کلمه جو
صفحه اصلی

indefinable


معنی : غیر قابل تعریف، توصیف نشدنی
معانی دیگر : معنی نکردنی، چم ناپذیر، بی آرش، تعریف نکردنی

انگلیسی به فارسی

غیر قابل تعریف، توصیف نشدنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: indefinably (adv.), indefinableness (n.)
• : تعریف: not capable of being defined or described.
متضاد: definable

• inexpressible, inexplicable, vague, cannot be exactly defined
a quality or feeling that is indefinable cannot easily be described.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] غیر قابل تعریف

مترادف و متضاد

غیر قابل تعریف (صفت)
indefinable

توصیف نشدنی (صفت)
indefinable

جملات نمونه

1. She had that indefinable something that went beyond mere sex appeal.
[ترجمه ترگمان]او این احساس توصیف ناپذیر را داشت که فراتر از جاذبه جنسی بود
[ترجمه گوگل]او این چیزی غیر قابل تعریف داشت که فراتر از تجدید نظر جنسی بود

2. There's an indefinable air of tension at the meeting.
[ترجمه ترگمان]در جلسه یک حالت توصیف ناپذیر وجود دارد
[ترجمه گوگل]در این جلسه هوای نامشخصی از تنش وجود دارد

3. He felt, in some indefinable way, that he had come home.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که به خانه بازگشته است
[ترجمه گوگل]او، به روش نامعلومی، احساس کرد که او به خانه آمده است

4. She has that indefinable something that makes an actress a star.
[ترجمه ترگمان]او آن چیزی وصف ناپذیر را دارد که بازیگر را ستاره می کند
[ترجمه گوگل]او چیزی غیر قابل تعریف دارد که باعث می شود یک بازیگر یک ستاره باشد

5. There was something indefinable in her eyes.
[ترجمه ترگمان]در چشمانش حالت توصیف ناپذیر داشت
[ترجمه گوگل]در چشمانش چیزی غیر قابل تشخیص بود

6. She felt a sudden indefinable sadness.
[ترجمه ترگمان]اندوهی ناگهانی بر او چیره شد
[ترجمه گوگل]او احساس ناراحتی ناگهانی را احساس کرد

7. More and more the soldiers felt a certain indefinable malaise during their brief periods of leave at home.
[ترجمه ترگمان]سربازان بیشتر و بیشتر احساس رخوت خاصی را در طول دوره های کوتاه مدت ترک در خانه احساس کردند
[ترجمه گوگل]بیشتر و بیشتر سربازان در طول دوره های کوتاه تر ترک خود در خانه احساس ناامنی خاصی داشتند

8. And yet about him there hung the indefinable air of ugliness.
[ترجمه ترگمان]و با این وصف، حالت توصیف ناپذیر زشتی زشتی داشت
[ترجمه گوگل]و در عین حال در مورد او هوا نامشخص از زشتی آویزان شد

9. Always worrying about the indefinable moment.
[ترجمه ترگمان]همیشه نگران آن لحظه بود
[ترجمه گوگل]همیشه در مورد لحظه نامعلوم نگران است

10. She felt an indefinable sadness.
[ترجمه ترگمان]غم توصیف ناپذیر را احساس کرد
[ترجمه گوگل]او احساس ناراحتی نامشخصی داشت

11. That has something to do with the indefinable thing called talent.
[ترجمه ترگمان]این چیزی است که با آن چیز توصیف ناپذیر آمیخته به استعداد باشد
[ترجمه گوگل]این چیزی است که با چیز نامشخص استعدادی به نام استعداد دارد

12. The vision leaves an indefinable longing and regret.
[ترجمه ترگمان]تصویر یک اشتیاق وصف ناپذیر و پشیمانی را رها می کند
[ترجمه گوگل]دید چشم انداز و پشیمانی ناامن را از بین می برد

13. She lacks the indefinable charm of weakness.
[ترجمه ترگمان] اون افسون indefinable نقطه ضعفی رو کم داره
[ترجمه گوگل]او فاقد جذابیت نامطلوب ضعف است

14. These words were uttered with an indefinable sound which startled the girl.
[ترجمه ترگمان]این کلمات با صدایی وصف ناپذیر ادا شد که دخترک را از جا پراند
[ترجمه گوگل]این کلمات با صدای نامحدودی که دختر را تحسین میکرد، سخن میگفتند


کلمات دیگر: