کلمه جو
صفحه اصلی

incumbent


معنی : لازم
معانی دیگر : در تصدی، متصدی، فردار، شاغل، خوابیده، دراز کشیده، غنوده (بر روی چیزی دیگر)، مستاءجر، عهده دار، ناگزیر، لازم با on و upon

انگلیسی به فارسی

متصدی، ناگزیر، لازم با( on و upon )


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: currently holding an office or position.

- No one is running against the incumbent senator in this election.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس در این انتخابات با سناتور فعلی رقابت نمی کند
[ترجمه گوگل] هیچ کس در این انتخابات علیه سناتور سابق نتوانسته است

(2) تعریف: required or obligatory.

- As your superior, it is incumbent on me to warn you against improper use of this equipment.
[ترجمه ترگمان] به عنوان مافوق شما، لازم است که در مقابل استفاده نادرست از این تجهیزات به شما هشدار بدهم
[ترجمه گوگل] به عنوان برتر شما، من مسئول هستم که به شما در مورد استفاده نادرست از این تجهیزات هشدار بدهم

(3) تعریف: resting, leaning, or pressing on something.
اسم ( noun )
مشتقات: incumbently (adv.)
• : تعریف: one who currently holds a position or office.

- The popular incumbent will be difficult to beat in the upcoming election.
[ترجمه ترگمان] رقابت در انتخابات آتی دشوار خواهد بود
[ترجمه گوگل] این انتخاب محبوب در انتخابات آینده سخت خواهد بود

• person who currently holds an office or position
presently holding an office or position; compulsory, necessary; resting, lying (archaic)
if it is incumbent on or upon you to do something, it is your duty to do it; a formal word.
an incumbent is the person who holds a particular post at a particular time; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] متصدی، واجب یا فرض
[ریاضیات] شاغل، متصدی

مترادف و متضاد

لازم (صفت)
obligatory, necessary, necessitous, needful, incumbent, intransitive, irrevocable

obligatory


Synonyms: binding, compelling, necessary, urgent


officeholder


Synonyms: official, occupant


جملات نمونه

1. (be) incumbent on (or upon)
بایسته بودن،بایستن،ایجاب کردن،(برکسی) فرض بودن،وظیفه داشتن

2. it is incumbent upon us to help him
وظیفه ماست که به او کمک کنیم.

3. he defeated the incumbent governor
او فرماندار وقت را (در انتخابات) شکست داد.

4. The incumbent president faces problems which began many years before he took office.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور کنونی با مشکلاتی مواجه است که سال ها پیش از این که وی اداره شود، آغاز شد
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور کنونی با مشکلاتی مواجه است که سالها قبل از شروع کار او آغاز شده است

5. He defeated the incumbent governor by a large plurality.
[ترجمه ترگمان]او فرماندار فعلی را با اکثریت وسیعی شکست داد
[ترجمه گوگل]او با یک کثرت بزرگ، فرماندار پیشین را شکست داد

6. In the June elections, Morris easily defeated the incumbent, Tom Smith.
[ترجمه ترگمان]در انتخابات ماه ژوئن، موریس به راحتی متصدی فعلی، تام اسمیت را شکست داد
[ترجمه گوگل]در انتخابات ژوئن، موریس به راحتی تام اسمیت، رئیس جمهور، را شکست داد

7. The old man is an incumbent.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد متصدی امر است
[ترجمه گوگل]پیرمردی حاکم است

8. She felt it incumbent upon/on her to raise the subject at their meeting.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که بر او واجب است که موضوع را در جلسه مطرح کند
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که او را بر این می دارد تا موضوع را در جلسه خود مطرح کند

9. It was incumbent on them to attend.
[ترجمه ترگمان]اکنون نوبت به آن ها رسیده بود که به آنجا بروند
[ترجمه گوگل]برای آنها حضور داشتند

10. It is incumbent upon us to do so.
[ترجمه ترگمان]وظیفه ما این است که این کار را بکنیم
[ترجمه گوگل]ما این کار را بر عهده ما گذاشته ایم

11. It is incumbent upon all of us to make an extra effort.
[ترجمه ترگمان]بر همه ما واجب است که تلاش بیشتری کنیم
[ترجمه گوگل]این همه ما باید تلاش بیشتری انجام دهیم

12. The present incumbent is due to retire next month.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور کنونی قرار است ماه آینده بازنشسته شود
[ترجمه گوگل]این شرکت فعلا به ماه آینده بازنشسته خواهد شد

13. He was defeated by incumbent Democrat J. Bennett Johnston who polled 54 percent.
[ترجمه ترگمان]او توسط جی جی اف، رئیس جمهور کنونی، شکست خورد بنت جانستون که ۵۴ % آرا را کسب کرده بود
[ترجمه گوگل]او توسط دموکرات جیمز بنت جانستون، که 54 درصد آن را مورد بررسی قرار داد، شکست خورد

14. For seat No. incumbent Provencio faces stiff challenges from Sandoval and White, both veterans of the campaign trail.
[ترجمه ترگمان]برای صندلی شماره یک، Provencio با چالش های جدی از Sandoval و وایت، که هر دو از سربازان قدیمی مبارزات انتخاباتی هستند، روبرو است
[ترجمه گوگل]پروینسیو، رئیس مجلس نمایندگان ایالات متحده، با چالش های جدی مواجه است

He defeated the incumbent governor.

او فرماندار وقت را (در انتخابات) شکست داد.


The senate's Republican incumbents were against new elections.

مقامات جمهوری‌خواه مجلس سنا با انتخابات جدید مخالف بودند.


It is incumbent upon us to help him.

وظیفه ماست که به او کمک کنیم.


اصطلاحات

(be) incumbent on (or upon)

بایسته بودن، بایستن، ایجاب کردن، (برکسی) فرض بودن، وظیفه داشتن


پیشنهاد کاربران

پیشگام

حق_حقوق

حال حاضر، فعلی

متصدی

( مقام مسئول، رییس جمهور، دولت و . . . ) وقت، حاضر، فعلی

مثلا: رییس جمهور وقت، نخست وزیر فعلی

Former president /// رئیس جمهور سابق
Incumbent president///رئیس جمهور فعلی

مقام
متصدی

بر عهده کسی بودن، مسئولیت چیزی را عهده دار بودن
Be incumbent on
It was incumbent on the alternative media to
. spread the truth
مسئول - متصدی - مقام فعلی /وقت/ حاضر

The pandemic also caused an economic downturn, which typically hurts incumbent
. presidents

فائق

مهندسی صنایع: به عمق رسیدن، بهترین جواب شدنی موجود، در الگوریتم انشعاب و تحدید

Incumbent Operator یعنی اپراتور قدیمی غالب تأثیرگذار در بازار

Be incumbent on/upon somebody=
to be necessary for someone

she felt it is incumbent upon her to raise the subject at their meeting

incumbent ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: بازنامزد
تعریف: فردی که منصبی را در اختیار دارد و برای تصدی مجدد آن دوباره یا چندباره نامزد می شود


کلمات دیگر: