کلمه جو
صفحه اصلی

in order


1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش، 3- خلاف مقررات و دستور جلسه، به ترتیب، دایر

انگلیسی به فارسی

به ترتیب، بمراتب


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: in accord with parliamentary rules.

(2) تعریف: in working condition.

• working or functioning properly; all right, satisfactory

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] به ترتیب
[ریاضیات] میان ترتیب

جملات نمونه

1. A state which dwarfs its men,in order that they may be more docile instruments in its hands even for beneficial purposes will find that with small men no great thing can really be accomplished.
[ترجمه ترگمان]دولتی که مردان خود را کوچک می کند تا شاید ابزار docile در دست آن باشد، حتی برای اهداف مفید، پیدا خواهد کرد که با مردان کوچک هیچ کار بزرگی نمی تواند انجام شود
[ترجمه گوگل]دولت ای که مردان خود را نابود می کند، به طوری که ممکن است ابزارهای مودبانه در دستان آنها حتی برای اهداف سودمند نیز پیدا کند که با مردان کوچک، هیچ چیز عالی نمی تواند انجام شود

2. The tests in this book are arranged in order of difficulty.
[ترجمه ترگمان]تست های این کتاب به ترتیب به اشکال ترتیب داده می شوند
[ترجمه گوگل]تست های این کتاب به ترتیب دشواری مرتب شده اند

3. She prostituted herself in order to support her children.
[ترجمه ترگمان]به منظور حمایت از فرزندانش، خود را به این سو و آن سو کشانده بود
[ترجمه گوگل]او خود را برای حمایت از فرزندانش بازداشت کرد

4. I meditate in order to relax.
[ترجمه محمد] من به منظور آرامش مدیتیشن انجام می دهم
[ترجمه ترگمان]برای استراحت فکر می کنم
[ترجمه گوگل]من به خاطر آرامش به او احترام می گذارم

5. The government plans to cut taxes in order to stimulate the economy.
[ترجمه ترگمان]دولت قصد دارد تا مالیات را کاهش دهد تا اقتصاد را تحریک کند
[ترجمه گوگل]دولت قصد دارد به منظور تحریک اقتصاد مالیات را کاهش دهد

6. They work long hours in order to take home a fat wage packet.
[ترجمه ترگمان]آن ها ساعت های طولانی کار می کنند تا یک بسته حقوق چربی به خانه بیاورند
[ترجمه گوگل]آنها به مدت طولانی کار می کنند تا بسته های دستمزد چربی را به خانه برسانند

7. understand yourself in order to better understanding others.
[ترجمه DJ binam] خودتان را درک کنید تا اینکه دیگران را بهتر درک کنید
[ترجمه pizza] برای درک بهتر دیگران خودت رو بشناس/درک کن
[ترجمه ترگمان]خودتان را درک کنید تا درک بهتری از دیگران داشته باشید
[ترجمه گوگل]درک خود را به منظور درک بهتر دیگران

8. These flowers are brightly coloured in order to attract butterflies.
[ترجمه ترگمان]این گل ها برای جذب پروانه های زیبا می درخشند
[ترجمه گوگل]این گلها به منظور جذب پروانه ها به رنگ روشن هستند

9. The guests were seated strictly in order of precedence.
[ترجمه ترگمان]مهمانان به دقت به جای تقدم نشسته بودند
[ترجمه گوگل]مهمان ها به شدت به ترتیب اولویت قرار داشتند

10. He walked about in order to keep warm.
[ترجمه ترگمان]به راه افتاد تا گرم بماند
[ترجمه گوگل]او برای گرم نگه داشتنش قدم گذاشت

11. We need more feedback from the consumer in order to improve our goods.
[ترجمه ترگمان]ما برای بهبود goods به بازخورد بیشتری از مصرف کننده نیاز داریم
[ترجمه گوگل]ما برای بازخورد بیشتر از مصرف کننده به منظور بهبود محصولاتمان نیاز داریم

12. The items are listed in order of importance.
[ترجمه ترگمان]آیتم ها به ترتیب اهمیت لیست شده اند
[ترجمه گوگل]موارد به ترتیب اهمیت فهرست می شوند

13. We should plant more and more trees in order to live better and more healthy in the future.
[ترجمه ترگمان]ما باید درختان بیشتر و بیشتری را کاشت کنیم تا در آینده بهتر و سالم تر زندگی کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید درختان بیشتر و بیشتر بکشیم تا در آینده بهتر و سالم تر زندگی کنیم

14. He gave up a permanent job in order to freelance.
[ترجمه ترگمان]او برای آزاد کردن آزاد یک شغل ثابت را به دست آورد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک کار دائمی برای آزاد کردن انجام داد

15. In order to be irreplaceable, one must always be different.
[ترجمه ترگمان]برای اینکه جایگزین ناپذیر باشید، باید همیشه متفاوت باشد
[ترجمه گوگل]به جای غیر قابل تعویض، باید همیشه متفاوت باشد

پیشنهاد کاربران

نا منظم

all right

in order
1 - according to a particular sequence. موافقت برای پیگیری ویژه
"list the points you intend to cover and put them in order"
"لیست نکاتی را که قصد دارید پوشش دهید و آنها را پیگیری کنید"
synonyms: in sequence, in alphabetical order, in numerical order, in order of priority, in order of merit, in order of seniority
"list the points you intend to cover and put them in order""لیست نکاتی را که قصد دارید پوشش دهید و آنها را پیگیری کنید"

2 - در شرایط ( جای درست ) استفاده کردن یا بکار بردن in the correct condition for operation or use.
"it is the liquidator's task to put the affairs of the company in order" این وظیفه ی تصویه گر ( حساب مالی و حقوقی شرکت ) است که کارهای شرکت را مرتب کند.
synonyms: tidy, neat, neat and tidy, orderly, straight, trim, shipshape ( and Bristol fashion ) , in apple - pie order, spick and span; in position, in place
"when he switched on the light and went in, he found everything in order"
"هنگامی که نور را روشن کرد و وارد شد، همه چیز را در نظم یافت. "

3 - مطابق با قوانین و مقررات در جلسه، مجلس قانونگذاری و غیره. . . . .
"?surely it is in order for Conservative Members to put various policy options to the Prime Minister"
4 - متناسب شرایط بودن. لازم بودن
"a little bit of flattery was now in order" "کمی تملق در آن لحظه لازم بود"

"in order to
The negative of "in order to" is " in order not to :
برای . . . بخاطر . . . . درجهت . . . درپی. . . برای اینکه . . . بخاطر اینکه . . . به منظور . . . .
Mrs Weaver had to work full - time خانم ویور باید تمام وقت کار کند.
in order to earn a living for herself and her family of five children بخاطر کسب درآمد برای خود و از پنج کودک خانواده اش
. We all need stress in order to achieve and do our best work. همه ما به سختی نیاز داریم برای موفقیت و انجام بهترین شکل کار مان.
They never parked the big van in front of the house in order not to upset the neighbours.

in order to به منظور، برای

be in order درست بودن - اشکال نداشتن

مناسب، خوب، شایسته

In order یعنی مرتب
Inagine how hard it is or what it's like for your mom and dad tryingto keep a whole house in order

به این جهت که. . .

tobe in order
طبق روال بودن

بیشتر به معنای فراخور، مناسب، انجام کاری یا بیان مطلبی به فراخور مناسبتی خاص:بجا، بهنگام I think a drink would be in order ( فکر کنم وقتشه یه لبی تر کنیم!! ) *جمع و جور کردن، مرتب کردن:عادت داره قبل از مرخصی کارا رو جمع و جور کنه!! *ترتیب کارها رو دادن ( put things in order ) امیدوارم ترتیب همه کارها رو بدی!! *به ترتیبه، بر اساسin order of size یا بر اساس قد و هیکل*قانونی و معتبر:اگه مدارک in orderنباشه، نمیتونی بفروشیش!! *مطابق خواسته:آیا همه چی مطابق خواسته شماست؟

Everything is in order. Nothing to report : همه چیز مرتبه. چیزی برای گزارش وجود نداره


Adj :

Appropriate
Right for the occasion



In order to:
تا، برای اینکه.


کلمات دیگر: