freighted overland from Kerman.

زغال‌سنگ از راه خشکی از کرمان حمل می‌شود.


پیشنهاد کاربران

محموله، بار

حمل کردن ( کالا ) ،
ترابری ( حمل کالا به ویژه کالا به مقدار یا وزن زیاد از راه هوا یا خشکی یا دریا )

The railroad carries tons of freight every day

Freight rates eased upwards
نرخ های کرایه بار ( کالا و اینجور چیزا ) داره میره بالا

freight ( مشترک حمل‏ونقل )
واژه مصوب: فِرِست
تعریف: باری شامل لوازم و بسته‏ها و چمدان ها و سایر لوازم پستی غیرهمراه مسافر


کلمات دیگر: