کلمه جو
صفحه اصلی

crossroad


معنی : چهار راه، محل تقاطع دو جاده، محل تلاقی دو خط راه اهن
معانی دیگر : (راهی که دو یا چند راه را به هم وصل می کند) جاده ی وصل کننده، راه پیوندگر، (معمولا جمع با فعل مفرد) سه راهی، چند راهی، همبرگاه، (مجازی) نقطه ی عطف، مرحله ی حساس، کانون، مرکز، (راهی که راه دیگر را قطع کند) راه متقاطع

انگلیسی به فارسی

تقاطع، چهار راه، محل تقاطع دو جاده، محل تلاقی دو خط راه اهن


محل تقاطع دو جاده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the place where two roads intersect; crossing.

(2) تعریف: (often pl., but used with a sing. verb) a crucial point of decision.

- at a crossroads in my life
[ترجمه ترگمان] توی یه تقاطع توی زندگیم
[ترجمه گوگل] در تقاطع زندگی من

• road that crosses another road; place where two roads intersect; (figurative) intersection
junction, intersection, place where roads meet

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] عمود راه - گذرراه

مترادف و متضاد

an intersecting road


Synonyms: byroad, intersection


a place of convergence


Synonyms: junction, intersection, hub, center, crossing


a critical juncture


Synonyms: turning point, juncture, decisive moment


چهار راه (اسم)
crossroad, intersection, four-way

محل تقاطع دو جاده (اسم)
crossroad

محل تلاقی دو خط راه اهن (اسم)
crossroad

جملات نمونه

He came by way of a crossroad.

او از طریق تقاطع آمد.


At the first crossroads, I had a flat tire.

در چند راهی اول تایر (ماشینم) پنجر شد.


1. then he reached the main crossroad of his life. . .
سپس به مرحله ی حساس زندگی خود رسید . . .

2. he came by way of a crossroad
او از طریق تقاطع آمد.

3. I'll stop for you at the crossroads.
[ترجمه ترگمان]سر چهار راه منتظرت می مونم
[ترجمه گوگل]من برای شما در تقاطع متوقف خواهم شد

4. The two vans collided at the crossroads.
[ترجمه ترگمان]دوتا ون که به تقاطع نزدیک شده بودند به هم برخورد کردند
[ترجمه گوگل]دو وانت در تقاطع برخورد کردند

5. Turn left at the next crossroads.
[ترجمه ترگمان] سر چهارراه بعدی بپیچ به چپ
[ترجمه گوگل]در تقاطع بعدی چپ را باز کن

6. The car conked out at the crossroads.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل در چهار راه به هم می خورد
[ترجمه گوگل]ماشین بر روی تقاطع مسدود شده است

7. Turn right at the first crossroads.
[ترجمه ترگمان] درست سر تقاطع اول بپیچ
[ترجمه گوگل]در اولین تقاطع، به راست بروید

8. Take the left fork at the crossroads.
[ترجمه ترگمان] چنگال چپ جاده رو بردار
[ترجمه گوگل]چنگال چپ را در تقاطع ببرید

9. Turn left at the crossroads into Clay Lane.
[ترجمه ترگمان]در تقاطع به جاده کلی لین بروید
[ترجمه گوگل]در کراس جاده به سمت Clay Lane بیاورید

10. Take a right turn at the crossroads.
[ترجمه ترگمان]سر تقاطع بپیچ سمت راست
[ترجمه گوگل]در صلیب رو به سمت راست حرکت کنید

11. The traffic policeman took his stand at the crossroads.
[ترجمه ترگمان]پلیس راهنمایی و رانندگی در تقاطع شرکت کرد
[ترجمه گوگل]پلیس راهنمایی و رانندگی ایستاده در کنار ایستاده است

12. We came to a crossroads.
[ترجمه ترگمان] سر تقاطع اومدیم
[ترجمه گوگل]ما به تقاطع آمدیم

13. He's at a crossroads in his career—either he stays in his current job and waits for promotion, or he accepts this new post in Brazil.
[ترجمه ترگمان]او در مسیر شغلی خود قرار دارد - یا او در شغل فعلی خود می ماند و در انتظار ترفیع می ماند، یا این پست جدید را در برزیل می پذیرد
[ترجمه گوگل]او در جبهه کار خود است - یا در کار فعلی خود باقی می ماند و منتظر ارتقای است، یا این پست جدید را در برزیل می پذیرد

14. He had reached a crossroads in his career.
[ترجمه ترگمان]او به سر دوراهی رسیده بود
[ترجمه گوگل]او در زندگی حرفه ای خود به یک تقاطع رسیده است

London is one of the crossroads of world commerce.

لندن یکی از کانون‌های بازرگانی جهانی است.


then he reached the main crossroad of his life...

سپس به مرحله‌ی حساس زندگی خود رسید ...


Ali found himself at a strange crossroads because he had to choose between love and duty.

علی خود را بر سر دو راهی عجیبی یافت؛ چون می‌بایستی میان عشق و وظیفه یکی را انتخاب می‌کرد.


اصطلاحات

at a crossroads

در مرحله‌ای حساس، در نقطه‌ی عطف، سر دو راهی


پیشنهاد کاربران

خلاف جهت جاده رانندگی کردن

پیوندگاه، محل تقاطع

دوراهی
you are at a crossroads in your life

چهار راه

✳a road that crosses another road


Synonyms :
crossing
intersection


✳✳noun
1. a road that crosses another road, or one that runs transversely to main roads
2. a by - road
3. ( Often crossroads. ( used with a singular or plural verb
•the place where roads intersect
•a point at which a vital decision must be made
•a main center of activity.


کلمات دیگر: