کلمه جو
صفحه اصلی

push into


جلو رفتن، پیشرفت کردن

پیشنهاد کاربران

1 ) The doctor pushed a needle into my arm
دکتر سوزن فرو کرد ( هل داد ) تو بازوش
2 ) I pushed the key into the lock
من کلیدُ هل دادم ( که بره ) تو قفل
3 ) He was deliberately pushed into the path of the vehicle
اونُ عمدا هل دادن تو مسیر عبور اتومبیل ها
4 ) The firm has begun a major push into the European market
این شرکت یه یورش بزرگ شروع کرده به سمت بازار اروپا



کلمات دیگر: