کلمه جو
صفحه اصلی

dismount


معنی : پیاده کردن، از اسب پیاده شدن
معانی دیگر : (از اسب و دوچرخه و غیره) پیاده شدن، (ماشین آلات و غیره) بازکردن، اوراق کردن (disassemble هم می گویند)، (از اسب و دوچرخه و غیره) به زور پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر انداختن

انگلیسی به فارسی

تخریب، پیاده کردن، از اسب پیاده شدن


پیاده کردن، از اسب پیاده شدن


انگلیسی به انگلیسی

• get off, alight from (a horse, vehicle, etc.); bring or take down
if you dismount from a horse or a vehicle, you get down from it; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] پیاده کردن.

مترادف و متضاد

پیاده کردن (فعل)
disembark, take down, set down, disassemble, demodulate, dismount, dismantle, overhaul, unsaddle

از اسب پیاده شدن (فعل)
dismount

get off something higher


Synonyms: alight, debark, deplane, descend, detrain, disembark, get down, light


Antonyms: get up, mount


جملات نمونه

He was ordered to dismount from his motorcycle.

به او دستور دادند که از موتورسیکلت خود پیاده شود.


1. to dismount a rovolver for cleaning
هفت تیر را برای پاک کردن از هم باز کردن

2. he was ordered to dismount from his motorcycle
به او دستور دادند که از موتورسیکلت خود پیاده شود.

3. she mounted the horse by herself but needed help to dismount
او خودش به تنهایی سوار اسب شد ولی برای پیاده شدن به کمک نیاز داشت.

4. He who rides a tiger is afraid to dismount.
[ترجمه ترگمان]کسی که سواری می کند از پیاده شدن می ترسد
[ترجمه گوگل]کسی که یک ببر سوار می شود، می ترسد که از بین برود

5. As he attempted to dismount, he seemed to lose strength, and half fell to the ground.
[ترجمه ترگمان]همچنان که می کوشید از اسب پیاده شود، به نظر می رسید که نیروی خود را از دست می دهد و نیمه به زمین افتاد
[ترجمه گوگل]همانطور که او تلاش میکرد، او به نظر می رسید قدرت را از دست می داد و نیمه به زمین افتاد

6. When I heard the postman dismount from his bicycle at the gateway, I knew it was Zero Hour.
[ترجمه ترگمان]وقتی شنیدم که پستچی از دوچرخه به طرف دروازه فرود آمد، می دانستم ساعت صفر است
[ترجمه گوگل]وقتی شنیدم که پستچی از دوچرخه اش در دروازه جدا شد، می دانستم که ساعت صفر است

7. A machine gunner was ordered to dismount and search for prisoners.
[ترجمه ترگمان]یک مسلسل دستور داده شد که از اسب پیاده شود و به دنبال اسیران بگردد
[ترجمه گوگل]یک ماشین مسلسل به منظور تخلیه و جستجو برای زندانیان دستور داده شد

8. Accept the Mongolian girl, boy, you worship ritual dismount wine.
[ترجمه ترگمان]این دختر Mongolian رو قبول کن ین، پسر، باید از اسب پیاده شین
[ترجمه گوگل]قبول دختر مغولستان، پسر، شما عبادت شراب dismantling آیین عبادت

9. Although generally fighting mounted, lancers can dismount when necessary. On foot, they fight as armoured swordsmen, and make effective infantry.
[ترجمه ترگمان]اگر چه به طور کلی، نیزه داران می توانند در صورت لزوم از اسب پیاده شوند آن ها پیاده به عنوان زره پوش مبارزه می کنند و پیاده نظام موثری ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]اگرچه به طور کلی در حال مبارزه است، lancers می توانند در صورت لزوم تخلیه شوند در پی، آنها به عنوان اسلحه های زرهی مبارزه می کنند و پیاده نظام را به کار می گیرند

10. His dismount was perfect with the feet together in a standing position.
[ترجمه ترگمان]از اسب پیاده شده بود و پاهایش را در یک ردیف قرار داده بود
[ترجمه گوگل]او در کنار هم در موقعیت ایستاده بود

11. He who a tiger is afraid to dismount.
[ترجمه ترگمان]او کسی است که از اسب پیاده می شود
[ترجمه گوگل]او کسی است که یک ببر می ترسد که از بین برود

12. Dismount your noble steed and give yourself rest and ease this night.
[ترجمه ترگمان]این شب از اسب your پیاده شو و استراحت کن و استراحت کن
[ترجمه گوگل]استار نجیب خود را از بین ببرید و خودتان را ببوسید و این شب را تسکین دهید

13. To get down a vehicle or horse ; dismount.
[ترجمه ترگمان]پیاده از کالسکه یا اسب پیاده شود، پیاده شود
[ترجمه گوگل]برای پایین آوردن یک وسیله نقلیه یا اسب؛ تخریب

14. Cyclists please dismount at the gate.
[ترجمه ترگمان]cyclists لطفا از دروازه پیاده بشید
[ترجمه گوگل]لطفا دوچرخه سواران را در دروازه بکشید

She mounted the horse by herself but needed help to dismount.

او خودش به‌تنهایی‌ سوار اسب شد؛ ولی برای پیاده شدن به کمک نیاز داشت.


to dismount a rovolver for cleaning

هفت‌تیر را برای پاک کردن از هم باز کردن


پیشنهاد کاربران

پرش پایانی ژیمناستیک


پیاده شدن ( از دوچرخه یا موتور، اسب، یا خرک ژیمناستیک )
البته این کلمه هم میتونه اسم باشه هم فعل
verb
[no obj] : to get down from something ( such as a horse or bicycle )
The cyclist dismounted and walked her bike across the◀️ street.
◀️The gymnast dismounted from the parallel bars.

◀️the gymnast's perfect dismount
◀️Tht dismount


کلمات دیگر: